اسیر دام ابلیس
شیطان از دیر باز، دشمن بشر شناخته شده و بشر، او را به نام اهریمن می شناسد و همواره می داند که تمام سعی و تلاش ابلیس بر این بوده که او را از راه و مسیر هدایت و بندگی خالق مطلق باز دارد و همانطور که قسم یاد کرده است، گمراه سازد.[1] قرآن کریم نیز هشدارهای مکرری به جامعه ی بشری و بخصوص مسلمانان می دهد که از شیطان و کمین گاه های او و خطواطش بپرهیزند و در همین راستا متذکر می شود که ای فرزندان آدم مگر با شما عهد نبستیم و نگفتیم شیطان را اطاعت نکنید که او برای شما دشمن آشکار است؟![2]
فرقه ی صوفیه از مخاطب این آیه ی شریفه اند و گویی این هشدار و نهیب برایشان زده شده است. برخی از اکابر و بزرگان تصوف چنان جایگاهی برای شیطان قائلند که این دشمن قسم خورده را از اولیاء خدا به حساب آورده و در سیر مسیر باطل خود، استاد خویش می دانند. حسین بن منصور حلاج، صوفی تندرویی که در شطحیّات آبرویی برای این فرقه نگذاشته، در این زمینه هم می گوید: (صاحب من و استاد من، ابلیس و فرعون است. به آتش بترسانیدند ابلیس را ، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت. فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.)[3]
کدام انسانی را می توان یافت که برای دشمن قسم خورده اش، توجیه و دلیل بتراشد و بزرگ ترین خطای او را ناشی از کشف و عرفان به حساب آورد؟ صوفیه چگونه ادعای رهروی و پیروی از راه حق را دارد در حالی که بزرگان آن، که دمادم ایشان را در مکتوبات و کتاب هایشان می ستایند، شیطان را استاد خود می دانند؟
این اشتباه فاحش در سیره ی اسلاف صوفیه چنان گسترده و عمیق است که سخن پردازان امروز صوفیه توجیهی برای آن نمی یابند و نمی توانند از زیر بار این خجالت سر بلند کنند؛ که حامی این تفکر و منش هستند. از بین اکابر صوفیه، لیستی بلند بالا از حامیان شیطان می توان نوشت. مولوی شیطان را عاشق خدا دانسته و همین عشق را مانع از سجده در برابر فرمان خدا می داند و می گوید:
ترک سجده از حسد گیرم که بود
آن حسد از عشق خیزد نه از جحود
هر حسد از دوستی خیزد یقین
کِی شود با دوست غیری همنشین[4]
حب و عشق به خدا با سرپیچی از فرمان مستقیم او چطور قابل جمع است؟ جناب مولوی چگونه این تناقض را حل می کند؟
هرچه عشق و محبت به خدا بیشتر شد، عبادت و بندگی بازرتر و بیشتر می شود و مخلوق چنان رفتار می کند تا خالق خویش را از خود راضی سازد و در عمل تابع فرمان و فرمایشات او خواهد بود. این روش بندگی همان صراطی است که انسان را به کمال می رساند و نقطه ی اوج عرفان هم همین است.
عین القضات همدانی، بایزیدبسطامی، حسن بصری و ... از مشایخ و بزرگان این فرقه ی انحرافی اند که با ستایش شیطان، عمل وی را توجیه کرده اند.[5] آیا وقت آن نرسیده که متصوفه، دست از تقلید کورکورانه برداشته و خود را از اسارت ظاهر پرفریبِ اقطاب و مشایخ خود برهانند؟ مراجعه به آیات قرآن، و دیدن آیاتی که درباره ی شیطان نازل شده است، بهترین راه برای شناخت این تناقضات برای عموم افرادی است که فرقه ی صوفیه را نشناخته و خبر از چهره ی نامشروع آن ندارند.
منابع:
[1]. قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. [شيطان] گفت پس به عزت تو سوگند كه همگى را جدا از راه به در مى برم (سوره ی مبارکه ص/82)
[2]. سوره یاسین آیه 60
[3]. (الطوامیس/ص51) و همچنین برای تحقیق بیشتر به تواصین رجوع شود.
[4]. مثنوی معنوی/دفتر دوم/ص324
[5]. تمهیدات ص267 / تذکره الاولیاء ج2 ص186
افزودن نظر جدید