ولایتمداری از شاخصههای عرفان ناب
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از شاخصههای اصلی عرفان دینی، عترت پذیری و ولایت محوری است. ولایت در اسلام شالوده و اساس سایر عبادات است «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ جَعْفَرٍ (علیهالسلام) قَالَ بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسَةِ أَشْیَاءَ: عَلَی الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ. قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَیُّ شَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ؟ قَالَ الْوَلَایَةُ أَفْضَلُ؛ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الو الی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِ [1] امام باقر (علیهالسلام) فرمود: بنای اسلام بر پنج چیز است. نماز و زکات و حج و روزه و ولایت. زراره میگوید به حضرت عرض کردم کدامیک از اینها برتر است؟ فرمود ولایت برتر است. زیرا ولایت کلید آنهاست و شخص والی دلیل و راهنمای آنهاست».
البته بحث ولایت در علم شریف فقه و کلام بهصورت مبسوط بیان شده است و فقیهان و متکلمان به کاوش و بررسی آن پرداختهاند، ولی بحث ولایت به معنای حقیقی کلمه در عرفان جایگاه خود را مییابد. زیرا عرفان بی ولایت نزد عارفان با بصیرت، امری ناموزون و ناپسند است؛ چنانکه سید حیدر آملی فرمودند: «تنها گروه ناجی کسانیاند که مؤمن ممتحن باشند و هم به احکام ظاهر معتقد و عامل باشند، هم به اسرار باطن، مؤمن به اهلبیت (علیهمالسلام)، معتقد و به ولای آنان، و اسرار علوم آنان را حامل باشند؛ یعنی به حدیث ثقلین قائل و قائم باشند».[2]
او در تبیین و شرح اصطلاح مؤمن ممتحن با ظرافت خاصی میفرمایند: «مؤمن ممتحن کسی است که با اعتقاد به تمام آرمان و تعلیمات اهلبیت (علیهمالسلام) به شریعت و طریقت و حقیقت باور دارد. تشیع نزد او تمام و باطن اسلام است که بر مبنای این سه اصل بناشده باشد. حقیقت، باطن شریعت و شریعت ظاهر حقیقت است و امامان معصوم (علیهمالسلام) گنجینه و خازن معرفت باطنیاند. آنان که نسبت به عرفان اندیشه درستی ندارند به عارفانی نظر دارند که بهظاهر دیانت اکتفا کردهاند و اگر صوفیانی به انحراف رفتهاند، به سبب آن است که اصل خرقه را رها کردهاند. شیعه واقعی عارفی است که به هر دو نظر دارد.[3] عارف نمیتواند ادعای عرفان کند و درعینحال نسبت به والیان آن بی اهتمام باشد؛ بهظاهر شریعت تمسک کند و مغز و حقیقت آن را رها سازد.
عرفان بی ولایت بلاشک مسلک غیر اهل طریقت است و سلوک در آن حاکی از غایت گمراهی و ضلالت؛ به این جهت عارف معتقد است که هیچ راهی انسان را به سعادت حقیقی نمیرساند جز طریق اهلبیت (علیهمالسلام) و تعالیم وحیانی. این وابستگی و تعلقخاطر به ولایت اهلبیت (علیهمالسلام) و محبت ایشان در سراسر عرفان شیعی نمایان است. اهمیت موضوع، بسیاری از عرفا را بر آن داشت که رساله مستقلی در این باب بنویسند. صدرالدین قونوی، قیصری، جندی، کاشانی، فرغانی، سید حیدر آملی، میرزا احمد آشتیانی، الهی قمشهای و سیدناالا ستاد علامه طباطبائی و امام خمینی (رحمهمالله) ازجمله این عارفان متألّه هستند.
شعار و شعور عارف این است که سالک بدون قائد و رائد، در وصول به خالق، غیر صائد است و در بحر حوادث، بدون تمسک به ایشان، در قعر آن خالد است. اهلبیت همچون کشتی نوح و در ترکیب جوامع بشری بهمنزله ریشه و روحاند و در مسیر زندگی برای نیل به ذروه سعادت، فتحالفتوح میباشند.
بهر این فرمود پیغمبر که من
همچو کشتیام به طوفان زمن
ما و اهلالبیت چون کشتی نوح
هر که دست اندر زند یابد فتوح
ور مخالف کشتی ما را شود
بیشک و شبهت جهنم میرود
اما در این میان عدهای بهجای تمسک به والیان واقعی هدایت مردم که همان اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) هستند، متمسک به کسانی میشوند که برای خود جایگاه و مناصبی الهی قائلاند بدون اینکه شرایط آن را داشته باشند. در آموزههای اسلامی مقام هدایت بعد از پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بر عهده دوازده نور پاک بود که پرچمدار هدایت مردماند. اما در زمان غیبت امام عصر و ولی غایب از نظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بنا بر روایات مشهور نیابت عامه از جانب حضرات معصومین (علیهمالسلام) بر عهده فقهای واجد شرایط است.
امام صادق (علیهالسلام) در روایت مقبوله عمر بن حنظله میفرماید: «... مَنْ کَانَ من کم مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حلالنا وَ حَرَامنَا وَ عَرَفَ احکام نا فَلیَرضُوْا بِهِ حَکَماً فَاِنِّی قَدْ جعلته عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَاِذَا حَکَمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ یُقبَلْ مِنهُ فَاِنَّمَا استخَفّ بِحُکْمِنَا وَ علینا رَدٌّوَ الرَّادُّ علینا کَالرَّادُّ عَلَی اللّهِ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرکِ بِاللَّهِ.[4] مردم باید به کسانی از شما (شیعیان) که حدیث و سخنان ما را روایت میکنند و در حلال و حرام ما بهدقت مینگرند و احکام ما را بهخوبی بازمیشناسند (عالم عادل)، مراجعه کنند و او را بهعنوان حاکم بپذیرند. من چنین کسی را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و بر ما رد شده است و آنکه ما را رد کند، خدا را رد کرده است و چنین چیزی در حد شرک به خداوند است».[5]
روایات متعدد دیگری نیز دلالت بر این موضوع دارد؛ نظیر توقیع مبارک حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که میفرماید: «وَ اَمَّا الحَوَادِثُ الوَاقِعَه فَارْجِعُوا فیها اِلی رَوَاةُ حَدیِثنَا فَاِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیکُمْ وَ اَنَا حُّجَةُ اللَّه.[6] اما وقایعی که رخ خواهد داد و مسائل مستحدثه، پس در مورد آنها به راویان احادیث ما رجوع کنید که آنان حجت من بر شما و من حجت خداوند بر آنان هستم». همچنین روایت «اَلعُلَمَاءُ حُکَّامٌ عَلَی النَّاسِ،[7] عالمان فرمانروایان بر مردماند» و روایت امام حسين (علیهالسلام) از حضرت امير (علیهالسلام) چنین است: «اِنَّ مَجارِی الامور و الاحکام عَلی ایدی الْعُلَماءِ بِاللَّهِ اَلْأُمَناءِ عَلی حل اله وَ حرامه.[8] جریان امور و احکام باید به دست عالمان ربانی باشد که نسبت به احکام و حلال و حرام الهی پایبند و وفاداراند».
در یک جمعبندی، شرایطی که در متون و منابع اسلامی برای نیابت از امام معصوم (ع) مورد تأکید قرار گرفته، عبارت است از:
1. صلاحیت علمی لازم برای افتا در ابواب مختلف فقه (فقاهت و اجتهاد)
2. عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلامی
3. بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت و مدیریت و قدرت کافی برای رهبری.
با این تفاسیری که از شرایط والی مسلمانان در زمان غیبت از زبان معصومين (علیهمالسلام) روشن شد که کسانی که ادعای ولایت و مقام هدایت و دستگیری از مردم را دارند و درعینحال واجد شرایط بالا نیستند بهدروغ لاف دستگیری را زده و بهجای هدایت، مردم را به وادی ضلالت راهنمایی میکنند. «أُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَی فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ و ما کَانُواْ مُهْتَدِینَ،[بقرة/ 16] آنها کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کردهاند و (این) تجارت برای آنها سودی نداده و هدایت نیافتهاند».
منابع:
[1]. بحارالانوار، ج 65، ص 333
[2]. جامع الاسرار و منبع الا نوار، ج ١، آملی، حیدر بن علی، مقدمه یحیی عثمان اسماعیل، مقدمهنویس: کوربن، هانری، مترجم طباطبایی نجاد جواد، انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، تهران، ١٣۶٨، ص 15
[3]. همان
[4]. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، دارالتعارف، 1401 ق، ج 1، ص 67؛ محمد بن حسن عاملی، و سائل الشیعه، تهران، انتشارات اسلامی، ج 18، ص 98
[5]. جهت آشنایی کامل با تفسیر و تبیین این روایت، ر. ک: سید روحاللَّه موسوی خمینی، ولایتفقیه، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام (رحمهالله)، 1374، ص 80، ج 77 و صص 106 - 102
[6]. وسائل، ج 18، ص 101، ح 8
[7]. میرزا حسین نوری، مستدرک و سائل الشیعه، قم: مؤسسه آل البیت، 1409 ق، باب 11 (از ابواب صفات قاضی)، ح 33
[8]. همان، ح 16؛ و برای آگاهی بیشتر درباره دلایل روایی ولایت فقیه ر.ک: امام خمینی، ولایتفقیه، بحث ولایت فقیه به استناد اخبار، صص 148-48
برگرفته از: آیةالله جوادی آملی (گروه اخلاق پژوهشکده علوم وحیانی معارج) محقق: مصطفی خلیلی
افزودن نظر جدید