قطب صوفیه مامور طریقت؛ امام مامور شریعت!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ صوفیه معتقد است که قطب مامور طریقت است و امام مامور شریعت. ایشان بر این باور هستند که فقط قطب میتواند امام طریقت باشد و لا غیر. ذهبیه بـا تـفکیک شـریعت و طـریقت و حـقیقت معتقدند شریعت ظواهر احـکام اسـلام همچون نماز و روزه است که به مثابه پوست است و طریقت باطن دین است که همچون مغز اسـت و حـقیقت جـان دین و یا مغز مغز میدانند.[1] همچنین آنـها قـائلند کـه اقـطاب و مـشایخ صـوفیه مأمور طریقت و حقیقت هستند و به قول شاعرشان:
ما ز قرآن مغز آن برداشتیم
پوست را پشت خران بگذاشتیم[2]
لذا آنان، صوفیه را کسانی میدانند که به دنبال طریقت و حقیقت هستند و مابقی علماء و مردم بدنبال پوسته و ظاهر دین مـیباشند.[3]
بعضی از فرق صوفیه همچون ذهبیه اخیرا به سؤالات جدی پیش روی خود اینگونه پاسخ دادهاند: ولایت به دوگونه است. ولایت شمسیه کلیه و ولایت قمریه جزئیه. ولایت شمسیه کلیه از آن امام معصوم (علیهم السّلام) میباشد و مشایخ صوفیه ولایت قـمریه جـزئیه دارند که آن را از امام میگیرند. مثلا امام علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) ولایت شمسیه دارد که خرقه و در واقع ولایت قمریه را به معروف کرخی میدهد. لذا معروف همانند قمر نورش را از شمس وجود امـام مـیگیرد.[4]
حال این سؤال پیش میآید که اگر مثلا کمیل ولایت قمریه از امام علی (علیه السّلام) میگیرد، پس چرا جانشینان کمیل این ولایت را مستقیما از امام مـعصوم (عـلیهم السّلام) نمیگیرند و باید از قطب قـبلی بـگیرند؟! همچنین جانشینان معروف کرخی؟ چرا سری سقطی از امام رضا (علیه السّلام) و چرا جنید بغدادی از امام معصوم نمیگیرد؟ و همینطور بقیه اقطاب؟
سؤال بعدی اینکه اگر قرار بود ولایت قـمریه جـزئیه (بر فرض) وجود داشته باشد، چـرا به امـام معصوم بعدی که همراه امام در قید حیات بوده، سپرده نشده است؟ آیا سزاوار نبود امام علی (علیه السّلام) ولایت قمریه را به امام حسن (علیه السّلام) بسپارد و امام حسن (علیه السّلام) نیز به امـام حـسین (علیه السّلام) میداد و او را برای ولایت شمسیه آماده میکرد؟!
دکتر خسروپناه درنقد این دیدگاه مینویسد: «بر فرض که تقسیم ولایت کلیه و جزئیه را بپذیریم، سؤال این است که آیا شما معتقد به ولایت کلیه شمسیه حضرت حجت (عجّل اللّه تعالی فـرجه الشـّریف) هستید یـا نه؟ آیا ایشان را حی و حاضر میدانید یا نه؟ این اقطابی که اعتقاد به تشیع دارند و زنده بودن حضرت حجت (عـجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را معتقدند، آیا این ولایتهای قمریه و جزئیه را نباید از حضرت حـجت (عـجّل اللّه تـعالی فرجه الشّریف) بگیرند؟ آقای گنجویان که قطب فعلی ذهبیه است، چه حقی دارد که ولایت قمریه بعدی را تعین کند؟ مگر نـمیگویند ولایت قـمریه، نورش را از ولایت شمسیه میگیرد و به فرض معروف کرخی، ولایت قمریه را از امام رضا (علیه السّلام) گـرفته بـاشد، پس دیـگرچه حقی دارد آن را به نفر بعدی تحویل دهد؟ پس اول اینکه ولایت شمسیه باید تا حضرت حجت (عجّل اللّه تـعالی فرجه الشّریف) ادامه یابد درحالی که فرقه ذهبیه ولایت شمسیه را به امام رضا (عـلیه السّلام) ختم کردهاند. دوم ایـنکه ولایـتهای قمری باید ولایت خود را از ولایت شمسیه دریافت کنند و اقطاب و مشایخ ذهبیه براین ادعا دلیلی ندارند و اگر کشف و شهود شخصی بر ولایت قمریه خود دارند، تنها برای خودشان حجیت دارد و به درد دیگری نمیخورد. و اگر فـقها به ولایت فقیه معتقدند، منظورشان ولایت در فتوا و قضا و امور سیاسی و اجتماعی است نه ولایت عرفانی و تکوینی و تشریعی.
علاوه براینکه آنها ولایت فقیه را مستند به روایاتی مانند مقبوله عمر بن حنظله و ابی خدیجه و اما الحوادث الواقعه و... مـیسازند. اما ولایـتی که صوفیان ذهبیه ادعا میکنند ولایت عرفانی و تکوینی است که بدون دلیل قرآنی و روایی آن را به خودشان نسبت میدهند.
و بههمین دلیل، وقتی میان ولایت اقطاب ذهبیه در طریقت با ولایت فقها در احکام شرعی تعارض پیدا شـود، طرفداران ذهـبیه، نظر قطب را مقدم میدارند.[5]
ذهبیه میگوید همانطور که قمر نورش را از خورشید میگیرد و به دیگران نور افشانی میکند، ولایت قمریه هم که نورش را از ولایت شمسیه میگیرد، نورافشانی و هدایتگری میکند.[6] اما باید گفت قـمر زمـانی نورافشانی میکند که خورشید در پرده شب باشد یا به عبارت دیگر، وجود نداشته باشد. حال باید صوفیه بگویند ائمه معصومین (علیه السّلام) چه زمانی در پرده شب فرو میروند تا امثال بایزید بسطامی و معروف کـرخی با نـبود آنـها نورافشانی کنند؟
اما نظر مناهل التحقیق، تألیف قـطب سـی و سـوم ذهبیه، جالب توجه است.آنجا که مینویسد: «مراد از این دو، ولایت نبی و ولایت ولی است و همچنین نسبت سایر علماء بر این دو، همچون نسبت ستارگان است به ماه و خـورشید و هـمچنانکه بـاوجود خورشید، ماه را نوری نیست، باوجود نبوت و رسالت، ولایت -علیرغم حضور وجـودش- نور نـدارد و نیز همچنانکه ستارگان باوجود ماه و نور تابان آن، نوری ندارند علما را در برابر اولیا، قدرت و ظهوری نیست اما همینکه خورشید نبوت و رسـالت غـروب کـرد، ماه ولایت آشکار و نورانی میشود و پیرو آن برخی ستارگان علم جلوه مـیکنند.»[7]
ضمنا امام بعدی باوجود امام حاضر تقریبا هیچ ابراز وجودی نمیکند و ادعای ولایتی ندارد پس چگونه است که این مشایخ بـاوجود امـام مـعصوم، صاحب ولایت و مأمور به طریقت یعنی مغز دین میشوند؟ به نظر میآید صوفیه ولایـتی در کـنار ولایت معصوم تأسیس کرده اند تا نور ولایت را خاموش کرده و ولایتی دیگر را ایجاد نمایند؟
پینوشت:
[1]. موذن خراسانی محمدعلی، تحفه عباسی، انس ترک، تهران، 1381، ص 82
[2]. عطار نیشابوری محمد، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره 16
[3]. خاوری اسدالله، ذهبیه، چاپ دوم، موسسه انتشارات اطلاعات، تهران، 1383، ص 54
[4]. همن
[5]. خسرو پناه عبدالحسین، تحلیلی از تصوف با تاکید بر فرق ذهبیه، فصلنامه انتقادی فکری و فرهنگی، شماره 93، صص 131-231
[6]. همان
[7]. درویش(شیرازی) محمدهاشم، مناهل التحقیق، دریای نور، شیراز، 1382، صص 462-562
افزودن نظر جدید