حقیقتی از جنس اوهامات!
صوفیان و بزرگان ایشان مدعی هستند که حقیقت وقایع و مطالب بر ایشان از راه و مسیر کشف و شهود ثابت می گردد و کشفیات برای ایشان از کلام وحی و فرمایشات معصومین علیهم السلام نیز والا و بالاتر است. به طوری که ایشان اقطاب پس از خود را از راه همین گمان خود و به اصطلاح شهود، انتخاب یا انتصاب می کنند.
سوالی که مطرح می شود این است که با وجود کشف و شهود و اینکه انسان براین اساس به حقایق عالم دست یابد، چه نیازی به بعثت پیامبران و وصایت اولیاء است؟ صوفیانی که مدعی هستند با چله نشینی و ریاضت می توان بدون نیاز به علوم و دانش، حقیقت را یافت، پاسخ این سوال را بدهند. پس با این حساب العیاذبالله، پیامبر اسلام می بایست به جای فرمان به طلب علم، دستور به ریاضت و چله نشینی و ذکرگویی می فرمودند! حال اینکه می بینیم دستورات ایشان صریحاً، فرمان به یادگیری علم و دانش بوده است؛ آنجا که می فرمایند: طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ [1] و از ریاضت های منسوخ شده و روش های گبر و یهود و نصارا جلوگیری و ممانعت می کردند.
هر گروه و عده ای از متصوفه کشفیاتی مختص به خود دارند، یکی به زعم خود مطلبی را کشف می کند که دیگری خلاف آن را کشف کرده است. برای مثال، ابوحامدغزالی باطل بودن مذهب اثنی عشری و امامیه و برتری سایر خلفا بر نفس و جان پیامبر، علی علیه السلام را کشف می کند[2] و دیگری خلاف آن را! این وهمیّات متصوفه که به یقین برخواسته از عقیده و رأی فاسد ایشان است، از اموری است که بر پایه ی ذوق شخصی استوار بوده و همین ذوق در پیش ایشان اولین درجه از درجات شهود است. شاه نعمت الله ولی در تایید این کلام، وقتی مراتب وجودی خداوند را بیان می کند می گوید: او در مرتبه ای دوزخ است و در مرتبه ای جنّت و در آخر می سراید:[3]
اين مرتبهها از ذوق ما با تو بيان كرديم
گر ذوق همي خواهد اين گفته ما ميخوان
این روش متصوفه جزء اختراعات ایشان نیست بلکه سابقه ای قبل از اسلام دارد. مدعیان زرتشتی و غیره هم با کشف سرو کار داشته و تصوف زنده کننده ی آن مسلک است. چنان که اصطلاحات ایشان نیز برگرفته از گذشتگان است. برای مثال کلمه ی « پير مُغان » که اين اسم بر مرشد طريقت استعمال ميگردد، در حالي كه « مُغان » جمع « مُغ » به معناي مرشد و روحاني آتشپرست و در واقع « گَبر » است كه متصوفه نيز آن را بكار ميبرند.
می بینیم که کشف و شهود اساس شناخت حقایق در قاموس تصوف است و همین انحراف باعث شد تا بدعت های جدیدی وارد تصوف شود. بایزیدها و سایرین وقتی زبان به شطح گویی گشودند که به خیال خام خود، پرده از دیدگانشان کنار رفت و حقایقی را مشاهده کردند و گفتند: « إِنَّ لوائي أعظم من لواء محمّد. پرچم و بيرق من برتر از لواء و پرچم محمّد(ص) است »[4] و یا شاه نعمتالله ولي، مست از می جهالت می سراید:[5]
نعمتالله در همه عالم يكي است
لا جرم او سيد هر دو سرا است
از کسانی که مسیری جز راه حق را بپیمایند، انتظاری جز این نیست و نباید متوقع بود کسی که از آبشخور باطل می نوشد، کلام حق بگوید.
منابع:
[1]. تنبيه الخواطر : 2/176
[2]. الدر المنثور، صفحه 31
[3]. ديوان شاه نعمت الله، طبع باران، صفحه 651
[4]. تذكرة الاولياء، صفحه 164 و سفينة البحار، جلد 2، صفحه 62
[5]. ديوان شاه نعمتالله، طبع باران، صفحه 134
افزودن نظر جدید