ولایت، وجه افتراق تصوف از تشیع
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ برخی معتقدند میان تشیع و تصوف اتحاد و همبستگی وجود دارد و از ولایت، بهعنوان وجه مشترک بین تصوف و تشیع نام میبرند. زیرا ولایت هم از ارکان اساسی عقاید شیعه و هم از ارکان اعتقادی صوفیه است. ولی به دلایل متعدد مسئله ولایت نمیتواند وجه مشترک بین تصوف و تشیع باشد.
1. مهمترین دلیل این است که بنیانگذاران تصوف در میان مسلمانان، همه از میان اهل سنت برخاستهاند و قبل از قرن هشتم بهعنوان نمونه، یک قطب و مرشدی هم نمیتوان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهلبیت (علیهم السلام) باشد و همان ولایتی که بعضی، آن را وجه اشتراک میان تصوف و تشیع پنداشتهاند، در حقیقت وجه افتراق آنهاست.
2. با توجه به آنکه همه اقطاب صوفیه تا قرن هشتم سنی مذهب بودند و در قرن هشتم و نهم بود که در ایران تصوف بهصورت یک گرایش عمومی درآمد [1] نمیتوان ولایتی که در میان اهل سنت مقبول است را با ولایت مصطلح میان شیعیان یکی دانست. کما اینکه تعریفی که بزرگان سنی مذهب صوفیه از ولایت داشتند با تعریفی که اهل سنت از ولی دارند نزدیکتر است تا به تشیع. چنانچه عزیز الدین نسفی درباره معنی ولایت مینویسد: «بدان که معنی ولایت نزدیکی و دوستی است که در مقام قرب و محبت است. آن دو یک مقام است و اگر چنانچه دو مقام باشند، مقام محبت بعد از مقام قرب قرار دارد، زیرا محبت بی قرب امکان ندارد؛ از جهت آنکه مراد از قرب معرفت است پس معرفت هر کس زیادتر باشد، محبت او زیادتر است. چون این مقدمات معلوم شد، اکنون بدان خداوند تعالی به چه کسی معرفت ذات و صفات خود بخشید و با صفات و ذات خود آشنا گردانید و او را به ولایت خود برگزید؛ هرچند معرفت ذات و صفات او مقدور بشر نیست، اما بهقدر آنکه مقدور بشر باشد، هرکسی را که بخواهد به معرفت ذات و صفات خود موصوف گرداند، تا مقرب حضرت حق گردد و نام او را در جریده اولیا ثبت گرداند تا به محبت و دوستی وی مخصوص گردد.»[2] و همچنین هجویری ولایت را به معنی نصرت و محبت دانسته و جامی نیز آن را به معنای قرب میداند.
3. با ورود تصوف به تشیع، کمکم اقطاب به دنبال تحکیم جایگاه خود در بین مریدان و دیگر مردم بودند لذا برای خود قائل به مهدویت نوعیه شدند و ولایت را از مهدویت شخصیه به مهدویت نوعیه تعمیم دادند و بدینوسیله تکتک اقطاب خویش را ولی خدا و مهدی امت خواندند. درحالیکه طبق اعتقاد شیعه ولایت منحصر در ائمه اثنی عشر (علیهم السلام) است و قائل شدن به مهدویت نوعیه انحرافی بزرگ است، چراکه شیعه قائل به مهدویت شخصیهای است که نام، پدر، مادر و کنیه و لقب او مطابق روایات صحیح موجود در کتب روایی شیعه باشد، که از آن جمله میتوان به روایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کرد که میفرمایند: «اَلْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِی اِسْمُهُ اِسْمِی وَ کُنْیَتُهُ کُنْیَتِی وَ هُوَ اَشْبَهُ النَّاسِ بِی خَلْقاً وَ خُلْقاً [3] مهدی از فرزندان من است، اسم او اسم من است و کنیه او کنیه من میباشد، او از حیث آفرینش و اخلاق شبیهترین مردم به من است.» ولی «مهدی» در اعتقادات صوفیه، نه «مهدی شخصی» که دارای نسب و زمان تولد و شخص حقیقی با پدر و مادر مشخص در اسناد روایی و تاریخی بلکه در هر زمان و هر دوره به قطب موردقبول آن فرقه صوفیه اطلاق میشود که بر اساس اعتقادات باطل ایشان نائب خاص حضرت و واسطه بین مردم و حضرت صاحبالزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میباشد.
4. اعتراف به یکی بودن مهدی در تصوف و تشیع. چنانچه خود صوفیه به این معترف هستند که: «اعتقاد بهوجود امام بهعنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است و این امر را سید حیدر آملی بهوضوح تصریح کرده است و در آنجا که میگوید: قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است.» [4] اما شیعه معتقد است که ولایت و امامت بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) منحصر به دوازده نفر است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طرف خدا به نام و نشان، تعیین کرده است. [5]
پینوشت:
[1]. جعفریان رسول، صفویه در عرضه دین، فرهنگ و سیاست، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم،1391، چاپ سوم، جلد 2، ص 516
[2]. عزیز الدین نسفی، کشف الحقائق، متن فارسی به کوشش احمد مهدوی دامغانی، تهران 1344، ص 79
[3]. مجلسی، محمدتقی، بحار الأنوار، مصحح غفاری، بیروت، ج 51، ص 71
[4]. نصر سید حسین، تشیع و تصوف، مجله عرفان ایران، شماره 7، حقیقت، تهران، 1379، صص 32 و 33
[5]. قندوزی سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده لذوی القربی، دارالاسوه، قم، صص 442 - 444
افزودن نظر جدید