تصوف
جامعه فطرتاً روز به روز به سمت اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) متمایل میشد و گرایش پیدا میکرد و حکومت از این مطلب نگران بود. به تدریج سعی کردند با برجسته نمودن افراد سادهلوحی که با مشاهده دنیاپرستی خلفا و عمّال آنها از روی کجفهمی معنویت اسلام را در فرار ظاهری از دنیا و واگذار کردن دنیا به اهلش و به نوعی زهد و دوری از دنیا روی آورده بودند، سعی کردند خلاء معنوی اهل بیت (علیهم السلام) را در جامعه پر نمایند.
دغدغهی بسیاری از فعالان مذهبی که خطر فرقهها و به خصوص فرقهی صوفیه را درک کرده و متوجه شدهاند که ایشان باعث گمراهی مردم معتقد و مؤمن در مسیر عرفان این است که روش برخورد با اعضای این فرقه و یا مقابله با لیدرها و سرتیمهای ایشان و چگونه باید باشد. این یک مسألهی مهمی است که با هر فردی از آنها چگونه برخورد شود تا ضمن ارائهی یک بحث منطقی، حقیقت نیز برای سایرین روشن شود.
افراط در شاهدبازی، غزالی را به جایی رسانده بود که معتاد و مدهوش جمال امردان شده بود و برای دیدار زیبارویان و شاهدان، شهرها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت به طوری که هنگام ورود او به شهرها مردم میدانستند که غزالی به عشق دیدار رخسار کدام شاهد پای به شهرشان گذاشته است.
شیعه معتقد است که ولایت و امامت بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) منحصر به دوازده نفر است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طرف خدا به نام و نشان، تعیین کرده است.[3] با توجه به آنکه همه اقطاب صوفیه تا قرن هشتم سنی مذهب بودند و در قرن هشتم و نهم بود که در ایران تصوف بهصورت یک گرایش عمومی درآمد[4]، نمیتوان ولایتی که در میان اهل سنت مقبول است را با ولایت مصطلح میان شیعیان یکی دانست.
بعضی ديگر از صوفيان کسانی هستند که ادعای معرفت و يقين و وصول به درجات مقربين مينمايند و دعوای مشاهده جمال معبود، و مجاورت از مقام محمود و وصول به مرتبه شهود ميکنند. شطح و طاماتی چند ساخته و پرداختهاند و فقها و محدثين و ورثه احکام سيدالمرسلين را به چشم حقارت نظر ميکنند و طعن به ايشان ميزنند و از براي خود کرامت ثابت ميکنند.
صوفيان، عموما مبتلا به انحرافات زيادي شدهاند. از جمله آنکه به بهانه رسيدن به حقيقت، ادعا ميکنند احکام ديني براي آنها نيست و چون به حقيقت رسيدهاند، نيازي به شريعت ندارند! حال آنکه پيامبر (صلی الله علیه و آله) که به بيشترين مرتبه قرب الهي نائل آمد، هرگز چنين ادعايي نداشت و شديدا به شريعت پايبند بوده و کاملا در مقابل دستورات الهي تسليم بودند.
به نظر میرسد تکيه به رای بزرگانی مانند امام خمينی(رحمة الله عليه) و مقام معظم رهبری و ديگر عرفای معاصر بر شيعه و عارف بودن جناب حافظ، رأی و نظری محکم است و نمیشود به سادگی از کنار آن گذشت. حتی در افرادی که چنين روشی را نمیپسندند، رأی اين بزرگان میبايست ايشان را محتاط کند، که به راحتی نظر به سنی بودن و يا صوفی و درويش بودن جناب حافظ ندهند.
با توجه به روایات و مستندات، بطلان راه درویشی به خوبی روشن میگردد. طریق هدایت و رستگاری فقط از راه اهل بیت(علیهم السلام) و دستورهای آنان امکان پذیر است. راه اهل بیت(علیه السلام) توسط علما، مراجع تقلید و اسلام شناسان که متخصص این علم هستند، قابل دسترسی است و احتیاج به رمز و ذکر و شرکت در جلسات پنهانی نیست.
بیشک تصوف زائیدهی مسلک و تفکری است که از راه مستقیم اسلام و آموزههایش منحرف شده و این معنا را در رفتار و گفتار پیروان صاحبنامش به خوبی میتوان مشاهده نمود. برای اثبات این مطلب حتی میتوان به کتب خود تصوف هم مراجعه کرد و اعترافات تلخ ایشان را در بارهی مشی ناپسند برخی از دراویش دید که در میان ایشان دانه درشتهای مشهور هم به چشم میخورند.
محمد اسماعیل صلاحی درویشی که خود را بعد از مرگ نورعلی تابنده قطب فرقه صوفیه گنابادیه میداند و با هوچیگریهای خود بارها در طول این یکسال، در سخنان خود به مراکز امنیتی مانند سپاه، اطلاعات و حتی شخص مقام معظم رهبری حمله و توهین کرده است. ایشان در واکنش به نامه اخیر سید محمد خاتمی به مقام معظم رهبری، به خاتمی نامه داده و مقام معظم رهبری را با الفاظی زشت توصیف کرده است.
اکثر صوفیان نخستین مدعی هستند که خداوند متعال را دیدهاند. هرکدام از آنها دیدن خداوند را بهنحوی بیان کردهاند. بعضی از فرقهها حتی این امر را یکی از عقاید اصلی خود میدانند، کما اینکه فرقه کَرّامیّه، دیدن خدا در دنیا و آخرت را جایز و ممکن میدانند. اما در مقابل، قرآن کریم در آیات مختلف این ادعاها را رد میکند و دیدن خداوند متعال را برای هیچ انسانی ممکن نمیداند.
اگر عقاید و سخنان صوفیان در مورد صلح کل و همه خدایی صحیح باشد، باید تمام آیات قرآن را که از کفر و شرک و بتپرستی و شیطان مذمت میکنند، کنار بگذاریم . فرستادن پیامبران بیهوده باشد و این همه جنگهای پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه اسلام) با مشرکان و کفار بیهوده و بیجهت باشد. خلاصه باید زحمات و مبارزههای انبیا را نادیده بگیریم.
متأسفانه دراویش و صوفیه در کنار شریعت اسلامی پدیدههایی بنام طریقت و حقیقت را اختراع کردهاند. شریعت را پوسته طریقت و طریقت را پوسته حقیقت میدانند و معتقدند که شریعت و طریقت هر دو وسائل رسیدن به حقیقتند. مراد از طریقت آداب سیر و سلوکی است که خودشان ابداع کردهاند و مراد از حقیقت مرحله رسیدن به خداست.
بافتههای اقطاب و مشایخ صوفیه تماماً نتیجهی دوری از قرآن و عترت و در نتیجه دوری از معرفت و شناخت ربوبیت است. مشایخ و اقطاب صوفیه فاقد هر نوع معرفت حقیقی هستند و فاقد شیء نمیتواند عطا کنندهی آن به غیر باشد و کسی که چیزی از خود ندارد نمیتواند آن را به بقیه ببخشد.