اثبات ضدخدایی با ایده پیوندگاه

  • 1393/04/16 - 05:44
طبق تعلیمات «دون خوان» انسان در حالت عادی، پیوندگاهش در سمت راست بدن قرار دارد و در حالت عرفانی و آگاهی برتر، این پیوندگاه جای خود را در سمت چپ بدن قرار می‌دهد و در این حال است که سالک قدرت جادویی خود را بدست می‌آورد.ساحران قدیم دو حیطه کامل برای جد و جهد خود داشتند: الف) حیطه‌ای کوچک که دقت اول یا آگاهی دنیای روزمره یا استقرار پیوندگاه در جایگاه عادی خویش نام داردو...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ ساحران قدیم دو حیطه کامل برای جد و جهد خود داشتند: الف) حیطه‌ای کوچک که دقت اول یا آگاهی دنیای روزمره یا استقرار پیوندگاه در جایگاه عادی خویش نام دارد.
 ب) حیطه‌ای بس بزرگتر؛ دقت دوم یا آگاهی دنیاهای دیگر و یا استقرار پیوندگاه در تعداد بیشماری از جایگاه‌های جدید.

پیوندگاه:

کاستاندا به نقل از دون خوان دو نوع آگاهی برای انسان بر می‌شمارد:

الف) آگاهی سوی راست: به تمامی دانش‌ها و معلومات اکتسابی گفته می‌شود که انسان در برخورد با جهان اطراف و دنیای پیرامون ( که البته وی جهان در دسترس را غیر واقعی معرفی می‌کند ) بدست می‌آورد. تمامی تبیین و تفسیرهای بشری از هستی در این دسته از آگاهی قرار دارد.

از نگاه دون خوان هرچند این دسته آگاهی در چشم انسان ظاهربین، بسان کوهی بلند و برافراشته جلوه می‌کند ولی برای سالک مبارز از این جهت که این امور فقط فریب دنیای غیر واقعی است خوار و بی‌ارزش جلوه می‌کند.

ب) آگاهی سوی چپ: دسته‌ای از آگاهی‌های غیر عادی است که برای سالک مبارز رخ می‌دهد. این آگاهی نتیجه ورود انسان به دنیای دیگری است که همان جهان واقعی است. با دستیابی به این اگاهی سالک مبارز متوجه می‌شود که تفسیرها و تبیین‌هایی  که دیگران به سالک القاء کرده‌اند همه غیر واقعی و مربوط به ذهن بوده است. واقعیت جهان ( که جلوه یک‌پارچه انرژی است ) خود را می‌نمایاند و موهوم بودن اصل علیت خود را نشان می‌دهد.

طبق تعلیمات دون خوان انسان در حالت عادی، پیوندگاهش در سمت راست بدن قرار دارد و در حالت عرفانی و آگاهی برتر، این پیوندگاه جای خود را در سمت چپ بدن قرار می‌دهد و در این حال است که سالک قدرت جادویی خود را بدست می‌آورد. [1] کار جادوگر دست‌یابی به همین امر است یعنی توانایی بر تغییر پیوندگاه و تمامی آموزش‌های دون خوان برای قدرت بر جابجایی پیوندگاه است. [2] از طرفی دیگر  نیرویی شگرف در هستی ( که دون خوان آن را عقاب می‌خواند ) آگاهی‌های انسان و دانش و معلومات او را در هنگام مرگ می‌بلعد چرا که آگاهی، غذای عقاب است. [3]

در آثار کاستاندا دو اصطلاح « تونال » و « ناوال » حکایت‌گر همین دو نوع آگاهی است که انسان‌ها با آن مواجهند. « تونال » همان دنیایی است که الان می‌شناسیم و ساخته و پرداخته ذهن ماست و بهره‌ای از واقعیت ندارد. « ناوال » همان حقایق پشت پرده‌ای است که در سیر و سلوک به شیوه ساحری کشف می‌شود.

نقد و کاوش:

قوای عقل، حس، خیال و وهم هرکدام در ساحت وجودی انسان جایگاهی دارند و در رشد و ترقی معنوی انسان سهیم‌اند و بخشی از مراتب شکوفایی روحی انسان به کارکرد این قوا مربوط می‌شود.

آنچه در عرفان ساحری به صورت برجسته دیده می‌شود « عقل ستیزی » است، آن هم به بهانه دست یافتن به بطن عالم. در این مرام عقل کنار گذاشته می‌شود و آن چه به عنوان جایگزین معرفی می‌گردد « وهم » است و پردازش این قوه. در بسیاری از گفتگوهای کاستاندا و دون خوان شاه بیت « توجه به احساسات » است [4] و فصل الخطاب « ناکارامدی عقل و ناتوانی برهان » است به گونه‌ای که دریافت‌های قوای حسی هم مورد تشکیک قرار می‌گیرد و آن چه چشم می‌بیند و عقل تایید می‌کند همه درحوزه دنیای غیر واقعی ( تونال ) قرار می‌گیرد. سوالی که به ذهن هر مخاطبی می‌رسد این است که به فرض که « قوه وهم » بتواند انسان را به حالاتی جدید برساند و به تعبیر کاستاندا انسان را در دنیای ناشناخته‌ها غرق نماید آیا دنیای جدیدی که به قیمت از اعتبار انداختن دریافت‌های حس و درک‌های عقل نمایان می‌شود و از کانال قوه وهم حاصل می‌شود می‌تواند واقعی‌تر از دنیای حس و عالم عقل باشد؟ با چه ترازویی کاستاندا اصیل‌تر بودن « درک وهم » را  نسبت به  عقل و عالم محسوسات می‌سنجد؟ اگر شکاکیت انسان به  قوای حسی خود هم سرایت کند کدام دریافت از تیر رس شک در امان می‌ماند؟ بالاخره اصالت را باید به کدام قوه داد؟ به سوال دیگری هم باید پرداخت و آن این‌که حوزه دریافت‌های قوه وهم تا کجاست؟ و اساسا کارایی و واقع‌نمایی آن چه میزان است؟ اگر بپذیریم که کار ذاتی این قوه « نمایش‌های غیر منطبق با واقع » است نه راهبری به  دنیای واقعی، که کاستاندا ادعا نموده بود درآن صورت نظام معرفتی که کاستاندا عرضه کرده بود از اساس مخدوش خواهد بود.

گیاه‌هان قدرت و داروهای روان‌گردان همچون پیوت، قارچ، تاتوره و بذر ذرت که کاستاندا شرحی دراز درباره کشت و تربیت و طرز استفاده از آن‌ها در کتاب‌هایش آورده است همگی با منطق « محور قرار دادن قوه وهم » درعرفان ساحری است و به حاشیه راندن قوه درک و تعقل. عرفان ساحری به گونه‌ای وحشتناک به استفاده از گیاهان روان‌گردان و تجربه دنیای وهم تشویق نموده است. تخریب جسم و اختلالات روانی و روحی و اختلال سیستم عصبی و تغییر در عمل مغز، کمترین پیامد منفی استفاده از این گیاهان است به طوری که در موارد زیادی رویاها و کابوس‌های آزار دهنده بر زندگی فرد سایه انداخته و آن را به جهنمی تبدیل می‌کند.

براستی اگر قرار باشد با توسل به داروهای توهم‌زا تجربه عرفانی محقق شود چه نیازی به شعار « بازگشت به طبیعت و اتحاد با طبیعت » وجود دارد؟ نکند هدف از تقدس طبیعت و مدح آن، فقط وجود همین گیاهان در طبیعت است؟ باید پذیرفت که سالک در عرفان ساحری با ورود به فضای وهم، جهان را و در نتیجه غایت هستی و در نهایت خالق هستی را جز « وهم » نمی‌بیند و چند صباحی با صورت‌های خیالی خود ساخته سرگرم می‌شود و « بازی گرفتن همه چیز » و « بازی دادن خود » تنها ثمری است که عاید سالک در مرام ساحری می‌شود.

روشن است که این‌گونه حالات توهم آمیز، کمترین قرابتی با شهود عارفانه و معرفت حقیقی و مکاشفه رحمانی ندارد.

 در عرفان ساحری خدا، یا وجود ندارد و یا چنان نقش ضعیفی در نظام اعتقادی این مکتب دارد که سالک کم‌ترین توجهی به خدا و نیروهای او و قدرت او نمی‌کند. درکتاب‌های کاستاندا به ندرت با نام « خدا » برخورد می‌کنیم و هیچ یادی از پیامبران الهی نمی‌شود و تبعا سهمی برای ادیان الهی و برنامه وحیانی اداره زندگی بشر لحاظ نمی‌شود.

در نگاه دون خوان خدا در حوزه تونال قرار می‌گیرد نه حوزه ناوال؛ حوزه تونال­ همان بخشی از هستی است که ناشی از خیال پردازی‌های ماست و بهره‌ای از حقیقت ندارد. « خداوند بخشی از تونال ماست، تونال همه آن چیزهایی است که فکر می‌کنیم دنیا از آن چیزها تشکیل شده است از جمله خداوند ». [5] و به صراحت می‌گوید که تونال نمی‌تواند چیزی را خلق کند. ناوال خدا نیست چون خداوند بخشی از تونال شخصی و تونال زمان‌هاست. خدا بخشی از تونال عصر ماست و بیش از این مفهومی ندارد. [6] دون خوان ترجیح می‌دهد ریشه نیروهای عالم را موجودی نمادین به نام « عقاب » معرفی کند اما اسمی از خدا نبرد. وی و شاگردش از این‌که  برای خدا در تاثیر و تاثرات طبیعت سهمی قائل شوند به جد اجتناب می‌کنند.

علت روشن است زیرا در عرفان ساحری منجی ساحر و جادوگر است نه رسولان الهی؛ نمایندگان خدا جای خود را به شمن‌ها می‌دهند و جادوگر بر مسند نبوت تکیه می‌زند و تمام کارکردهای رسالت ( که همان قدرت نجات انسان‌ها و وعده فلاح و رستگاری به آدمیان است ) به ساحران نسبت داده می‌شود. مرام ساحری از این جهت به آیین شیطان‌گرایی بسیار شبیه است چرا که در هر دو شکست نیروهای خیر به تصویر کشیده می‌شود و غلبه با نیروهای شر و قدرت‌های شیطانی است و جهان مملو از نیروهایی معرفی می‌شود که بدون تبعیت از اراده خداوندی، قادر به تصرف در تار و پود هستی‌اند و یکه‌تازی و خودمختاری این قدرت‌ها  چنان است که گویا خدا هم به گوشه‌ای خزیده و به تماشای هنرنمایی این قدرت‌ها بسنده نموده است. کوتاه سخن آن که عرفان ساحری را باید عرفان ضد خدا دانست یا دست‌کم عرفان بی‌خدا. [7]

پی‌نوشت:

[1]. قدرت سکوت، ص 14
[2]. همان، ص 17
[3]. چرخ زمان، ص 196. لازم به توضیح است که منظور از عقاب همان نیروی طبیعت است نه عقاب مشهور.
[4]. آموزش‌های دون کارلوس، کندری، ص 54
[5]. کاستاندا، قدرت سکوت، ص 132
[6]. همان، ص 134
[7]. کاوشی در معنویت‌های نوظهور، ص 454

تولیدی

دیدگاه‌ها

مطلب شما در کانال نقد عرفانهای کاذب منتشر شد 1https://telegram.me/joinchat/CwvdGj7LvsbDuG_82vJtIQ

عزیزم به بچه میگن درس بخون برات دوچرخه میخرم اونوقت تو اون وسط اومدی داری ثابت میکنی که هدف از تحصیل رسیدن به اوج کمالات انسانیه؟!خوب اگه بچه میفهمید کمالات انسانی چیه نیاز به ترغیب نداشت یک سری به خودت بزن

سلام فاتح. مهم اینه که چه درسی بخونه مفید یا گمراه کننده. وظیفه ما آگاهی دادن است. و بیان حقیقت که همان مکتب و شریعت اسلامی باشد.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.