خلیفه دوم: پیامبر میخواست نام علی را بنویسد، اما من مانع شدم!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از جریانهایی که معمولا اهل سنت از گفتن آن امتناع میورزند، وقایعی است که در روزهای آخر عمر مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله) اتفاق افتاد. تعدادی از صحابه برای عیادت به منزل پیامبر رفته بودند که حضرت به صحابه فرمود: کاغذ و دواتی بیاورید تا وصیتی بنویسم تا هرگز گمراه نشوید. در این هنگام عمر با داد و فریاد و نسبت دادن هزیان گویی به پیامبر (صلی الله علیه و آله) حضرت را ناراحت کرد و پیامبر بدون اینکه چیزی بنویسد، فرمود: همه از خانه خارج شوند. این حادثه که به پنجشنبه سیاه از سوی ابن عباس، نامگذاری شده است در کتابهای روایی معتبر اهل سنت آمده است. صحیح بخاری [1] به عنوان صحیح ترین کتاب پس از قرآن از نگاه اهل سنت و صحیح مسلم [2] به این قضیه تصریح دارند. با این وجود، اهل سنت آن را ذکر نمیکنند، چون عمر صراحتا به پیامبر اکرم نسبت هذیان گویی داده است. از آن جایی که عمر در نزد اهل سنت محترم و مقدس است تا حد امکان از حکایت این حدیث صحیح السند طفره میروند. آنهایی هم که این حدیث را ذکر میکنند، میگویند عمر چون خیرخواه بود و بیماری رسول الله را مشاهده کرد، نخواست که پیامبر به سختی بیافتد. به همین جهت گفت که همه چیز در قرآن وجود دارد و قرآن ما را بس است.
اما در لابه لای تاریخ، چیزهایی پیدا میشود که انسان با مطالعه آن متوجه میشود که جریان از چه قرار بوده است. سخنان ابن ابی الحدید معتزلی در این باره شنیدنی است. وی به نقل از تاریخ بغداد مینویسد: در دوران خلافت عمر روزی عمر از ابن عباس پرسید: آیا هنوز در دل پسر عمویت (امام علی) چیزی از مسئله خلافت باقی مانده است؟ در پاسخ گفتم: آری. گفت: آیا میپندارد که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به خلافت او نص و تصریح فرموده است؟ گفتم: آری و این مطلب را هم به تو میگویم که از پدرم عباس درباره آنچه علی (علیه السلام) آن را ادعا میکند پرسیدم، گفت: راست میگوید. عمر گفت: آری، پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد خلافت او سخنی فرمود، ولی نه آن گونه که حجتی را ثابت کند و عذری باقی نگذارد. البته پیامبر در بیماری خود میخواست به نام او تصریح فرماید و من برای محبت و حفظ اسلام از آن کار جلوگیری کردم و سوگند به خدای این خانه که قریش هرگز گرد علی (علیه السلام) جمع نمیشدند و اگر علی (علیه السلام) خلیفه میشد عرب از همه سو بر او هجوم میآوردندو پیمان میگسست. پیامبر فهمید که من از آنچه در دل دارم آگاهم. به همین جهت از اظهار آن خود داری کرد و خداوند هم جز از امضای آنچه مقدر کرده بود خودداری فرمود.[3]
چنانچه در روایت دوم مشاهده فرمودید: عمر تصریح دارد که پیامبر خدا در آخرین لحظات عمرش میخواست نام امام علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین و خلیفه پس از خودش بنویسد، ولی عمر از این کار جلوگیری کرد و رأی شخصی و دنیا طلبانهاش را بر تصمیم پیامبر که جر وحی چیزی نمیگوید ترجیح داد.
نویسنده: مجتبی محیطی
پینوشت:
[1] . «قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الوَجَعُ، وَعِنْدَكُمُ القُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ.» بخاري، محمّد بن اسماعيل (م 256)، صحيح بخاري، تحقيق: محمد زهير بن ناصر، دار طوق النجاة، چاپ اوّل، 1422هـ. ق، ج7، ص120، ح5669
[2] . مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، صحيح مسلم، ج 3، ص1259، ح1637، كتاب الوصية، باب ترك الوصية لمن ليس عنده شيء، بیروت: دار إحياء التراث العربي، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي.
[3] .«قال أ يزعم أن رسول الله ص نص عليه قلت نعم و أزيدك سألت أبي عما يدعيه فقال صدق فقال عمر لقد كان من رسول الله ص في أمره ذرو من قول لا يثبت حجة و لا يقطع عذرا و لقد كان يربع في أمره وقتا ما و لقد أراد في مرضه أن يصرح باسمه فمنعت من ذلك إشفاقا و حيطة على الإسلام لا و رب هذه البنية لا تجتمع عليه قريش أبدا و لو وليها لانتقضت عليه العرب من أقطارها فعلم رسول الله ص أني علمت ما في نفسه فأمسك و أبى الله إلا إمضاء ما حتم» ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد، مكتبة آية الله المرعشي، ق 1378- 1383 ش، ج12، ص20-21
افزودن نظر جدید