فتنه 25 بهمن و تکرار تاریخ اسلام
فتنه 25 بهمن 89 فضای سیاسی کشور را از فتنه 88 گذر داد و بار دیگر، قطببندی «انقلاب ـ ضد انقلاب» را در جامعه حاکم ساخت. این وضعیت که یادآور رخدادهای دهه 60 است، کلید تحلیل فاز جدید آشوبگری و بیثباتسازی نیز به شمار می رود. از این روی، واکاوی اوضاع دهه 60 و انطباق آن با وضعیت کنونی، میتواند یک تحلیل راهگشا پیش روی معتقدان به گفتمان انقلاب قرار دهد.
در دهه 60، ائتلاف «ابوالحسن بنیصدر» و گروههای ضد انقلاب، تنشهای بسیاری را بر فضای سیاسی کشور حاکم ساخته که تلخی آن هنوز بر کام پیروان راستین خط امام و معتقدان به انقلاب، باقی مانده است.
پایگاه اجتماعی بنیصدر با پشتوانه یازده میلیون رأی و گروهکهای برخوردار از میلیشیای مسلح سازمان یافته، دشمنان انقلاب را امیدوار به بیثباتسازی جمهوری اسلامی و فروپاشی آن از درون کرد.
مرزبندی نداشتن بنیصدر با گروهکهای مخالف و معاند، از یک سو، منجر به ریزش پایگاه اجتماعی و اخراج وی از حاکمیت شد و از سوی دیگر، دو قطبی انقلاب ـ ضدانقلاب را بر فضای جامعه حاکم ساخت. این شرایط عملا بنیصدر و متحدان ضد انقلاب وی را در بنبست سیاسی قرار داد. از این روی گروهکهای ضدانقلاب برای برون رفت از بنبست سیاسی و به دست گرفتن ابتکار عمل در برابر نظام، «تروریستم و اقدام مسلحانه» را پیشه خود ساختند.
برای تحلیل فتنه بهمن 89 و انطباق آن با وضعیت دهه 60، بناچار باید وضعیت فتنه 88 را به اختصار مرور کرد. در این راستا، باید اشاره داشت که پاسخ حماسی و قاطع آحاد مردم به فتنهگران در 9 دی و 22 بهمن 88، جریان فتنه و سران آن را به اغمای سیاسی فرو برد و چالشهای زیر را فرا روی آنان قرار داد:
1-ریزش بسیار گسترده در میان حامیان و طرفداران؛
2-شکست راهبرد اردوکشی خیابانی؛
3-ایجاد انشقاق در میان سران و عوامل فتنه؛
4-در هم آمیخته شدن مرزبندی خودی و غیرخودی.
آن گونه که گفته شد، با بررسی همهجانبه و مشابهتسازی تاریخی رخدادهای پس از انتخابات با رویدادهای دهه 60، نکات ارزندهای به دست میآید.
باید تصریح داشت که در ورای شعارها و ادعاهای انقلابی و ارزشگرای امروزِ، افرادی همانند موسوی و کروبی، چهره فردی چون بنیصدر قرار دارد. رویکرد بنیصدر در برابر نظام در دهه 60، بر خلاف تصور رایج، از موضع طلبکارانه بود. اگر امروز هم مصاحبهها و مقالات و سخنرانیهای این فرد را پیگیری کینم، متوجه این موضع طلبکارانه خواهیم بود.
وی همواره از مصادره انقلاب و خروج آن از موازین اولیه سخن میگوید؛ چیزی که اکنون در بیانیهها و سخنان کروبی و موسوی بارها و مداوم میبینیم، به گونهای که ما را از مصداق آوردن در این زمینه بینیاز میسازد.
اما مشابهت رفتاری و گفتاری دو جریان فتنه دهه 60 و 80 به این طلبکاری و حق به جانبی خلاصه نمیشود. بنیصدر، مغرور به پشتیبانی مردمی، با تکیه بر رأی ملت، خود را در برابر امام و نیروهای انقلاب قرار داد و از سکوت و قانونگرایی و مردمداری امام، بیشترین بهره را برد.
وی که به رأی قاطع خود در انتخابات غره بود، در موارد متعدد خط آشوب را به کمک خشونت و التهابهای سیاسی در مجامع عمومی، دنبال نمود، در حالی که حضرت امام (ره) تا هنگامی که اندک امیدی به امکان کنترل اوضاع از طرق مصالحه و گفتگو میدید، از ورود مستقیم در این منازعات خودداری کرد. نمونه این خط مشی امام(ره)، غایله چهاردهم اسفند بود.
پس از این حادثه، امام(ره) بدون دخالت شخصی، کمیتهای را مسئول بررسی امر کرد و البته بنیصدر در مقام رئیسجمهور و با ادعای قانونمداری، هرگز به مصوبات و نتایج کار این کمیته گردن ننهاد! اتفاقی که دقیقا در رخدادهای پس از انتخابات روی داد و فردی که با شعار قانونگرایی، رقیب انتخاباتی را به چالش میکشید، در میدان عمل، اردوکشی خیابانی را به حرکت در چهارچوب قانون ترجیح داد، در حالی که رهبر انقلاب در این ایام بنا بر مدل رفتاری امام، هدایت و روشنگری را در مقابل عناصر فتنهانگیز در پیش گرفت.
از سوی دیگر، در ارزیابی و وزنسنجی گروهها و طرفداران دو جریان، به یک نقطه مشترک میرسیم و آن، حضور و حمایت گروهک تروریستی منافقین است. پس از اینکه بنیصدر در حوزه گفتمانی با نیروها و رهبران انقلاب شکست خورد، سازمان منافقین که به لحاظ ایدئولوژیک، تفاوتهایی مبنایی با رویکردهای لیبرالیستی بنیصدر داشت، به اردوگاه بنیصدر خزید و با حمایت از وی، نظام را با جنگ خیابانی تهدید کرد.
جالب است که سازمان منافقین در آن روزها، در برابر درخواست حضرت امام(ره) برای زمین گذاشتن سلاح و پیوستن به جمع ملت، از مبارزه بدون خشونت و مسالمتآمیز سخن میگوید، اما بلافاصله توسل و تهدید به زور اسلحه را به رخ امام کشید.
در اوضاع کنونی نیز دیده می شود، دقیقا از زمانی که رهبران فتنه در چانهزنیهای سیاسی، ناکام شدند، سازمان منافقین آشکار و نهان به کمک این جریان آمد. جلوه آشکار این حمایت، بیانیهها و اطلاعیههای رسمی سازمان منافقین در حمایت از فراخوانها و مناسبتسازیهای فتنهگران است، اما خطرناکترین نمود این حمایت، وارد میدان کردن جوخههای ترور مردم بی گناه است.
به هر روی، آنچه از 9 دی 88 بر سر فتنهگران آمد، تنگنایی سیاسی را برایشان رقم زد که لغو یکجانبه دعوت به راهپیمایی در 22 خرداد 89 از سوی سران فتنه و فرار به جلوی آنان هم مؤیدی بر آن بود.
بر پایه شواهد موجود و آنچه تا امروز از عملکرد این جماعت به دست آمده، ریشههای فتنه 25 بهمن 89 را باید در رهیافت سوم ـ که متعلق به آقایان موسوی و کروبی است ـ جستجو کرد. این دو با فراخوان به آشوبگری در 25 بهمن، از یک سو عملا خود را در شرایط بنیصدر و گروههای ضدانقلاب در دهه 60 برای براندازی نظام قرار دادند و از سوی دیگر، در پازل سناریوی آمریکایی ـ اسرائیلی، برای پاسخ به تحولات منطقهای در مبدأ (جمهوری اسلامی ایران ) قرار گرفتند؛ بنابراین، هر دو زمینههایی شد تا فتنه 25 بهمن را به آغاز فاز خشونتآمیز این جریان تبدیل کند.
پس از رخدادهای دی ماه سال گذشته، کم کم خشونت نهادینه شده و هدفمند در دستور کار جنبش سبز قرار گرفت. علت این رویکرد را البته باید در چند عامل جستجو کرد؛
ــ ریزش شدید در بدنه اجتماعی جنبش سبز؛ اعلام برائت بخش مهمی از بدنه مردمی رهبران فتنه از حوادث عاشورا و دوری آنان از رهبران و سران این جریان، رهبران جنبش سبز را در تنگنای سیاسی شدیدی قرار داد؛ بنابراین، برای جبران این ریزش، باید نیروهای جدیدی جذب میشدند و به این ترتیب، دیده میشود پس از این حادثه، از یک طرف، موسوی با یک عقبنشینی تاکتیکی، تلویحا دولت را به رسمیت میشناسد (بیانیه پس از حادثه عاشورا) و از سوی دیگر، راهبرد جذب نیروهای رادیکال را در دستور کار قرار میدهد.
پس از این رخدادها برای نخستینبار، ادبیات اجرای بیتنازل قانون اساسی با این بیان که «قانون اساسی وحی منزل نیست»، جایگزین میشود تا زمینه جذب آن بخش از مخالفان نظام که مبارزه در چهارچوب قانون اساسی را مبارزه برای حداقلها میخوانند، فراهم شود. این جریانها، از آغاز انقلاب، رویکرد حذف و ترور را در اولویت رویارویی با انقلاب قرار داده بودند و تقویت موضع آنان در لایههای جریان سبز به معنی تقویت رویکرد خشونت در رفتارهای بعدی این جریان بود.
ــ شکست رهبران فتنه در چانهزنیهای سیاسی؛ پس از تلاش رهبران این جریان برای بازگشت به قدرت توسط چهرههای میانهرو، مانند «سید محمد خاتمی» و ناکامی در این زمینه، رهبران فتنه راههای موجود را برای بازگشت به قدرت بسته دیدند؛ بنابراین، به حربههای دیگری متوسل شدند تا هم ضرب شستی به نظام نشان دهند و هم اقبال خود را برای حیات بسنجند. به عبارتی، رهبران سبز با شکست در چانهزنیهای سیاسی، چارهای جز رادیکالیسم ندارند.
ــ تئوریهای براندازی؛ بر پایه تئوریهای سیاسی، در برخی شرایط حساس یک اتفاق غیر منتظره میتواند افقهای تازهای را برای حیات سیاسی و اجتماعی بگشاید. این رویداد بزرگ برای جریان فتنه، در اوضاع کنونی ایران چیزی جز گسترش خشونتهای خیابانی و به آشوب کشاندن کشور نیست. میتوان با ترورهای هدفمند، جو جامعه را ملتهب و زمینه را برای نجات از مخمصه کنونی فراهم کرد. حتی برخی گمانهها، از احتمال ترور رهبران فتنه حکایت دارند، چرا که برخی از چهرههای جریان سبز کارکرد سیاسی خود را ادا کردهاند و از این پس، مرگشان بیشتر از زنده بودنشان به کمک جریان برانداز خواهد آمد؛ برای نمونه، انتشار آدرس و نشانی منزل موسوی در فضای مجازی، مؤید وقوع حرکات مشکوک در روزهای آینده است.
ــ نفوذ و حضور عوامل گروهکهای تروریستی؛ گفته شد که جریان فتنه مرزبندی مشخصی با گروهکها و عناصر تروریستی برای خود ترسیم نکرد، با نگاه به بیانیهها و اطلاعیههای اعلام حضور در تظاهرات 25 بهمن و یکم اسفند، به آسانی میتوان میزان حضور و نقش این گروهکها را در حمایت و همراه با جریان فتنه تخمین زد، این گروهکها به طور ذاتی آماده ورود به فازهای تروریستی و خشونتآمیز هستند. عمده این افراد میدانی را خانوادهها و فرزندان اعدامیهای دهه اول انقلاب، اعضای گروهکهای تروریستی، اراذل و اوباش و... تشکیل میدهند؛ این ترکیب، ناخواسته منجر به خشونت و آشوب خواهد شد.
بر پایه شواهد موجود و آنچه تا امروز از عملکرد این جماعت به دست آمده، ریشههای فتنه 25 بهمن 89 را باید در رهیافت سوم که متعلق به آقایان موسوی و کروبی است، جستجو کرد.
منبع:
رضا سراج، کارشناس سیاسی و مسایل استراتژیک /سایت تابناک
افزودن نظر جدید