زندگی نامه سلطان محمد گنابادی
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از راه های تشخیص حقانیت یا بطلان هر جریانی این است که زندگی نامه و اصول اساسی مؤسسین آن جریان را مورد تحقیق قرار داده تا در خلال این تحقیق، وضعیت فرقه نیز روشن شود. یکی از این جریان ها، فرقه صوفیه گنابادی سلطانعلیشاهی است که زندگی نامه مؤسس آن یعنی سلطان محمد گنابادی باید مورد کنکاش دقیق قرار گیرد.
سلطان محمد بیچاره بیدختی گنابادی، ملقّب به سلطانعلیشاه از اهالی بیدخت گناباد و قطب سی و چهارم سلسله نعمتاللهی سلطان علیشاهی گنابادی است. او در شب سه شنبه 28 جمادی الاول سال 1251ق در بیدخت متولد گردید. وی سه ساله بود که پدرش از بیدخت بار سفر بست و دیگر نشانی از وی به دست نیامد و تحت تکفل مادر و برادر خود بود و در هفده سالگی به مکتب رفت.(1)
ملا سلطان بعد از فوت همسر اولش، همسر دیگری اختیار کرد که ثمره آن ازدواج، 10 فرزند بود.(2) سلطان محمد گنابادی در شنبه بیست و ششم ربیع الاول هنگام سحر در سال 1327ق در سن 72 سالگی، در دستشویی منزلش کشته شد.
دوره تحصیل:
مدرسی چهاردهی درباره انحراف ملاسلطان گنابادی در دوران تحصیل، در کتاب سلسله های صوفیه ایران به نقل از کتاب نابغه علم و عرفان می گوید: «ملا سلطان زمانی که در تهران مدرسه سید نصرالدین تلمذ می نمود به اتهام بابیگری از ترس عامه مردم درب حجره را مفتوح گذارده، پیاده بدون آنکه اثاثیه ای با خود همراه ببرد به صوب سبزوار عزیمت کرد.»(3)
دوران انحراف:
1. جذب به تصوف
کیوان قزوینی، نحوه گرایش ملا سلطان به تصوف را از زبان او این گونه می نویسد: «من از چند روز پیش از ورود طاووس(سعادت علیشاه) به سبزوار، مشکلات حکمت را دسته نمودم تا آمد رفتم از او پرسیدم، گفت که من درس نخوانده ام و آشنا به این مطالب نیستم. من از او مأیوس شده، از اراده گرویدنم به او که داشتم پشیمان شدم و در دل گفتم که ادعای قطبیت که تو داری ملزوم علم به مغیبات است تا چه رسد به مشکلات علوم رسمیه، و او رفت به مشهد... پس از چند سال که من ترک درس کرده به وطن آمدم متاهل شدم یادم افتاد هوس کردم از گناباد برآمده از راه بیابان خود را به اسپهان رسانیدم و به طاووس سرسپردم و او مقدم مرا عظیم شمرد، زیرا میان مریدانش هیچ ملائی نبود...و من معتقد به علم موهبتی طاووس شدم و حقایق علوم را بدون کمک از اصطلاحات[به صورت الهام و دریافت درونی] از او شنیدم و مشکلاتم حل شد و به علم حکمت بی اعتقاد شدم.»(4)
جای تامل است که چگونه ملاسلطان تا زمانی که مشغول علم و تحصیل بود، بی سوادی و تهی دستی سعادت علیشاه را درک کرده بود اما بعد از ترک تحصیل و دوری از علم، مرید او شده است؟! گویی بعد از دیدن اوضاع مریدان سعادت علیشاه، هوس جاه طلبی در او شکوفا شده تا از این موقعیت برای خود نانی دست و پا کند.
2. دوران قطبیت
کیوان قزوینی در مورد نحوه به قطبیت رسیدن ملاسطان بعد از مرگ سعادت علیشاه می نویسد: «بعد از سعادت علیشاه بایستی از بین فرزندان او قطب تعیین می شد اما بخاطر اینکه طاووس از پسرانش دلخوش نبود آنها نیز با عموم معاشرت نداشتند و تارک خصوصیات تصوف بودند، ملاسلطان با آنکه ولیعهد رسمی او نبود و بعد از اینکه قطبیت او حتمی شد فرزندان طاووس هم از حق خود که جانشینی پدر بود گذشته و تابع ملا سلطان شدند.»(5) ملاسلطان در سن 33 سالگی به قطبیت رسید و مدت قطبیت او 34 سال بود.
اشکال به قطبیت ملا سلطان گنابادی
کیوان قزوینی اشکال خود را به قطبیت ملاسلطان این گونه می نویسد: «حاج ملا سلطان هم از طاووس فقط فرمان شیخیت داشت نه قطبیت و لفظ شاه و درویش در لقبش نبود ولی به همان سند، دعوی قطبیت نمود. چون که طاووس بی وصیت مرده بود.»(6)
چهاردهی در کتاب سلسله های صوفیه ایران از شخصی به نام نیکیتین نقل می کند که او در کتاب دائرة المعارف اسلامی در مورد ملاسلطان این چنین می نویسد: «ملا سلطان عقاید بابیه و اهل حق و صوفیه را با هم تلفیق نموده بنام تصوف عرضه داشت که هیچگونه مشابهتی با تصوف اسلامی ندارد!»(7)
پایان زندگی ملا سطان گنابادی
محمدعلی امینی در کتاب بیدخت را بشناسیم در مورد چگونگی جریان قتل ملا سلطان به دست یکی از مریدانش می نویسد: «پس از علنی شدن دعاوی ملاسلطان محمد، مردم متدین گناباد به مقابله با او برخاسته و از محضر مراجع بزرگ تقلید استفتاء نمودند. در این میان تعدادی از آن استفتائات و پاسخ مراجع تقلید در اینجا نقل می شود: «عده ای از روستای خیبری برای زیارت قبور ائمه اطهار (علیهم السلام) به کربلا و نجف مشرف می شوند و به محضر آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای شیرازی دوم) شرفیاب شده و در مورد خانقاه بیدخت و مرام صوفیگری که ملاسلطان محمد آن را ترویج می کند، کسب تکلیف می کنند، مرحوم میرزای شیرازی می فرماید، «در عراق جمعی از اعراب به سرقت اموال مردم مشغولند، شبها کمین می کنند و سرقت می کنند و اما ملا سلطان دزد دین است؛ از وی اجتناب کنید، دوری نمایید، دوری نمایید.»»
جمعی دیگر از زائرین گناباد در نجف اشرف به محضر مرحوم آیت الله ملا محمد کاظم خراسانی رسیده و درباره خانقاه بیدخت و موسس آن استفتاء می کنند و مرحوم آخوند خراسانی حکم به ارتداد وی داده و او را مهدور الدم می نامد.
زائرین پس از مراجعت به گناباد، جریان ملاقات خود را با مرحوم آخوند خراسانی به مردم شرح می دهند. در نتیجه چند نفر داوطلب شده که ملا سلطان محمد را به قتل رسانند و بالاخره در شب 27 ربیع الاول 1327 ه ق، جعفر بیدختی به تنهایی او را به قتل می رساند.»(8)
پی نوشت:
(1). مدرسی چهاردهی، نورالدین، سلسله های صوفیه ایران، ص283، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1382.
(2). همان، ص 269.
(3). همان، ص264.
(4). کیوان قزوینی، عباسعلی، بهین سخن، ص76، راه نیکان، چاپ اول، 1387.
(5). همان، ص75
(6). کیوان قزوینی، عباسعلی، راز گشا، ص 165، راه نیکان،
(7). مدرسی چهاردهی، نورالدین، سلسله های صوفیه ایران، ص291، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1382.
افزودن نظر جدید