فرایند تصوف التقاطی شیعی
تصوف به عنوان عرفان اهل سنت زاده شد. اما بعد از چند سده، به دلایل مختلف سر از وادی تشیع در آورد و بسیاری از صوفیان با ادعای شیعهگری سلاسلی از صوفیه را تشکیل دادند و برای جذب عوام شیعه در جامعهی شیعی، دست به فعالیت گسترده زدند. در این مقاله به بررسی و نقد این موضوع خواهیم پرداخت.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ پیدایش تصوف بهعنوان تعریف جدیدی از روش سیر و سلوک عرفانی در اسلام فرایندهای گوناگونی داشته است. شروع این جریان با افرادی چون حسن بصری و عثمان بن شریک معروف به ابوهاشم کوفی یا سفیان ثوریها بود که با پهن کردن بساط تصوف در اهل سنت، آن را بهمنزله ی عرفانی معارض با عرفان اسلام ناب و اهلبیت(علیهمالسلام) قراردادند.
دخالت عوامل متعدد در نظام تصوف، ازجمله ورود ایشان به آموزههای ناب اسلامی و شیعی مانند بحث ولایت، سبب شد تا نوعی نزدیکی اعتقادی بین تشیع و تصوف به وجود آید و افرادی مانند سراج طوسی، ابوالقاسم قشیری، ابن عربی و صدرالدین قونوی بااینکه در موضوع امامت به وصایت مباشر و منصوص امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) اعتقاد نداشتند، اما ایشان را بهعنوان سرسلسله و قطب الاقطاب و دارای ولایت مطلقه معرفی کردند. همچنین در مباحث مهمی چون مسئله مهدویت نیز، قرابت ایشان کاملاً محسوس است.[1] گرچه در این اعتقادات، بنا بر امیال نفسانی و باب طبع صوفیانه دخل و تصرف صورت گرفت و چیزی جز نام از آن نماند.
این تصوف التقاطی شیعی، سبب شد تا برخی به خطا گمان کنند که این دسته از صوفیان به مذهب اهلبیت(علیهم السلام) نزدیک شدهاند؛ درحالیکه ریشهی اختلافات عقیدتی و کلامی بین این دو دسته بسیار ژرف و عمیق است. مثلاً در طریقت نعمت اللهی از زمان شاه نعمتالله ولی و در طریقت ذهبیه از عصر عبدالله برزش آبادی، اقطاب ایشان به شیعه نزدیک شده ولی آموزههای ایشان مخلوطی از تسنن و تشیع است.
گذشته از اعمال و رفتار صوفیانهی مدعیان تشیع، وجود افراد سنی مذهب در سلسله، امری انکار نشدنی و غیرقابل توجیه است. چراکه شیعه دانستن ایشان بنا بر اسناد صریح تاریخی ممکن نیست و از طرفی حذف ایشان نیز باعث انقطاع و بریدگی رشتهی سلسله میگردد. بنا بر اعتقاد صوفیانه [2] هرگونه خللی در سلسله باعث فساد آن و بطلان طریقت میگردد و اقطاب صوفی اگر نتوانند اجازه و سند قطبیت خود را متصل به اسلاف کنند، به تعبیر ملأ علی گنابادی، قولشان چون بول است![3]
آداب و آموزههای بدعت گونه نیز مشکل دیگری برای صوفیان مدعی تشیع است که این آداب در اسلام ناب مطرود و بعضاً حرام است. برای نمونه میتوان به این گزارش تاریخی از ابن حزم اندلسی اشاره کرد که مینویسد: «برخی از صوفیان گویند هر که خدا را شناخت، حکم شریعت از او ساقط شود و برخی میافزایند که به وصال میرسد. در این زمان صوفیای در نیشابور هست که ابوسعید ابوالخیر لقب دارد، گویند گاه پشمینه و گاه حریر که بر مرد حرام است میپوشد، گاه شبانهروز هزار رکعت نماز میگزارد و گاه از واجب و مستحب هیچ نماز نمیکند و این کفر محض است و به خدای از گمراهی پناه میبریم...»[4]
او در جای دیگر مینویسد: «بالاتر از این برخی صوفیه گویند کسی باشد از اولیاء خدا که از همه پیغمبران و فرستادگان برتر است و نیز گفتهاند هر که به نهایت ولایت برسد تکلیف روزه و نماز و زکات و غیره از او برخیزد و شراب و زنا و مانند آن او را حرام نباشد و زن دیگران او را مباح شود و نیز برخی صوفیه گفتهاند که ما خدای را میبینیم و با او سخن میگوییم و هر چه در دل ما بیاید حق است.»[5]
بهصرف وجود تشابهات در آموزهها، آنهم در حد نام، رابطهای بین مذهب غنی و ناب تشیع و مسلک التقاطی تصوف برقرار نخواهد شد و ادعای صوفیان سلاسل شیعی و نیز مستشرقین مبنی بر ایجاد این ارتباط بیهوده خواهد بود.
پینوشت:
[1]. اسفندیاری، محمودرضا؛ نگاهی گذرا به سیر تاریخی مهدویت در تصوف، فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی، دانشگاه تهران، 1391، شماره 28 ص 3
[2]. صفی علیشاه محمدحسن، دیوان صفی علیشاه، به اهتمام منصور مشفق، نشر صفی علیشاه، تهران 1394، ص 16
[3]. اصفهانی عبدالغفار، رساله سعادتیه، حقیقت، تهران 1372، ص 84
[4]. ابن حزم اندلسی، الفصل فی الملل و الاهوا و النحل، نشر دارالکتب العلمیه، بیروت، ج 4، صص 188 و 226
[5]. همان
افزودن نظر جدید