انشعابات ذهبیه بعد از مرگ مجدالاشراف
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از مسائلی که در بین متصوفه جلوهای پررنگ دارد، وجود انشعابات متعددی از آنهاست که در بین آنها فرقههای شیعه و سنی وجود دارد و هرکدام از آنها نیز، به فرقههای جزئیتری تقسیم شدهاند؛ بهطوری که فرقههای صوفیه ذهبیه، خاکساریه و نعمتاللهی را جزء فرقههای صوفیه شیعه میدانند که هرکدام به زیرمجموعههای دیگری تقسیم شده و مصداقی از آیه سوره حشر هستند که خداوند میفرماید: «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ»؛[1] «آنان را متحد و هم دست میپنداری در حالی که دلهایشان پراکنده است؛ زیرا آنان گروهی هستند که تعقّل نمیکنند».
سلسله ذهبیه، پس از مرگ مجدالاشراف (سی و ششمین قطب این فرقه) دچار چندین انشعاب شده، در نتیجه وحیدالاولیاء، میراثدار یک سلسلهی بیاعتبار بوده است.
سلسله ذهبیه بعد از مجدالاشراف به چهار انشعاب به شرح زیر تقسیم شده است:
1). اولین انشعاب به این صورت است که بعد از میرزا جلالالدين مجدالاشراف، میرزا محمدرضا مجدالاشراف مدعی قطبیت گشته و پس از او، ميرزا احمدشریفی و بعد پسرش میرزا محمدحسین شریفی و سپس حاج شمسالدین پرویزی مدعی قطبیت گشتند.
2). در دومین انشعاب بعد از میرزا جلالالدین مجدالاشراف، آقا سیدفتحعلی میرزاعلیشاه برادر مجدالاشراف ادعای قطبیت کرده و بعد از او، فرزندش سید عبدالعلی میرزاعلیشاه و بعد از میرزا علیشاه، سید فتحعلی و سیدعلی عریان معروف به کفری، مدعی قطبیت گردیدند که این انشعاب، به نام «مهدویه گمنامیه اشراقیه» معروف است.
3). در سومین انشعاب، بعد از میرزا جلالالدین مجدالاشراف، ميرزا احمد وحيدالاولیاء مدعی قطبیت گشت، پس از او نیز حبحیدر و سپس دکتر گنجویان بودند و در این انشعاب، انشعابی دیگر رخ داد، به این صورت که بعد از وحید الاولیاء، شخصی به نام رهنما مدعی قطبیت شد و جانشینی «حب حیدر» را قبول نکرد.
4). در چهارمین انشعاب، بعد از میرزا جلالالدین مجدالاشراف، شیخ ابراهیم امامزاده زیدی مدعی قطبیت گشت و بعد از شیخ دو تن به اسامی حاج سید میرزاآقا امام جماعت و محمدحسن نقاش مقرب علیشاه مدعی قطبیت شدند.[2]
علت این انشعابها در صوفیه، دشمنی موجود در بین مریدان یک قطب است که اقطاب نتوانستهاند حب جاه و مقام را از دل خود و مریدانشان ریشه کن کنند؛ کیوان قزوینی با اشاره صریح به دشمنی بین مریدان و اقطاب سلاسل مختلف با یکدیگر مینویسد: «بلکه گاهی یک رقابت شدیده میان سلاسل تصوف همیشه بوده و هست که همدیگر را کافرتر از هر کافری میدانند؛ اگر چه به زبان نیاورند».[3]
علت این دشمنی که در بین اقطاب صوفیه به وفور دیده میشود، قدرت طلبی است. معمولاً با مرگ یک قطب، چندین نفر از مریدان او، ادعای قطبیت میکنند و این نشانه جاهطلبی است که در بین آنها رواج دارد؛ درحالی که یکی از امور بسیار مهم در سلسلههای صوفیه، پیوستگی سلسله اقطاب است که در اکثر فرقههای صوفیه این امر محقق نشده و سلسله آنها با انقطاع و انشعاب مواجه شده است.
در قرآن کریم، انشعاب و تفرقه نشانه عذاب الهی به حساب آمده است: «قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَىٰ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ؛[4] «بگو: «او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پاهايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را گروه گروه به هم اندازد (و دچار تفرقه سازد) و عذاب بعضى از شما را به بعضى (ديگر) بچشاند». بنگر چگونه آيات (خود) را گوناگون بيان مىكنيم، باشد كه آنان بفهمند».
پینوشت:
[1]. حشر/14.
[2]. مدرسی چهاردهی نورالدین، سلسلههای صوفیه ایران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1382، صص 155 و 156.
[3]. قزوینی، کیوان، رازگشا، تهران، نشر راه نیکان، چاپاول، 1386ش، ص 142.
[4]. انعام/65
افزودن نظر جدید