داستان روی کار آمدن حکومت زرتشتی ساسانی / طبق شاهنامه
حکیم ابوالقاسم فردوسی میگوید: اردشیر بابکان، با خیانت، دروغ و ریختن خونهای بسیار به حکومت رسید. به راستی آیا میتوان رفتار اردشیر بابکان را درست و قابل دفاع پنداشت؟
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در شاهنامه میخوانیم که وقتی که دارا (آخرین پادشاه سلسله کیانیان) کشته شد، پسرش به هندوستان گریخت. سالها بعد، یکی از نوادگان دارا که ساسان نام داشت، از هندوستان، برای چوپانی به سوی بابک (حاکم پارس) رفت. بابک هم او را پذیرفت. مدتی گذشت تا اینکه بابک خواب شگفت انگیزی درباره ساسان دید. او تعبیر خواب را از خوابگذاران پرسید. آنان به او پاسخ دادند که فرزندی از نسل ساسان به حکومت خواهد رسید.
بابک، ساسان را نزد خود فراخواند و از نسب او پرسید. ساسان ترسید اما بابک به او امان داد. پس ساسان، حقیقت را افشا کرده؛ گفت که از تبار پادشاهان ایران است.
بابک از این سخن، در شگفتی ماند. پس ساسان را به گرمابه فرستاد. آنگاه لباس شاهانه بر تن او کرده؛ غلامان و کنیزان بسیار به او بخشید و دخترِ خود را به همسری او درآورد.
پس از 9 ماه، پسری متولد شد که نام او را اردشیر گذاشتند و او همان اردشیر بابکان است. اردشیر، بزرگ شد و در این زمان، اردوان، حاکمِ اشکانی، از ابهت و دانش او آگاه شد. پس او را نزد خود فراخواند. اردشیر بابکان به سوی اردوان رفت و به خدمت او پرداخت.
اردوان کنیزی به نام گلنار داشت که بسیار او را دوست میداشت. گلنار دلباختهی اردشیر بابکان شد و این دو پنهانی با یکدیگر در رابطه بودند. در همین زمان، اردوان از پیشگوها، سرنوشت خود و حکومتش را پرسید. آنان پاسخ داد که یکی از زیردستان تو از نزد تو خواهد گریخت و به پادشاهی میرسد. اردوان از شنیدن این سخن، سخت اندوهگین شد.
گلنار حکایت پیشگوها را برای اردشیر بازگفت. پس بر آن شدند که از نزد اردوان، بگریزند. گلنار جواهراتی از اردوان دزدید و شبانه با اردشیر گریختند. فردای آن روز، اردوان از داستان آگاه شد.[1]
اردشیر به سوی پارس رفت. عدهای از بازماندگان تبار شاهان و بزرگانِ شهر استخر از او پشتیبانی کردند و اردشیر به حمایت آنان، تصمیم گرفت که با اردوان بجنگد تا خود به پادشاهی برسد.
اردوان هم با سپاهی بزرگ، به سوی اردشیر بابکان روانه شد تا او را بر جای خود بنشاند. جنگی سخن درگرفت که 40 روز به درازا کشید. در این نبرد، سرهای بسیاری از بدن جدا شد و کوهی از تنهای بیجان پدید آمد. در پایان، اردوان به اسارت درآمد و او را با دستانی بسته، نزد اردشیر بردند. اردشیر هم فرمان داد تا با خنجر، اردوان را به دو نیم کنند:
بدژخيم فرمود شاه اردشير
كه رو دشمن پادشا را بگير
بخنجر ميانش بدو نيم كن
دل بد سگالان پر از بيم كن
بيامد دژآگاه و فرمان گزيد
شد آن نامدار از جهان ناپديد [2]
سپس اردشیر فرمان داد تا فرزندان اردوان را به زندان بیاندازند. آنگاه دختر اردوان را تصرف کرد و بر گنجینههای اشکانیان نیز چیره شد و اینگونه به حکومت رسید.
پینوشت:
[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 859-860.
[2]. همان، ص 864.
افزودن نظر جدید