طریقت
صوفیان گاهی پا را از این فراتر نهاده و برای فرار از شریعت به این آیه شریفه متوسل میشوند :« وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّی يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»[2] و میگویند غرض از عبادت وصول به یقین بوده است وقتی انسان به یقین برسد دیگر نیازی به عبادت نیست! به همین دلیل گروهی از آنها پشت پا به احکام شرع میزدند.
مشهورترین صوفی که عمل به شریعت را ضرورتی همیشگی برای افراد ندانسته و مدعی شده که پس از رسیدن و شناخت حق، عمل به شریعت و عوامل و نواحی دینی نیاز نیست، جلال الدین مولوی بود. وی اشتباهات بزرگ و فاحشی نیز داشته که لازم است در جای خود بحث و نقد شود. پس از بررسیهای متعدد و مفصل درباره بحث حاضر در اندیشه مولوی به این نتیجه میرسیم که وی متاسفانه شریعتگریزی را به نام دستیابی به حقیقت توجیه و ترویج کرده است.
با توجه به ادعای برخی فرقههای معنوی مبنی بر مهم بودن حقیقت در عرفان؛ میتوان گفت که در مسیر و طریقت عرفان، نیازی به شریعت نیست و شریعت جایگاهی در رسیدن به حقیقت و عرفان ندارد؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش باید توضیحاتی در مورد اصطلاحات طریقت، حقیقت و شریعت بدهیم
یکی از خصوصیات سران تصوف قبل از قرن هفتم، سنّی بودن مذهب آنان بود که حتی بعضی از آنان، تسنن را شرط ورود به تصوف دانستهاند. حال از صوفیان مدعی تشیع، باید پرسید چرا از کسانی که مذهبی غیر از مذهب شیعه داشته پیروی کرده و آنان را از بزرگان خود بهحساب آوردهاند.
ابتدای شروع تصوف با زهد فردی آغاز شد و در این زمان خبری از طریقتهای صوفیه نبود. از همین رو بزرگان صوفیه قدیم نیز در کلام خود به این مساله اشاراتی داشتهاند. مثلا ابن رویم گفته: «تصوف ایستادن است بر افعال حسن.»