شریعت‌گریزی، رمز زوال صوفی‌گری

  • 1393/06/18 - 22:11
پس از گذشت زمان، از آن‌جایی که صوفی‌گری پایه و اساس محکمی نداشت، دست‌خوش انحرافات بی‌شمار قرار گرفت که بستر آن نیز بی‌اعتنایی به شریعت و آغاز سخن از طریقت و حقیقت بود. ایشان جایگاه شریعت در مسیر بندگی را به اندازه‌ای نزول دادند و آن‌را مثل پلی برای عبور دانستند که وقتی از آن عبور شد، دیگر نیازی به وجود آن نخواهد بود.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ انسان از دیر باز با اندیشه‌ورزی و دلدادگی عجین بوده و دو بال عقل و عشق وسیله‌ی پرواز انسان در آسمان زمان بوده است. با این همه، تضاد عقل و عشق نیز بحران‌هایی را موجب گردید و سوالی را به دنبال داشت که کدام بال، انسان را زودتر به سر منزل دلدار می‌رساند؟ عشاق، پای استدلالیان را چوبین دانسته و در مقابل عقلا، عاشقان را کور شمرده‌اند.

در واقع گرایش‌های عرفانی در هر جامعه و ملتی و هر دین و شریعتی، پاسخی به پرسش فوق بوده و در اسلام نیز تصوف و صوفی‌گری این جریان را پی‌گرفته است.
تصوف، فارق از این‌که مولود اسلام است یا زاییده‌ی فرهنگ‌ها و آموزه‌های غیر اسلامی، در آغاز تولد، سادگی و بی‌آلایشی را به خود داشت و در آثار و احوال متقدمین ایشان چیزی جز زهد (البته در شکل افراطی آن) و عمل به شریعت دیده نمی‌شد. تا جایی که اگر در میان ایشان کسی بر خلاف این روش سلوک می‌کرد، او را ترد و ترک می‌کردند و از خود می‌راندند.
چنان‌که وقتی حسین بن منصور حلاج زبان به کفر گشود و انا الحق بر زبان جاری کرد، جنید بغدادی از سران تصوف در بغداد، او را نپذیرفت. این حقیقت را هجویری در کشف المحجوب آورده و می‌نویسد: (تعلّق به جنید کرد، وی را قبول نکرد. بدین سبب جماه محجور کردند وی را) [1]
دلیل دیگر بر شریعت مداری در تصوف قدیم این کلام جنید است که می‌گفت: (الطریق کلها مسدوده علی الخلق الا علی من اقتفی اثر الرسول علیه و(آله) الصلوه و السلام و اتبع سنته و لزم طریقته) [2] همه ی راه‌ها بسته است، مگر این که شخص در پی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گام نهد و از سنت و شریعت او پیروی کند.
این دیدگاه در بدنه‌ی اعتقادی تصوف نیز ریشه داشت، تا آن‌جا که الهام و مکاشفات را به قرآن و سنت عرضه می‌کردند و ملاک صحت و بطلان آن را شریعت محمدی صلی الله علیه وآله می‌دانستند. حارث محاسبی از بزرگان تصوف می‌گوید: (کل امر لاح لک ضوء بمنهاج الحق فاعرضه علی الکتاب و السنه)[3]
اما پس از گذشت زمان، از آن‌جایی که صوفی‌گری پایه و اساس محکمی نداشت، دست‌خوش انحرافات بی‌شمار قرار گرفت که بستر آن نیز بی‌اعتنایی به شریعت و آغاز سخن از طریقت و حقیقت بود. ایشان جایگاه شریعت در مسیر بندگی را به اندازه‌ای نزول دادند و آن‌را مثل پلی برای عبور دانستند که وقتی از آن عبور شد، دیگر نیازی به آن نخواهد بود.
ایشان پایبندی به شریعت برای سالک را تا زمانی‌که به مرتبه‌ی کمال نرسیده لازم دانسته و پس از گذشتن از این مرحله و ورود به دریای وحدت و کمال، عبادت و تکلیف از او ساقط می‌شود.
پس از بی توجهی صوفیان به شریعت و قدرت گرفتن علمای دین در عصر صفویه، دوران زوال صوفی‌گری در بین عامه‌ی مردم آغاز گردید و علما علاوه بر مبارزه‌ی خطابی بر ضد عقاید و افعال منحرف ایشان، به نوشتن کتاب روی آوردند. فیض کاشانی با نوشتن رساله‌ی الانصاف[4]، ملاصدرا با با نگارش کسر اصنام الجاهلیه و شیخ حرعاملی با به تحریر در آوردن اثنی عشریه، تصوف را تخطئه کرده و این مسلک منحرف را ترد و رد کردند.
به این ترتیب می‌توان شریعت گریزی را یکی از مهمترین عوامل زوال تصوف در جامعه و از بین رفتن هیاهوی سابق ایشان در جامعه دانست.

منابع:
1- هجویری، کشف المحجوب، ص 190
2- قشیری، رساله القشیریه، ص 71
3- محاسبی، رساله المسترشدین، ص 82
4- محمد باقر خوانساری، روضات الجنان، ج6 ، ص96

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.