عقلگرایی در عرفان اسلامی و صوفیگری
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اسلام در عین اینکه دل را قبول دارد، عقل را نیز تحقیر نمیکند؛ در عین اینکه دل را قبول دارد، عشق و سیر و سلوک را قبول دارد، هرگز حاضر نیست عقل و فکر و استدلال و منطق را تحقیر کند؛ برای عقل و فکر و استدلال و تعقل نهایت احترام را قائل است. این است که در ... [میان عرفاى] اسلامی و به خصوص در دورههای متأخر، گروهی پیدا شدند که برای دل و عقل، هر دو [احترام قائل شدند]. شیخ شهاب الدین سهروردی، شیخ اشراق تقریباً راهش همین است و صدر المتألهین شیرازی از او بیشتر راه عقل و راه دل را به پیروی از قرآن محترم میشمارد؛ نمیخواهد مثل بوعلی مثلاً راه دل را تحقیر کند[1] و نمیخواهد مانند بعضی عرفا و متصوّفه راه عقل را تحقیر کند، میخواهد هر دو راه را محترم بشمارد. پس آن جنبههایی که علم و عقل در عرفان یا لااقل در سخنان بعضی عرفا تحقیر میشود، مورد تأیید اسلام نیست. اهل تصوف تا توانسته اند در سخنان و آثارشان این گوهر نورانی الهی را مورد هجمه قرار داده اند و می گویند: «اگر سالک بخواهد عارف بالله شود و مانند قطره ای در ذات او غرق شود باید عقل را کنار بگذارد!»
اهل تصوف عشق را در برابر عقل قرار میدهند در حالی که بین عشق و عقل تضادی نیست. عقل به انسان آگاهی میدهد و عشق حرکت و جنبش. متفکر بیعاطفه به درد نمیخورد و عاطفه بدون تفکر فاجعه است و جنونی بیش نیست. عشق نیاز زندگانی بشر است، به هستی لطافت و زیبایی و رنگ میدهد و عقل راهنمایی میکند. لذا کسانی که میگویند: «عشق آمد و عقل فرار کرد»، چیزی نفهمیدهاند که این دو را رقیب هم معرفی میکنند.
عطّار در دیوان اشعارش میگوید:
عشق جانان آتش است و عقل دود
عشق آمد در گریزد عقل زود[2]
مولوی در مثنوی میگوید:
تا زمانی که عمر عاقل بود زیر بار اسلام نرفت ولی وقتی که عاشق شد، اسلام را قبول کرد.
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود
چونکه عاشق گشت و عقل از کف بداد
پس به دنبال محمد اوفتاد[3]
همچنین او می گوید:
عشق آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
عقل چون شحنه است چون سلطان رسید
شحنهی بیچاره در کنجی خزید
از در دل چون که عشق آید درون
عقل از آنجا رخت اندازد برون[4]
انسان کامل قرآن، انسانی است که کمال عقلی هم پیدا کرده است، کمال عقلی هم جزء کمالات اوست. عرفا با زبان ادب، نثر و نظم، مدعای خودشان را خیلی گفتهاند و پخش کردهاند، انسان کامل عرفا در سرنوشت جامعهی ما خیلی اثر دارد؛ یعنی ما بیشتر انسان والا و انسان متعالی را همان میدانیم که عرفا معرفی کردهاند. از این جهت لازم است مقداری بیشتر دربارهی انسان متعالی که عرفا معرفی کردهاند، بحث کنیم.
تمام عرفا اعم از شیعه و سنی سلسلهی خود را منتهی به حضرت علی(علیه السلام) میکنند، حتی در میان متعصبترین سنیها، آخر سلسلهی عرفان منتهی به حضرت علی(علیه السلام) میشود. میگویند در این شصت هفتاد سلسلهای که دارند، فقط یک سلسله خود را منتهی به ابوبکر میکند؛ بقیه، همه خود را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) منتهی میکنند. عرفا، حضرت علی(علیه السلام) را قطب العارفین میدانند، در نهجالبلاغه آن مخّ عرفان که به قول ابن ابی الحدید، گاهی آنچه را که عرفا در همهی کتابها گفتهاند در چهار سطر بیان کرده است یک جا، آنچنان فیلسوف میشود و استدلالات عقلی فیلسوفانه میکند که هیچ فیلسوفی به گَردَش نمیرسد؛ یعنی علی(علیه السلام) هرگز عقل را تحقیر نمیکند. بنابراین، انسان کامل اسلام با انسان کامل عرفان در این جهت فرق میکند. عقل در انسان کامل اسلام، رشد و نمو کرده و در کمال احترام است؛ در صورتی که در انسان کامل عرفان، عقل تحقیر میشود.
پینوشت:
[1]. البته بوعلی در اواخر، از این نظر خودش برگشت.
[2]. عطار محمد بن ابراهیم، شرح راز منطق الطیر، ج 1، شارح ثروتیان، بهروز، امير کبير، تهران، ١٣٨۴، بیان وادی عشق
[3]. جلال الدین الرومی، مثنوی، دفتر اول
[4]. همان، دفتر چهارم.
افزودن نظر جدید