بررسی مفهوم "اجازه" در کلام صالحعلیشاه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مساله اجازه و اجازه نامه در میان صوفیه از اهميت بالایی برخوردار است. چرا که اصالت صوفیه فقط و فقط با اجازه ثابت میگردد و در ادبیات صوفیه اگر کسی اجازه نداشته باشد، بیاصالت است و قول او اعتبار ندارد. چنانکه ملاعلی گنابادی در رساله سعادتیه آورده است: «بدون اجازه بزرگ، قول شخص چون بول او خواهد بود، چنانکه میبینیم که امور شیطانیه و شعبده جات بدون اجازه ثمری ندارد و اجازه که آمد لا محاله مثمر ثمر میشود. پس امر خدایی نباید کمتر باشد.»[1]
از این رو هر یک از اقطاب صوفیه قسمت اعظمی از توان خود را صرف اثبات نیاز به اجازه قرار میدهند. در این مجال چند عنوان پیرامون اجازه و اجازه نامه و چیستی آن و... در کتاب یادنامه صالح از نظر میگذرد.
صالح علیشاه درباره اجازه در زمان غیبت میگوید: «تا دوازده نفر اوصیای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) این اجازه درباره آنها (اهل سنت) در کتب هم ضبط است، خودشان بودند و آثاری هم از آنها پیدا بود. بعد در دوازدهم غیبت شد که برحسب ظاهر در دسترس نیست. حالا در زمان غیبت هم باز همین حرف میآید آیا ببینیم همان قول پیغمبر و کتاب خدا کافی است یا نه. اینجا نیز درویشها میگویند که بعد از غیبت هم باید گشت، کسانی که نزدیک بودند و اجازه داشتند، ببینیم رشته از آنها جاری شده و آنها باز اجازه دادند و آنها که اجازه داشتند اجازه دادند یا نه و همین طور این رشته هم جاری هست و رشته اجازه خواهد بود. منتهی آن دوازده نفر امام را می گوییم: ولایت مطلقه کلیه دارند و اینها ولایت جزئیه، اینها به اندازه خودشان است. هر ظرفی به اندازه خودش آب میگیرد. آنها ظرفی بودند که همه آب در آن، جا میشد، اینها هم به اندازه خودشان و در آن آیه قرآن هم میفرماید: «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه[سوره بقره/255] كيست آن كس كه جز به اذن او در پيشگاهش شفاعت كند» بله، شفاعت یعنی؛ واسطه شدن، کسی که به کسی ذکری تعلیم دهد، آیهای تعلیم دهد، قرآن تعلیم دهد، وقتی پرده برداشته شود، در عالم حقیقت، این واسطه شده، این در نزد خدا شفیع او بوده است. من ذا الذی یشفع؛ کسی نمیتواند شفاعت کند مگر به اذن خدا. پس، از این آیه میتوان فهمید که مناط در توجه دادن ذکر و فکر، اوراد دستور دادن، اجازه است. مقامی را از آنها نقل کردن بدون اجازه نمی شود، که این هم موضوع مفصلی است که در اوایل هم همینطور بود. مرسوم شیعه در زمان ائمه، ظهور ائمه، بعد از ائمه بود که تا چیزی را اجازه نمیگرفتند نمیتوانستند در جای دیگر بگویند، نقل کنند. این است که همه جا «اجازه» دارد و اجازه میگرفتند و آن وقت چیزی را ذکر میکردند.[2]
همو درباره اقسام اجازه عرفا و علماء در زمان غیبت میگوید: «در زمان غیبت، غیبت امام زمان (عجل الله فرجه) باز اجازه علماء هم هست که سلسله دو تا می شود: اجازه عرفاء، اجازه علماء. اجازه علماء این است که درس بخوانند، بفهمند، بتوانند از اخبار، از آیات، حکم خدای را استنباط کنند (به خیال خودشان، به ظن خودشان، این طور میگویند) و برای مردم بگویند، آن وقت اجازه میدهند. کسی را که به خیال خودش دارای این مقام باشد، اجازه میدهند. و این مثل گواهینامه است که در مدرسه درس میخوانند، میگیرند. این که مینویسد، شهادت است برای آن درس خوانده، این کلاس را خوانده است، شش کلاس خوانده، این به جای گواهینامه است. اما اجازهای را که عرفا میگویند، دراویش میگویند، این به جای فرمان است. پادشاهی که حکم مینویسد که ما فلان کس را امیر عزیزی را، استاندار خراسان قرار دادیم، این، نمینویسد که ما شهادت میدهیم که او قابل است، ما شهادت میدهیم که او میتواند استانداری کند. نه، ما دادیم و دیگری حق ندارد بگوید او قابل هست یا نیست، او میتواند یا نمیتواند. اختیار با اوست، اختیار با آن است که مینویسد. این سر رشته به جای فرمان است. پس وقتی فرمان شد، به همین فرمان که نوشته است، دیگر گفتگو ندارد، به این فرمان او استاندار میشود.»[3]
صالح علیشاه در مورد اجازه از نظر شیعه و سنی می گوید: «اینها (شیعه و سنی) دو دسته اند: باید اول دید که شیعه جلو است، یعنی انسان باید در این دو موضوع فکر کند، این دو عقیده، مختلف است. یکی میگوید: هر زمان باید (اجازه) باشد و هیچ وقت هم قطع نمیشود، قطع در کل نمیشود والا قطع آن بزرگترش میشود و سنی میگوید: نه خیر، در زمان پیغمبر بود، بعد هم هر کسی که زحمت کشید یا ریاضت کشد و خدمت کند، کار کند، بندگی کند، او به جایی میرسد – اینهایی که به جایی رسیدهاند همهاش از زحمت و بندگی و عبادت بود، محتاج به اجازه نیست – آنها به طور عموم چنین میگویند. ولی دراویش اهل سنت هم این را تصدیق دارند که بدون اجازه نمیشود. این هم باید باشد، در آن جا هم اجازه لازم است.[4]
با وجود اینکه صوفیه تاکید زیادی بر الهی بودن اجازه دارند، اما صالح علیشاه در اینجا تربیت مربی را شرط اجازه میداند. او می گوید: «اما او درباره کیفیت اجازه (از سابق به لاحق) میگوید: «حقیقت اجازه آن است که شاگردی تربیت کنند و به مقام روحی برسد و داخل در ملکوت شود، همان طور که حضرت یحیی (علیه السلام) بعد از چهل روز به حضرت عیسی (علیه السلام) گفت برو مردم را توبه بده؛ همین طور اجازه کتبی و شفاهی میدهند.[5]
به هر روی تلاش صوفیه برای آن است که به مریدان بفهماند که به خدا قسم من قطب هستم و از جانب خداوند تایید شده ام، چرا که اگر اجازه نباشد، قطب بیچاره چونکه معنویتی ندارد و با بقیه مردم هیچ فرقی ندارد، بلکه مقامش پایین تر از مردم عادی است. چون مردم عادی هر چه هستند، مردم را دانسته به انحراف نمیکشانند. اینکه میگوییم قطب معنویتی ندارد به گزاف نیست چرا که نورعلیشاه ثانی میگوید: «نهم که عمده در شناختن عالم است نص (خبردادن و نصب کردن) بزرگتر است، زیرا که از شعب سابقه بر تو معلوم شد که عالم را شرایطی است و کسی نمی داند که، که آن شرایط را داراست، زیرا که باید محیط باشد و نفس تامه و قوه قدسیه داشته باشد که ببیند و هر که را جامع صفات و دارای شرایط علم و بزرگی از جانب خدا دید، خبر دهد که اوست بعد از من»[6]
پس کسی نمیداند که قطب آن شرایط را داراست. آن هم که توجیهاتی آورده اند که باید محیط باشد و... به جهت توجیه مقامات نداشته اقطاب است، تا بدین وسیله مریدان را در جهل مرکب خود نگاه دارند.
نتیجتا بافتههای صوفیه بعنوان اجازه و اجازهنامه و نص صریح خود دلیلی بر تهی بودن اقطاب و بزرگان صوفیه از فضایل اخلاقی و کرامات معنوی است.
پینوشت:
[1]. ملاعلی نورعلیشاه ثانی، رساله سعادتیه، سلطان فلک سعادت، به کوشش اصفهانی عبدالغفار، حقیقت، 1372، ص 47 و 48
[2]. گردآوری هیأت تحریریه کتابخانه صالح ، یادنامه صالح، حقیقت، مجموعه محبوب شماره 4، چاپ دوم، 1380، صص 306 و 307
[3]. همان
[4]. همان، ص 307
[5]. همان، ص 510
[6]. ملاعلی نورعلیشاه ثانی، رساله سعادتیه، سلطان فلک سعادت، به کوشش اصفهانی عبدالغفار، حقیقت، 1372، ص 47 و 48
دیدگاهها
محسن
1395/02/21 - 09:55
لینک ثابت
سلام برشما
m.tavab
1395/02/22 - 12:34
لینک ثابت
سلام
افزودن نظر جدید