خاستگاه مسأله ولایت در تصوف
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ همانطوری که میدانیم، پیش از به وجود آمدن طریقتهای صوفی، بهویژه در نخستین روزهای جنبش زهدورزی در اسلام، تصوف بیشتر به تکروی گرایش داشت. حتی داستان سرایان صوفی(قصّاص) که عوامالناس را با وصفهایی از جهنم میترساندند، فقط بر توبه شخصی و عبادت فردی اصرار میورزیدند. برعکس ناسکان مصر[1] و ابناء سوری میثاق[2] (بنی قیاما)، که هیچ سازمانی آنها را در تلاشهای زاهدانهشان به هم پیوند نمیداد.
اين فرض که هر کس رابطهای مستقيم و شخصي با خداوند دارد و عقيده به اينکه به عدد نفوس خلق، به سوی خدا راه هست، به تائبان راسخ –که مخالف زيادهرویهای جامعه بودند– اجازه نمیداد که وقت خود را صرف نجات ديگران کنند.
نحوه زندگی صوفیان نخستین و طریقه خودسازی ایشان بیانگر این مساله است تا جایی که بعضی از نخستین صوفیان مانند رابعه و ابراهیم ادهم تصوف را به عنوان راهی که به روی همه باز است، تبلیغ نمیکردند.[3]
اما بعد از مدتی و با گرایش بعضی از ارباب صنعت و پیشهوران از هر نوع از اصناف، باعث روی آوردن دسته جمعی اصناف و انجمنهای ایالتی به این حرکت شد. تاثیر عضویت تودههای اصناف به تصوف به مرور زمان پدیدار گشت. نتیجه چنین تحولی این عقیده بود که هیچ کس نمیتواند در طریقت صوفیانه توقع کمال داشته باشد، مگر آنکه شیخی معتبر و موثق او را هدایت کند. چرا که توده این اصناف در کارهای روزمره تابع رییس صنف بوده و به تبعیت از یک شخص عادت کرده بودند.[4]
این عقیدهای بود که هم به رسوم انجمنهای صنفی مربوط میشد، هم به قرمطیان اسماعیلی[5]. در عین حال این عقیده اساساً با عقیده اصلی صوفیه در مورد ارتباط شخصی و مستقیم با خداوند ناسازگار بود. چرا که صوفیان نخستین در سیر و سلوک، تاکید بر سلوک شخصی داشتند و صوفیه جدید تاکید بر کار تشکیلاتی مینمود و این پدیده برخلاف سیره و روش صوفیان متاخر از صوفیان نخستین بود. با این همه دیری نپایید که نظریهپردازان به صحنه آمدند و "نظریه ولایت" را که به واسطه آن تصوف میتوانست سر از طریقتهای صوفیانه درآورد را در آن گنجاندند.[6]
بنابراین دانسته میشود که مساله ولایت در صوفیه از نخستین روزهای به وجود آمدن تصوف در آن وجود نداشته و دغدغه صوفیه برای انتساب به بزرگان دین اسلام، گزافی بیش نیست و دیگر آنکه این مساله برداشتی از قرمطیان اسماعیلی و سبک داخلی اصناف در کارهای روزانه قبل از پیوستن به تصوف است و سران نخستین صوفیه برعکس صوفیه فعلی تاکید زیادی بر فردگرایی در سیر و سلوک داشتهاند.
منابع:
[1]. در قرنهای سوم و چهارم، برخی مسیحیان مسلک زهدگرایی را پیمودند و شهرهایی مانند اسکندریه و انطاکیه را رها کردند و زندگی زاهدانه در بیابان را برگزیدند تا در گوشه تنهایی به دعا راز و نیاز بپردازند. به محض آنکه شهرت یکی از راهبان مقدس مقیم در صحرا بالا می گرفت، مردم گروه گروه برای دریافت ارشاد و نصیحت و گذراندن اوقاتی در عبادت و در کنار او، به زیارت وی میرفتند. برخی از این زائران نزد وی میماندند و شیوه زندگی او را برمیگزیدند. بدین گونه، نخستین دستههای رهبانی که دارای زندگی مشترک بودند، در اطراف صومعههای ناسکان و گوشهگیران گرد آمدند. این پدیده نخست در بیابان مصر مشاهده شد و به زودی مناطق صحرایی سوریه و جزیرة العرب را فرا گرفت. از پیشگامان تنسک و گوشه گیری در مصر، آنتونی(متوفای 356 میلادی) و مکاریوس(متوفای 390 میلادی) بودند که سختترین گونه زهد را انتخاب کردند. پاکومیوس(متوفای 346 میلادی) یاران و شاگردانی گرد آورند و نه صومعه بنا کرد که در هر یک از آنها صد راهب به عبادت مشغول بودند. وی نخستین کسی بود که برای سازماندهی زندگی رهبانی گروهی، آیین نامه ای تنظیم کرد.( پطرس بستانی، دایرة المعارف بستانی، ج 8، ص 688)
[2].ابناء سوری میثاق در اواخر سده سوم میلادی مسیحیت در سوریه فرقه یا سازمانی تشکیل داد به نام "پسران و دختران میثاق" که تا نخستین سالهای قرون وسطی دوام یافت. اعضای این سازمان سوگند یاد میکردند که در فقر و بی همسری زندگی کنند، آنها در خانههایی بیرون از اجتماع مسیحی به سر میبردند و در خدمت کشیش محل یا اسقف بودند.
[3]. زرینکوب، عبدالحسین، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، مترجم مجدالدین کرمانی، تهران: انتشارات سخن، 1383. ص 73
[4].همان، ص 73
[5]. برای مطالعه در این مورد ر.ک به: جوینی، تاریخ جهانگشای، تصحیح علامه قزوینی، انتشارات ارغوان، 1370.
[6]. زرینکوب، عبدالحسین، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، مترجم مجدالدین کرمانی، تهران، انتشارات سخن، 1383شمسی، ص 73
افزودن نظر جدید