ملاقاتهای محی الدین بن عربی با امام زمانِ شیعیان
عقیدهی ابن عربی درباره امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) طبق باور شیعه است که حاکی از عقیده او به مقام بسیار والا و معنوی آن امام هُمام است. او مانند شیعه، حضرت مهدی (علیه السلام) را فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) و هماکنون زنده و محجوب و غائب از نظر سایرین میداند و خود مدعی است که بارها با ایشان ملاقات نموده است.
محی الدین بن عربی ملقب به شیخ اکبر، فیلسوف و متکلم و عارف اهل سنت است که جایگاه بس والا در علم عرفان و فلسفه دارد. پس از او، اندیشههای وی بسیار اثرگذار بوده و مخالفان و موافقان بسیاری را به سوی خود جذب کرده است. یکی از اندیشههایی که محی الدین در آثار خود آن را ارائه داده است، اندیشهای خاص در حوزه مهدویت است. گرچه اصل اندیشه مهدویت در میان عالمان اهل سنت نیز پذیرفته شده است، اما آنچه که محی الدین در این باره ارائه داده با اندیشه مشهور اهل سنت در این حوزه متفاوت است؛ چراکه وی در حوزه مهدویت همانند شیعیان میاندیشد و مهدی موعود را همان محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) میداند و به حیات و عصمت و غیبت ایشان قائل است و مدعی است که خود بارها به محضر ایشان مشرف شده است. [ر.ک: فتوحات مکیه، بیروت، ج1، ص185، ج2، ص49، ج3، ص514- 515، ج4، ص77]
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب _ عقیدهی ابن عربی درباره امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر وفق باور شیعه است که حاکی از عقیده او به مقام بسیار والا و معنوی آن امام هُمام است. او به مانند شیعه، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) و زنده و حاضر در پسِ پردهی غیبت میداند و ایشان را معصوم دانسته و علمش را از طریق القائات فرشته و تنزیل الهی میداند. در مقاله قبلی به چندین گزارش محی الدین در این باره اشاره کردیم. اما آنچه قابل توجه میباشد این است که وی بارها در آثار خویش ادعا نموده که شخص امام زمان (علیه السلام) را ملاقات کرده است، چنانکه تنها در چندین جای کتاب «الفتوحات المکیه» اظهار مىدارد كه به حضور امام قائم (علیهالسلام) تشرف یافته است.
ملاقاتهای محی الدین با امام زمان:
1. گزارش اول:
محی الدین در باب چهارصد و شصت و دوم از کتاب فتوحات مینویسد: «من در سال 593 در شهر فاس با قطب زمان ملاقات داشتم که خدای تعالی [از پیش] در واقعهای [یعنی در رؤیا یا مکاشفهای] بر او مطلعم ساخته و منرا با او آشنا کرده بود. روزی با او در باغچه ابن حیون در شهر فاس گردهمآیی داشتیم. وی میان جمعیت بود، ولی کسی متوجه او نبود [یعنی ایشان را نشناخت]. در آن مجلس تنها یک نفر غریبه از اهل بجایه بود که دستش، شَل بود، در حالیکه در آن مجلس پیران طریقت و شیوخ برجسته اهل اللّه با ما بودند؛ از آن جمله ابوالعباس حصار و امثال او. این جماعت همگی وقتی در مجلس ما حاضر میشدند، با ما مراعات ادب نموده و مجلس را در اختیار ما میگذاشتند، و در عملِ طریقت، کسی جز من در میان آنان سخنگو نبود و اگر مطلبی در بین خودشان مذاکره میشد، در آن باره به من مراجعه میکردند. پس سخن از اقطاب به میان آمد و آن قطب در میان جماعت بود. من به آنان گفتم: برادرانِ من، من درباره قطبِ زمانِ شما مطلب عجیبی دارم. من که این سخن گفتم، آن شخص که خدای تعالی او را در خواب به من نشان داده بود که او قطب وقت است و از پیش با من رابطه داشت و به ما محبت میکرد، ملتفت من شد و گفت: «آنچه خدای تعالی تو را بر آن مطلع ساخته بگو؛ ولی نام کسی را که در خواب برای تو مشخص شده مبر» و تبسمی کرد و گفت: الحمدللّه. سپس من شروع کردم به بازگو کردنِ آنچه را که خدای تعالی مرا درباره همین شخصیت بر آن آگاه ساخته بود، بدون آنکه نامش را ببرم و او را مشخص کنم و شنوندگان تعجب میکردند. آن روز تا هنگام عصر مجلس خوشی در جمع برادران داشتیم و من اظهار آشنایی به آن شخصیت نکردم. وقتی مجلس پایان یافت، آن قطب نزد من آمد و گفت: «خدا جزای خیرت دهد. چه نیکو عمل کردی که نام شخصی را که خدای تعالی تو بر او آگاه کرده بود نبردی» و گفت: «السلام علیک و رحمه اللّه». و این سلام وداع شد. دیگر از او خبری ندارم و پس از آن جلسه تا الآن او را در شهر ندیدهام.»[1]
2. گزارش دوم:
محی الدین در باب سیصد و هشتاد و دوم از کتاب فتوحات میگوید: «اما خاتم ولایت محمدی که همان ختم خاص برای ولایت امت ظاهری محمد (صلی الله علیه و آله) است، پس عیسی (علیه السلام) و الیاس و خضر و هر ولیّ خدا از ظاهر این امت، در حکم ختمیت این خاتم الولایه داخل میشوند. پس عیسی (علیه السلام) اگرچه ختم است، ولیکن او در تحت ختمیت این خاتم محمدی، مختوم است. پس من داستان این خاتم را در شهر فاس از شهرهای کشور مغرب دانستم که خداوند من را با این خاتم آشنا ساخت و به من نشانهی این خاتم را در سال 594 عطا کرد.»[2]
3. گزارش سوم:
شیخ اکبر محی الدین در جواب سؤال سیزدهم از باب هفتاد و سوم کتاب فتوحات مکیه مینویسد: «اما ختم ولایت محمدی، از آنِ مردی عرب است که به لحاظ اصل و آفرینش و به دست گرفتن این ولایت، گرامیترین فرد این قوم است و او امروز در زمان ما موجود است. در سال 595 با او آشنا شدم و نشانهای در او دیدم که خداوند آن را از دیدگان بندگانش پنهان کرده، و خداوند تعالى آن نشانه را براى من در شهر فاس هویدا کرد به طورى كه خاتم الولایه بودنش را از وجودش دریافتم و او خاتم ولایت مطلقهایست كه بیشتر مردم آن را نمیدانند [و نمیشناسند]، و خداوند او را در شناخت و آگاهی به حقّانیتش _ كه در باطن و سرّ او متحقق است _ به اهل انكار مبتلا ساخته است، و همانگونه که خداوند، نبوت تشریعی را به محمد (صلی الله علیه و آله) ختم کرد، به همین ترتیب ولایتی را که از طریق وراثت محمدی حاصل میشود _ نه ولایتی را که از طریق دیگر انبیا حاصل شود _ به ختم محمدی به پایان رساند، زیرا در میان اولیا، گروهی هستند که وارث ابراهیم و موسی و عیسی (علیه السلام) هستند و اینان را میتوان حتی پس از این ختم محمدی یافت، اما ولیّای بر قلب محمد (صلی الله علیه و آله) پس از وی [یعنی خاتم ولایت محمدی] نمیتوان یافت و این معنای خاتم محمد است.»[3]
4. گزارش چهارم:
ابن عربی، در آخر باب بیست و چهارم فتوحات مکیه میگوید: «برای ولایت محمدیّهای که به شرعِ نازل شده بر محمّد (صلی الله علیه و آله) مخصوص شده خاتمی خاص است که در مرتبه پائینتر از عیسی است، چراکه عیسی رسول است [اما او نه رسول است و نه نبی]، و آن خاتم، در زمان ما متولد شده است و من نیز او را ملاقات کردهام و با او همنشین شدهام و نشانه خاتمیت را که در او بود مشاهده کردم. بنابراین بعد از او ولیّای نخواهد بود، جز آنکه به خاتم ولایت رجوع کننده است، چنانکه هیچ نبیای بعد از محمد (صلی الله علیه و آله) نیست جز آنکه به پیامبر رجوع میکند مانند عیسی که وقتی نزول میکند. پس نسبت هر ولیّای که تا روز قیامت بعد از این ختم باشد، همانند نسبت هر نبیای است که بعد از محمد (صلی الله علیه و آله) در نبوت باشد مانند الیاس و عیسی و خضر در این امت.»[4]
مقصود محی الدین در عبارات پایانی این است که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از آنرو که خاتم الولایة است، بنابراین ایشان مرجع همه اولیاء خواهد بود و همه اولیاء در تحت ولایت ایشان قرار خواهند گرفت و از ایشان تبعیت خواهند نمود و از همینروست که امام زمان (علیه السلام) در نماز جماعت بر عیسی (علیه السلام) پیشی میگیرد و امام قرار میگیرد و عیسی (علیه السلام) به ایشان اقتداء مینماید.
بر طبق این گزارشاتی که محی الدین از ملاقات خود با قطب الاقطاب صاحب العصر و الزمان ارائه کرده است، مشخص میشود که او برخلاف دیگر عالمان اهل سنت، به حیات و امامت و خاتمیت ولایت مطلقهی ولیّ الله الاعظم مولا صاحب الزمان (علیه السلام) معتقد است.
پینوشت:
[1]. «و كذلك اجتمعت بقطب الزمان سنة ثلاث و تسعین و خمسمائة بمدینة فاس أطلعنی اللَّه علیه فی واقعة و عرفنی به فاجتمعنا یوما ببستان بن حیون بمدینة فاس و هو فی الجماعة لا یؤبه له فحضر فی الجماعة و كان غریبا من أهل بجایة أشل الید و كان فی المجلس معنا شیوخ من أهل اللَّه معتبرون فی طریق اللَّه منهم أبو العباس الحصار و أمثاله و كانت تلك الجماعة بأسرها إذا حضروا یتأدبون معنا فلا یكون المجلس إلا لنا و لا یتكلم أحد فی علم الطریق فیهم غیری و إن تكلموا فیما بینهم رجعوا فیها إلی فوضع ذكر الأقطاب و هو فی الجماعة فقلت لهم یا إخوانی إنی أذكر لكم فی قطب زمانكم عجبا فالتفت إلى ذلك الرجل الذی أرانی اللَّه فی منامی أنه قطب الوقت و كان یختلف إلینا كثیرا و یحبنا فقال لی قل ما أطلعك اللَّه علیه و لا تسم الشخص الذی عین لك فی الواقعة و تبسم و قال الحمد لله فأخذت أذكر للجماعة ما أطلعنی اللَّه علیه من أمر ذلك الرجل فتعجب السامعون و ما سمیته و لا عینته و بقینا فی أطیب مجلس مع أكرم إخوان إلى العصر و لا ذكرت للرجل أنه هو فلما انفضت الجماعة جاء ذلك القطب و قال جزاك اللَّه خیرا ما أحسن ما فعلت حیث لم تسم الشخص الذی أطلعك اللَّه علیه و السلام علیك و رحمة اللَّه فكان سلام وداع و لا علم لی بذلك فما رأیته بعد ذلك فی المدینة إلى الآن». الفتوحات المكیة( اربع مجلدات)، محیى الدین بن عربى، بیروت، دار الصادر، چاپ اول، ج4، ص77.
[2]. «و أما خاتم الولایة المحمدیة و هو الختم الخاص لولایة أمة محمد الظاهرة فیدخل فی حكم ختمیته عیسى، علیه السلام، و غیره، كإلیاس و خضر. و كل ولىّ للَّه تعالى من ظاهر هذه الأمة. فعیسى، علیه السلام، و إن كان ختماً، فهو مختوم تحت ختم هذا الخاتم المحمدی. فعلمت حدیث هذا الخاتم بفأس من بلاد المغرب. عرّفنى به الحق و أعطانى علامته فی سنة أربعة و تسعین و خمسمائة». الفتوحات المکیه، پیشین، ج3، ص514- 515.
[3]. «و اما ختم الولایة المحمدیة فهو لرجل من العرب من اكرمها اصلا و بدءا و هو فى زماننا الیوم موجود عرفت به فى سنة خمس و تسعین و خمسمائة و رأیت العلامة التى قد أخفاها الحق فیه عن عیون عباده و كشفها لى بمدینة فاس حتى رأیت خاتم الولایة منه و هی خاتم النبوة المطلقة لا یعلمها كثیر من الناس و قد ابتلاه الله باهل الانكار علیه فیما یتحقق به من الحق فى سره من العلم به، و كما أن اللَّه ختم بمحمد صلى اللَّه علیه و سلم نبوة الشرائع كذلك ختم اللَّه بالختم المحمدی الولایة التی تحصل من الورث المحمدی لا التی تحصل من سائر الأنبیاء فإن من الأولیاء من یرث إبراهیم و موسى و عیسى فهؤلاء یوجدون بعد هذا الختم المحمدی و بعده فلا یوجد ولی على قلب محمد صلى اللَّه علیه و سلم هذا معنى خاتم الولایة المحمدیة». الفتوحات المكیة، پیشین، ج2، ص49؛/ همان، با تحقیق عثمان یحیی، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1994م، ج12، ص121.
[4]. «و للولایة المحمدیة المخصوصة بهذا الشرع المنزل على محمد صلى اللَّه علیه و سلم ختم خاص هو فی الرتبة دون عیسى علیه السلام لكونه رسولا و قد ولد فی زماننا و رأیته أیضا و اجتمعت به و رأیت العلامة الختمیة التی فیه فلا ولی بعده إلا و هو راجع إلیه كما أنه لا نبی بعد محمد صلى اللَّه علیه و سلم إلا و هو راجع إلیه كعیسى إذا نزل فنسبة كل ولی یكون بعد هذا الختم إلى یوم القیامة نسبة كل نبی یكون بعد محمد صلى اللَّه علیه و سلم فی النبوة كإلیاس و عیسى و الخضر فی هذه الأمة». الفتوحات المکیة، دار الصادر، پیشین، ج1، ص185.
منبع: رهروان ولایت
نویسنده: مصطفی عباسی هرازی
افزودن نظر جدید