مرشد یا پیر افعی صفت

  • 1391/11/19 - 18:25
یکی از اعتقادات دراویش این است که هر کس میخواهد وارد این مسلک شود باید ولی یا استاد یا پیر و راهنمایی داشته باشد تا بتواند به مقصد برسد و همین مطلب باعث افتادن سالک در دام افعی صفتانی که منتظر طعمه های خود هستند میشود.
افعی

ولي، پير، مرشد، شيخ، استاد و راهنماي طريقت: عارف كاملي است كه راه طريقت به نهايت رسانده و واقعيت باطني حاصل نموده و به مقام شهود و فناء في الله و بقاء بالله واصل شده و شايستگي مقام معلمي و رهبري سالكين الي الله را پيدا نموده است.[1]
و بر هر سالك است كه بدون داشتن پير و استاد پا در اين راه نگذارد، چون به اعتقاد صوفيان اين راهيست پرآفت و خطر كه بايد قبل از ورود به آن از كسي كه اين راه را تا نهايت پيموده و به خطرهايش آگاه است، پيروي نمود تا بتوان به سلامت به مقصد رسيد و سالكان از ورود به اين راه بدون انتخاب استاد منع شده اند .
بي پير مرو تو در خرابات / هرچند سكندر زماني
مولوي مي گويد:
پير را بگزين که بي پير اين سفر / هست بس پر آفت و خوف و خطر
آن رهي که بارها تو رفته اي / بي قلاووز اندر آن آشفته اي
پس رهي را که نديدستي تو هيچ / هين مرو تنها ز رهبر سر مپيچ
گر نباشد سايه ي او بر تو گول (نادان، کم خرد، گمراه ) / پس تو را سرگشته دارد  بانگ غول
غولت از ره افکند اندر گزند / از تو داهي تر در اين ره بس بدند[2]
همچنين سالك بايد اعمال مرشد را اعمال خدايي دانسته و هر چه را از او صادر مي شود بدون چون و چرا به جا و ثواب بداند، دست ارادت و بيعت به او داده و در مقابل  دستورات و ارشادات او تسليم محض باشد.
مولوي مي گويد:
چون گرفتت پير، هين تسليم شو / همچو موسي زير حکم خضر رو
صبر کن بر کار خضري بي نفاق / تا نگويد خضر، رو "هذا فراق"
گر چه کشتي بشکند تو دم مزن / گر چه طفلي را کشد تو مو مکن
دست او را حق چو دست خويش خواند / تا "يدالله فوق ايديهم" براند
دست پير از غائبان کوتاه نيست / دست او جز قبضه ي الله نيست [3]
«شيخ شهاب الدين سهروردي در عوارف المعارف چنين مي گويد:
شيخ رحمة الله عليه گفت: چون آتش درد در اندرون طالب صادق افروخته شود، بايد كه به حسن ظنّ و عقيدتي تمام شيخ را طلب كند. تا راه نمايد به صراط مستقيم ، و چون شيخ كامل بيافت، بايد كه منقاد فرمان و تصرّفات شيخ شود. و نفس خود بدو تسليم كند. و نشان تسليمي آن باشد كه كلّي امور و جملگي كارها به شيخ تفويض كند. و حكم شيخ، حكم خدا و رسول خدا داند، و بيعت با شيخ همان بيعت داند كه اصحاب با رسول  صلي الله عليه و سلم كردند.
و مي گويد:
سلطان العارفين بايزيد قدس سرّه گفته است: هر آنكس كه او را شيخ نيست، شيخ او شيطان است.»[4]
 جامي در شرح احوال مولوي و اطاعت او از استادش مي نويسد: « روزي خدمت مولانا شمس الدين از مولانا شاهدي (زيباروئي) التماس كرد. مولانا حرم خود را دست گرفته در ميان آورد. فرمود كه:« او خواهر جاني من است. نازنين پسري مي خواهم. » في الحال فرزند خود سلطان ولد را پيش آورد. فرمود كه: «وي فرزند من است. حاليا اگر قدري شراب دست ميداد ذوقي مي كرديم.» مولانا بيرون آمد و سبويي از محله جهودان پر كرده بياورد.»[5]
همانطور که ملاحظه مي شود در لزوم داشتن پير، مرشد و استاد در تصوف شکي نيست علاوه بر اين سالک بايد مطيع تام و کامل استاد باشد و اوامر و نواهي او را امر و نهي خدا بداند هر چند مخالف شرع باشد، چون استاد به مقام فناء في الله رسيده و کلام او کلام خدا ست.
سهروردي دراين مورد چنين مي گويد: « از آداب ظاهر آنست كه در حضور شيخ سجاده نگستراند الاّ در وقت نماز و در وقت سماع، حركت نكند الاّ آنكه وجد غالب شود. و بايد كه او را نگراني نباشد به شيخي ديگر. تا اثر ولايت شيخ به اندرون او تواند رسيد. و به يقين داند كه شيخ او يگانه متفرد است. كه محبت و ارادت است كه واسطه تألف شيخ است. و مريد  ظاهر و باطن خود، از مخالفت اشارت فرمان شيخ نگاه دارد. و با هيچ چيز مخالفت و مداهنت و محابا نكند، و از رضا و غضب شيخ، خشم و خوشنودي حق تعالي فهم كند.»[6]
و مولوي درمورد مقام خدائي  شيخ و استاد مي گويد:
كان دعاي شيخ ني چون هر دعاست / فاني است و گفت او گفت خداست
چون خدا از خود دعا و كد كند / پس دعاي خويش را چون رد كند!
به نظر صوفيان، چنين پير و شيخ و مرشدي، در حقيقت "انسان کامل" و عارف راستين و فاني در حق است و ايمان او مثل آبي است كه به حد کُري رسيده و قطره اي نجاست آن را ناپاك نمي كند و از آنجا كه به حق متصل شده، ترك اعمال شرعي و اعمال خلاف شرع در مقابل عظمت وجودي او مانند مرداري است كه به دريا افتاده و بحر بيكران با آن ناپاك نمي شود. مولوي باز اين معني را در ضمن داستاني بيان مي کند:
آن يکي يک شيخ را تهمت نهاد / کاو بد است و نيست بر راه رشاد
شارب خمر است و سالوس و خبيث / مر مريدان را کجا باشد مغيث
آن يکي گفتش ادب را هوش دار / خرد نبود اين چنين ظن بر کبار
دور از او و دور از اوصاف او / که زسيلي تيره گردد صاف او
اين چنين بهتان منه بر اهل حق / کاين خيال توست بر گردان ورق
اين نباشد ور بود اي مرغ خاک / بحر قلزم (درياي محيط)  را زمرداري چه باک
نيست دون القلّتين[7] و حوض خرد / کش تواند قطره اي از آب برد [8]
و فرزند مولوي در اين مورد مي گويد:
سرّ دين اند اگر چه بي دينند / بي حجابي همه خدا بين اند
ظاهر دين اگر چه ترك كنند / دان كه از قشره سوي مغز تنند [9]
نتيجه :
همانطور كه اشاره شد داشتن پير و مرشد از اصول و مباني تصوف است و حال آنكه هيچ دليل شرعي بر اين كار وجود ندارد و تنها دست در دست معصوم عليه السلام گذاشتن دليل عقلي و نقلي دارد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 منابع:
[1] - عارف و صوفي  چه مي گويد، ص 68
[2]- مثنوي1/78،علاءالدوله
[3]- مثنوي، 1/79
[4]-عوارف المعارف، ص 40
[5]- نفحات الانس، ص 468
[6] - عوارف المعارف، ص 165
[7]- اشاره به قاعده ي فقهي معروف در مذهب شافعي  ، که به در حد کُر بودن " آب " مي گويند.
[8] - مثنوي، 2/178، علاء الدوله
[9] - نقدي بر مثنوي، ص32

دیدگاه‌ها

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.