انحصار گرایی و نص صوفیانه
موضوع نص از موضوعاتی است که در سلسله نعمت اللهیه اهمیت بسزایی دارد، به گونه ای که مسائلی چند بر همین موضوع مترتب می شود.
اینان مدعی اند که تنها میزان معرفت راهنمای حقیقی از غیر حقیقی، همین وجود نص است؛ یعنی باید سلسله اجازه راهنما در ارشاد خلق، به معصوم علیه السلام برسد و بدون نص و اجازه سابق، صلاحیت راهنمایی ندارد.
موسس سلسله، در یکی از کتابهای خود می نویسد: میزان معرفت امام علیه السلام و نایب امام علیه السلام جز نص سابق و اجازه صاحب اجازه نتواند بود.[1]
اما مسائلی چند بر موضوع نص مترتب می شود که به مهم ترین آنها اشاره می شود:
الف) لزوم راهنما در اخذ ذکر
سالک باید ذکر خود را از صاحب اجازه و نص بگیرد؛ زیرا ذکر از جمله عبادات است و عبادت بدون اخذ از صاحب اجازه، اثر نخواهد بخشید. اگر به صرف این که فلان ذکر، در فلان کتاب نوشته شده است، به آن ذکر مشغول شود، شیطان که همواره مترصد است که بنده خدا را در خود سری بیند، در ذکر او تصرف کرده، آن اذکار را از معنا تهی می سازد و در عوض، صفات خود را در آن جای می دهد که در این هنگام، امر خدا، ذاکر خدا خواهد بود.[2]
البته طبق این گفته که «شیطان در ذکر سالک تصرف کرده» اشتباه است چرا که وقتی شما قصد کار صحیحی را نمودید، شیطان نمی تواند کار صحیح شما را تبدیل به کار غلط کند؛ یعنی وقتی انسان نماز می خواند، شیطان نمی تواند نماز او را تبدیل به عملی دیگر نمایید. چرا او می تواند بواسطه خواطر شیطانی خللی در درست نماز خواندن ایجاد کند. پس اینکه بیان شده که شیطان در ذکر سالک تصرف کرده خلاف واقع است.
بنابراین حتما باید ذکر از صاحب اجازه گرفته شود، وگرنه بی اثر خواهد بود و حتی اسباب گمراهی را نیز فراهم خواهد کرد. مرحوم کیوان قزوینی در ادعا های اقطاب این سلسله می نویسد: صحت اعمال و عبادات و معارف موقوف است به اجازه قطب و الا باطل است.[3]
یعنی اگر قطب که خود را منصوب من عند الله می داند اجازه کاری را به شخصی ندهد، اعمال وی صحیح نیست که ادعای کذبی است. چرا که به گفته خود صوفی ها که دین را به دو بخش شریعت و طریقت تقسیم می کنند - اگر قائل به صحت این گفته شد - و اقطاب را روئسای طریقت می دانند و علماء را عهده دار شریعت، در بخش شریعت که به صحت و بطلان عمل منتهی می شود، چنین دستوری نیامده است؛ بلکه اگر قرار است عمل فرد صحیح باشد باید دارای شرایطی باشد که آن شرایط را فقیه ذکر کرده است؛ نه اینکه عمل فرد باید با اجازه فقیه باشد و شرط کمال – به گفته صوفیه – باقی می ماند، که عهده دار آن قطب است. در نتیجه اجازه قطب در صحت اعمال دخالتی نداشته و با فرضی که قول صوفیه را در مورد طریقت قبول کنیم، فقط قطب می تواند عمل فرد را به کمال برساند و مرحله صحت و عدم صحت آن در حیطه اختیار فقیه است نه قطب. در نتیجه بطلان این سخن نیز به روشنی آشکار می شود.
ب) منحصر بودن طی طریق به این سلسله
از آنجا که اقطاب این سلسله، خود را صاحب اجازه می دانند و معتقدند که سلسله، خود یدا بید به امام معصوم علیه السلام می رسند، مدعی هستند که اگر کسی بخواهد سیر و سلوک باطنی داشته باشد و به مقامات عالی عرفانی برسد، راهی جز اینکه دست ارادت به سوی اقطاب و مشایخ این سلسله دراز کند و تنها با گرفتن دستور از آنان و عمل به آنها است که به سرمنزل مقصود می رسد. در این جا متن اجازه نامه ای را که صالح علیشاه برای کیوان قزوینی صادر کرده است، نقل می کنیم. وی که قطب سوم این سلسله است، در این اجازه به صراحت راه را منحصر به خود و سلسله خود می پندارد. او در اجازه نامه کیوان می نویسد:
پوشیده نماند که چون بعد از ارتحال مولانا الاعظم و سیدنا الاجل والد جسمانی و روحانی، آقای حاج ملا علی گنابادی «نورعلیشاه» بر حسب وصایت و نص، متکفل خدمات فقرا و هدایت بندگان است و جز اتصال به فقیر، به صراط المستقیم طریقت، راهی نیست و جناب مستطاب زین العرفا آقای حاج شیخ عباس علی قزوینی - دامت افاضاته - از این فقیر نیز (علاوه بر داشتن اجازه از طرف نور علیشاه) حسب الاشاره و اللیاقه ایشان را مجاز در امور مذکوره نموده.[4]
با بیان انحصار در راه صوفیه حد اقل یک چیز مشخص می شود و آن این است که به نقل قطب صوفیه نعمت اللهیه چونکه راه رسیدن به خداوند یکی است و منحصر در این فرقه – به فرض قبول – پس بقیه فرقه ها راه باطلی را ترویج می کنند و با قبول این فرض همه فرقه های دیگر منحرف و در مجموع به جای هدایت، ضلالت و گمراهی را به پیروان خود هدیه می دهند و قطعا با وجود تعدد فرقه های صوفیه، جز یکی ، بقیه باطل هستند.
البته همانگونه که قطب فرقه نعمت اللهیه راه رسیدن به خداوند را منحصر در این فرقه می داند بقیه فرق هم چنین ادعایی را دارند. برای مثال نوری دونمز در کتاب علویان ترکیه که درباره فرقه علویان غیر بکتاشی ترکیه نوشته است بیان می کند: «علوی گری(راه این فرقه) عین قرآن و روایت است».[5] و در آخر نمی توان نتیجه گرفت که کدام فرقه حق و کدام ناحق است،چرا که همگی طبل بر حق بودن را می کوبند و بقیه را منحرف و خارج از صراط می دانند و از کجا معلوم می شود که کدام فرقه بر حق و کدام ناحق است؟ آیا آوردن ادعای بدون دلیل و منقطع و صرف بیان ادعایی ضعیف می توان رای به اعتبار فرقه ای آن هم در بحث رسیدن به خداوند داد؟
و از همه مهمتر از حدیث فرقه ناجیه یا هفتاد و دو فرقه نقل شده است که در کتب حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از طریق شیعه و اهل سنت روایت شده است که امت موسی پس از او به هفتاد و یک فرقه و امت عیسی پس از وی به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند، و پس از من امتم به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد که تنها یک فرقه اهل نجات خواهد بود.[6] چنانکه از فرقه های هر یک از دو امت موسی و عیسی نیز تنها یک فرقه اهل نجات بود.
پس دانسته می شود همه فرقه ها، چه صوفی چه غیر آن خود را ناجی امت می دانند و معتقدند بر حق هستند، اما گروهی هم خود و هم دیگران را بر حق می دانند و عده دیگر فقط خود را بر حق می دانند و دیگر آنکه تعجب است از بزرگان صوفیه که در جایی ادعای انحصار راه فرقه خود را بیان می کنند و در جای دیگر راه رسیدن به خداوند را بعدد نفوس خلایق معرفی می کنند، که این دو با هم جمع نمی شوند.
موسس این سلسله نیز بنا بر نقل کیوان، قائل به انحصار طریق خود بوده است. کیوان می نویسد:
قول به لزوم وحدت قطب در روی کره، کم است و من غیر از حاج ملا سلطان، قائل به این قول ندیدم و غیر او همه سلسله های شیعه و سنی، صریحا یا اشارتا جایز می دانند تعدد را.[7]
منابع:
1-حاج ملا سلطان، ریاض السیاحه، ص 180
2-حاج ما سلطان، ولایت نامه، ص 181
3-کیوان قزوینی، استوار نامه، ص 192
4-هیه الله جذبی، نامه های صالح، ص 16
5-علویان ترکیه، نوری دونمز، ص 54
6- جهت آگاهی از مصادر حدیث به کتاب بحوث فی الملل و النحل، ج 1، ص 21- 24 و 38- 39 رجوع شود.
7-کیوان قزوینی، راز گشا، ص 162
افزودن نظر جدید