دو بعد مادى و معنوى انسان؛ متعارض يا متقارب؟

يكى از انحرافات و اشتباهات اساسى و مهم كه از ديرباز در حوزه مسايل عرفانى وجود داشته اين تصور است كه انسان از دو بُعد متضاد تشكيل شده كه لزوماً با يكديگر قابل جمع نيستند. در ميان بسيارى از علاقه‌مندان به عرفان و پيروان مذاهب و مسالك عرفانى در گذشته و حال اين عقيده ديده مى‌شود كه انسان از دو قطب و دو عنصر متضاد، يكى خاكى و يكى آسمانى، يا به تعبيرى يكى جسمانى و ناسوتى و ديگرى روحانى و ملكوتى تشكيل شده كه سير تكاملى هر يك كاملا در جهت مخالف و عكس ديگرى است. بر اساس چنين نگرشى، هرچه به بدن مادى توجه و آن را تقويت نماييم به همان اندازه از توجه به روح و تقويت آن كاسته مى‌شود. به عكس، اگر بخواهيم روح و جنبه‌هاى معنوى انسان تقويت شود مستلزم آن است كه جسم و بعد مادى او تضعيف گردد و ناديده گرفته شود.

مطابق اين نگرش، هر چقدر توجه به دنيا و پرداختن به مسايل دنيوى بيشتر شود به همان ميزان آخرت و مسايل معنوى به فراموشى سپرده خواهد شد و از توجه به آن‌ها كاسته مى‌شود؛ و به عكس، اگر بخواهيم توجهمان به معنويات و مسايل اخروى بيشتر شود، بايد از ماديات و مسايل دنيوى كناره بگيريم. به عبارت ديگر، اين ديدگاه معتقد است اقتضاى توجه به آخرت و ترقى در مدارج روحى و معنوى، كنار كشيدن از دنيا و جهات مادى است. داستان ديْرنشينى و صومعه‌نشينى و كنج عزلت‌گزينى افراد و گروه‌هايى در يهوديت و مسيحيت و ساير مذاهب، مولود چنين تفكرى است. اين طرز نگرش و عمل به ويژه در ميان پيروان مسيحيت به وفور يافت مى‌شود.

متأسفانه اين برداشت نادرست و انحرافى از صدر اسلام تاكنون، كم و بيش در ميان افراد و گروه‌هايى از مسلمانان نيز ديده مى‌شود. در صدر اسلام پيروان ساير اديان كه به اسلام گرويدند، به ويژه مسيحيان و كسانى كه سابقه مانويّت داشتند، در دامن‌زدن به اين تفكر نقشى به‌سزا داشتند. آنان تحت تأثير ذهنيت‌هاى پيشين و رسوبات فكرى و فرهنگ خاصى كه از پدرانشان به ارث برده بودند، آموزه‌هاى اسلامى را نيز بر حسب بينش خاص خودشان تفسير مى‌كردند.

در هر صورت تاريخ اسلام از همان دهه‌ها و سده‌هاى اوليه شاهد ظهور كسانى به نام «زهّاد» و «صوفيه» است كه بر اساس نگرش مذكور عمل، و آن را تبليغ و ترويج كرده‌اند. آنان معتقد بودند كه انسان اگر بخواهد به كمالات روحى و معنوى و سعادت اخروى برسد، بايد امور دنيوى و مادى را فراموش كند و از لذت‌هاى دنيا و عالم ماده صرف‌نظر نمايد. توصيه آنان اين بود كه براى داشتن سير معنوى و اخروى بايد به طور كلى از دنيا و مردم و جامعه كناره گرفت و در گوشه‌اى به كار آخرت و حالات معنوى خود مشغول شد. بر اساس اين ديدگاه، تمتع از نعمت‌هاى مادى بايد تنها در حد ضرورت و به اندازه‌اى باشد كه انسان زنده بماند، و حتى ممكن است ـ چنان‌چه توصيه هم مى‌شود ـ انسان با رياضت‌هايى به جايى برسد كه هر چهل روز نيازى به خوردن بيش از يك مغز بادام يا خرما و مانند آن‌ها نداشته باشد!

آرى، اين‌گونه بايد روى دنيا و بهره‌برى از مواهب مادى قلم كشيد! حتى بالاتر، بايد كارى كرد كه انسان‌هاى ديگر از ما منزجر شوند و ما را به حال خود رها كنند و مزاحم خلوت ما نشوند! بوده‌اند و هستند مرتاضان و متصوفانى كه تعمد داشته و دارند رفتارهايى انجام دهند كه ديگران از آن‌ها دور شوند و رغبتى به نزديكى و برقرارى ارتباط با آن‌ها نداشته باشند ورا به حال خودشان واگذارند تا بتوانند به كار و خلوت خود مشغول باشند.(1) كم نبوده و نيستند كسانى كه خود را رهرو راه عرفان و معنويات مى‌دانند و تفكر و باورشان اين است كه اين دو (ماديت و معنويت، دنيا و آخرت، و توجه توأمان به جسم و روح) با يكديگر قابل جمع نيستند.

اينان بر اين عقيده‌اند كه نمى‌شود انسان تميز و معطّر باشد، همسر اختيار كند، خانه و كاشانه براى خود تدارك ببيند، احياناً در مسايل اجتماعى و جنگ و جهاد شركت كند، و در عين حال عارف هم باشد. توجه به اين امور، تفرّق فكر و خاطر مى‌آورد و حال آن‌كه يكى از شرايط مهم و اصلى عرفان و سالك اين راه، تمركز و نفى خواطر است. به ويژه بايد توجه داشت كه وارد شدن و دخالت در امور سياسى از گناهان كبيره راه سير و سلوك محسوب مى‌شود و براى سالك سمّ مهلك و ذنب لايغفر است!

از اين‌رو است كه مى‌بينيم كسانى كه چنين نگرشى در عرفان داشته‌اند، ازدواج نمى‌كرده‌اند، بدن‌هايى رنجور و ضعيف داشته‌اند، ارتباط و معاشرتشان با ديگران بسيار كم و محدود بوده است و سعى مى‌كرده‌اند تا حد ممكن از مردم و جامعه و مسايل اجتماعى كناره بگيرند و به ويژه به سياست و مسايل سياسى كارى نداشته باشند. از نظر وضع ظاهرى نيز سر و وضعى نامرتب و كثيف، موها و محاسن و شارب‌هايى بلند و ژوليده، لباس‌هايى بسيار مندرس و احياناً خشن، علامت مشخصه‌بوده است.

با توضيحاتى كه در مورد مشخصه‌هاى عرفان حقيقى داديم روشن شد كه چنين نگرشى قطعاً نادرست و اشتباه است و با آموزه‌هاى اسلامى مطابقت ندارد. اسلام براى انسان دو جهت متضاد كه مسير آن‌ها لزوماً مخالف يكديگر است و بايد از هم تفكيك شوند قايل نيست. اسلام معتقد نيست كه يا بايد زندگى مادى داشت و يا زندگى معنوى، و جمع بين اين دو غير ممكن است. اسلام به ما نمى‌آموزد كه شما يك بعد مادى داريد كه كاملا منفك از بعد معنوى است و از اين رو يا بايد به دنبال رشد جنبه مادى وجود خود باشيد و يا تعالى بُعد معنوى خود را جستجو كنيد. به عبارت ديگر، اسلام قايل نيست كه وجه مادى و وجه معنوى وجود انسان «مانعة الجمع» هستند و توجه به هر دوى آن‌ها در كنار هم ناممكن است. هيچ‌گاه از معارف اسلامى چنين نتيجه‌اى حاصل نمى‌شود كه قوانين و احكام جسم و روح كاملا از يكديگر جدا هستند و هيچ ارتباطى به يكديگر ندارند و انسان يا بايد منحصراً مجموعه قوانين و احكام و دستورالعمل‌هايى را كه مربوط به امور مادى و دنيايى است دنبال كند و يا تنها به دستورات و احكامى كه مربوط به امور معنوى و آخرتى است توجه نمايد. همان‌گونه كه بيان كرديم، آنچه اسلام به ما مى‌آموزد اين است كه انسان داراى ابعاد گوناگونى است كه همه آن‌ها با يكديگر مرتبطند و بين‌تأثير و تأثر وجود دارد و انسان آن گاه كامل مى‌شود و به هدفى كه از خلقت او منظور بوده است نايل مى‌گردد كه در همه اين ابعاد پيشرفت كند و متكامل شود. اين آموزه يكى از تفاوت‌هاى اساسى و بسيار مهم روش سير و سلوك و عرفان اسلامى با عرفان‌ها و روش‌هاى سير و سلوك ديگر است.

به عبارت ديگر، اسلام مى‌پذيرد كه انسان داراى دو بعد كلى مادى و معنوى، ناسوتى و ملكوتى، و دو سنخ تمايلات حيوانى و انسانى است؛ ولى نمى‌پذيرد كه اين دو لزوماً با يكديگر در تعارضند و لازمه توجه و پرداختن به هر يك، نفى ديگرى و دور شدن از تكامل آن است. براى مثال، اين‌گونه نيست كه اگر انسان غذا بخورد اين امر باعث شود كه از معنويات عقب بماند؛ يا اگر با جنس مخالف معاشرت داشته باشد و به ارضاى غريزه جنسى بپردازد، اين مسأله لزوماً به دورى از معنويات و كمالات روحى منجر شود. به عكس، اسلام اين دو بعد را هم‌آغوش و مكمّل يكديگر معرفى مى‌كند و انسان كامل را كسى مى‌داند كه با هدايت و جهت‌دهى اميال و غرايز مختلف مادى و معنوى خود، حركتى همه جانبه و رشدى متعادل را دنبال مى‌كند.

آنچه اسلام در همه امور، اعم از مادى و معنوى مطرح مى‌كند و آن را در حركت تكاملى انسان مؤثر مى‌داند مسأله «نيت» و «انگيزه» است. مهم اين است كه انسان كارهايش، اعم از مادى و معنوى را به انگيزه «خداخواهى» انجام مى‌دهد يا به انگيزه «خودخواهى». تزاحم بين امور مادى و معنوى، و دنيوى و اخروى نيست، بلكه تزاحم بين اين است كه انسان خودپرست و هواپرست باشد يا خداپرست:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم؛(2) پس آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را معبود خود قرار داده و خداوند او را دانسته (و على رغم برخوردارى از آگاهى و علم) گمراه گردانيده است؟

معناى خداپرستى اين نيست كه انسان از مردم و جامعه و كارهاى اجتماعى كناره بگيرد و تارك دنيا گردد و از مواهب و نعمت‌ها و لذايذ مادى بهره‌مند نشود؛ بلكه اين امور اگر به انگيزه اطاعت خداوند و حركت در مسيرى كه خداى متعال معيّن فرموده است، باشد، موجب قرب و كمال خواهد شد. از آن سو نيز اگر عبادت و شب‌زنده‌دارى و عزلت و رياضت، به انگيزه غير الهى باشد هيچ ارزشى ندارد و حتى موجب سقوط انسان نيز خواهد بود. اگر رياضت و عبادت، براى مثال، به انگيزه كسب شهرت يا براى پيدا كردن برخى توانايى‌هاى روحى و انجام كارهاى خارق‌العاده باشد پشيزى ارزش ندارد و سر سوزنى در كمال واقعى انسان و تقرب الى الله تأثير نخواهد داشت. البته ممكن است كسى در اثر رياضت‌هايى به برخى توانايى‌هاى روحى و انجام امور خارق‌العاده دست پيدا كند؛ ولى اين امور نشانه تكامل انسانى و محبوب و مقرب بودن شخص نزد خداوند نيست.

آنچه كه به عمل جهت مى‌دهد و آن را ارزشمند و يا فاقد ارزش ـ و حتى ضد ارزش ـ مى‌سازد «نيت» و انگيزه‌اى است كه در وراى آن قرار دارد. از اين رو اگر كارى كه ظاهرش مادى و دنيايى است به انگيزه كسب رضايت خداوند و حركت در چارچوب‌هاى تعيين‌شده توسط شريعت انجام شود، نمى‌توان آن را مخالف عرفان و در تضاد با كمال انسانى نفس دانست. اگر همسر اختيار كردن و تشكيل خانواده به انگيزه متابعت از احكام شرع و همراهى با اين فرمايش نبوى باشد كه:
اَلنِّكاحُ سَنَّتي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتي فَلَيْسَ مِنّي؛(3) ازدواج سنّت من است؛ پس هر كس از سنّت من روى گردان باشد از من نيست؛

آن‌گاه اين كار نه‌تنها توجه به ماديات و دور شدن از معنويات نيست، كه عين تقرب الى الله و حركت در مسير تكامل انسانى است. عرفان اسلامى اين است كه آدمى همه حركات و سكنات و ابعاد زندگى‌اش را براى خدا و در مسير اطاعت خداوند قرار دهد و نيت و انگيزه‌اش تنها خدا و جلب رضايت او باشد. اگر چنين شد، ديگر تفاوت نمى‌كند كه نماز شب بخواند يا به كار و كسب و تجارت مشغول باشد. آرى، در عرفان صحيح اسلامى كسب و كار هم اگر به نيت الهى و صحيح باشد عين عبادت و موجب تكامل نفس و قرب الى الله است؛ و اين، نه سخنى گزاف و ذوقى و سليقه‌اى، و برداشت و تفسيرى از معارف اسلامى است، بلكه نص فرمايش پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است كه فرمود:
اَلْكادُّ عَلى عِيالِهِ كَالْمُجاهِدِ في سَبيلِ اللهِ؛(4) كسى كه براى تأمين مخارج و روزى خانواده اش تلاش مى كند مانند مجاهدى است كه در راه خدا پيكار مى كند.

پاسخى از امام باقر(عليه السلام)
بيان امام باقر(عليه السلام) در مواجهه با محمد بن منكدر نيز به خوبى بيان‌گر اين مطلب است كه در عرفان صحيح اسلامى پرداختن به امور دنيايى لزوماً به معناى دورى از آخرت و معنويت نيست بلكه اگر با نيت و انگيزه درست و الهى باشد عبادت و اطاعت خداوند محسوب مى‌گردد و دقيقاً در راستاى قرب الى الله است. محمد بن منكدر كه خود را تارك دنيا و از جمله زهّاد و عبّاد مى‌دانست روزى تصادفاً گذرش به اطراف مدينه افتاد. فصل تابستان بود و آفتاب به شدت بر مدينه و باغ‌ها و مزارع اطراف آن مى‌تابيد و هوا به شدت گرم و سوزان شده بود. در اين اثنا ناگهان محمد بن منكدر چشمش به مردى نسبتاً فربه و درشت‌اندام افتاد كه معلوم بود در اين وقت روز براى سركشى و رسيدگى به مزارع خود بيرون آمده است. دو خدمتكار نيز وى را كه از شدت گرما و نيز به دليل فربهى جسم خسته شده بود براى راه رفتن كمك و همراهى مى‌كردند. محمد بن منكدر با خود انديشيد: اين مرد كيست كه در اين هواى گرم خود را به دنيا مشغول ساخته است؟ هنگامى كه نزديك‌تر شد تعجبش بسيار بيشتر گرديد، چرا كه مشاهده كرد آن مرد امام باقر(عليه السلام) است. با خود گفت: اين مرد شريف ديگر چرا اين‌گونه به دنبال دنيا است؟ لازم شد او را نصيحت كنم و از اين روش بازدارم.

از اين رو نزديك‌تر آمد و سلام كرد. امام باقر(عليه السلام) نفس‌زنان و عرق‌ريزان جواب سلامش را داد. محمد بن منكدر گفت: آيا سزاوار است مرد شريفى مثل شما در طلب دنيا باشد؟ آن هم در چنين وقتى و در چنين گرمايى؛ به خصوص با اين اندام فربه كه حتماً رنج فراوانى را به شما تحميل مى‌كند؟ چه كسى از مرگ خبر دارد و مى‌داند كه چه وقت از دنيا مى‌رود؟ شايد همين الآن مرگ شما فرا برسد. اگر خداى ناخواسته در چنين حالى مرگ به سراغ شما بيايد چه وضعى برايتان پيش خواهد آمد؟ شايسته شما نيست كه دنبال دنيا راه بيفتيد و با اين تن فربه و در اين روز گرم، اين قدر خود را به رنج و زحمت بيندازيد. خير، هرگز چنين چيزى شايسته شما نيست.

امام باقر(عليه السلام) دست‌ها را از دوش غلامان خود برداشت و به ديوار تكيه زد و در پاسخ محمد بن منكدر فرمود:
اگر مرگ من در همين حال برسد و از دنيا بروم، در حال عبادت و انجام وظيفه از دنيا رفته‌ام، چرا كه اين كار عين اطاعت و بندگى خدا است. تو پنداشته‌اى كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعا است؟ من زندگى و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، بايد دست حاجت به سوى تو و امثال تو دراز كنم. من در طلب رزق مى‌روم تا نيازمند مردم و هر كس و ناكسى نشوم. زمانى بايد از فرا رسيدن مرگ بهراسم كه در حال معصيت و گناه و تخلف از فرمان الهى باشم، نه در چنين حالى كه در حال اطاعت امر حق هستم، كه مرا موظف كرده بار دوش ديگران نباشم و رزق خويش را خود تحصيل كنم.

محمد بن منكدر مى‌گويد، با اين پاسخ امام باقر(عليه السلام) متوجه شدم آن كس كه نياز به نصيحت و راهنمايى داشته در واقع خود من بوده‌ام كه تاكنون چنين انديشه خام و اشتباهى در سر داشتم.(5)

پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

1. اين گروه اصطلاحاً «ملامتيّه» يا «ملامتيان» ناميده مى‌شوند. مكتب ملامتيّه داراى سابقه‌اى بسيار قديم است و تاريخچه آن به قرن اول اسلامى مربوط مى‌شود. مركز نخستين اين مكتب نيشابور بوده و از قدماى شناخته شده ملامتيه از ابوحفص نيشابورى، حمدون پسر احمد، معروف به حمدون قصار نيشابورى و ابوعثمان حيرى نام برده‌اند. حمدون قصار در واقع شيخ ملامتيه بوده و طريقه ملامتيه به وسيله او منتشر شده است. بنياد مكتب ملامتيان بر اين است كه:
شخص بايد فضايل و نيكى‌هاى خود را پنهان دارد و در ظاهر چنان رفتار كند كه مردم به او خرده گيرند و از او عيب‌جويى كنند تا مبادا وى از اعمال نيك خود مغرور شده و به صفت ناپسند خودبينى گرفتار گردد.
اين طايفه عقيده دارند كه خداوند از نيكى و بدى آدمى باخبر است و هيچ لزومى ندارد هم‌نوعان از اين نيكى باخبر گردند. پيروان حمدون نسبت به افكار عمومى بى‌اعتنا بودند و در ظاهر اعتنايى به اصول مذهبى و مراسم اجتماعى نمى‌كردند. اگرچه مردم آنان را از اجتماع طرد مى‌كردند، آنان هرگز با كسى نزاع نمى‌كردند و عقيده داشتند اين طريقه مؤثرترين راه براى غلبه بر نفس حيوانى است.
محى‌الدين عربى در باب مخصوص به معرفى ملامتيه مى‌نويسد: لكن در مورد وقوع در معرض، توجه خلق و اقبال عامه را بايد استثنا كرد. در اين مورد بايد خلق را مشتبه و از خود دور نمود؛ چنان‌چه هنگام مجاورت قدس شريف، رفته‌رفته مردم به من اقبال نموده و مرا به حال خود نمى‌گذاشتند. روزى در جام بلورين سرخى، آب كرده، بر بالاى بلندى در مرئى و منظر خلق نشسته از آن مى‌نوشيدم. مردم آن را شراب پنداشتند و از من نفرت نمودند. (به نقل از: عبدالرفيع حقيقت (رفيع)، تاريخ عرفان و عارفان ايرانى، ص 79ـ86)
2. جاثيه (45)، 23.
3. بحار‌الانوار، ج 103، ص 220، باب 1، روايت 23.
4. بحار‌الانوار، ج 103، ص 13، باب 1، روايت 59.
5. ر.ك: بحار‌الانوار، ج 46، ابواب مربوط به زندگى امام محمدباقر(عليه السلام)، ص 287، باب 6، روايت 5 و ص 350، باب 9، روايت 3.