دیو سپید، شخصیت منفی شاهنامه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ داستان از آنجایی شروع میشود که کیکاووس کیانی، بر تخت پادشاهی ایران نشست. او همهی جهان را همچون بندگان خود میدید: «چو كاوس بگرفت گاه پدر، مر او را جهان بنده شد سربهسر». کاووس، روزی از شدت باده نوشی، مَست شده بود، نزد چند تن از پهلوانان گفت که بر روی زمین، برتر از من کسی نیست. در همان هنگام، یک دیو رامشگر (نوازنده) از مازندران به کاخ کاووس رسید و درخواست کرد که به نزد پادشاه بیاید. دیو چون به بارگاه پادشاه رسید بربط نواخت و چنین خواند:
كه مازندران شهر ما ياد باد
هميشه بر و بومش آباد باد
كه در بوستانش هميشه گلست
بكوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمين پر نگار
نه گرم و نه سرد و هميشه بهار
کیکاووس از شنیدن این سروده، هَوَس آن به سرش زد که به مازندران تاخته؛ آنجا را به قلمرو خود بیافزاید. لیکن پهلوانان ایران، از شنیدن این سخن اندوهگین شده؛ گفتند: جمشید و فریدون و منوچهر، با آن همه فرّ و شکوه، هرگز از مازندران یاد نکردند. چه اینکه مازندران، قلمرو دیوها است. کیکاووس این سخنان را نشنیده گرفته؛ فرمان داد سپاهیان ایران آماده نبرد و تاختن به مازندران شوند. پس به سوی مازندران روانه شدند تا به کوه اسپروز رسیدند، که آفتاب پشت آن غروب میکند. کیکاووس، به گیو (Giv) فرمان داد تا دو هزار تن از جنگوجویان ایرانی را با خود همراه کن و به شهر مازندران بتاز، تمام مردم آن، از پیر و جوان را قتل عام کن و همهی آبادیها را به آتش بکش تا خبر آمدن ما به دیوها برسد. کیکاووس و لشکریانش، بسیاری از مردم مازندران را قتلعام و شهرها را به آتش کشیدند.[1]
پادشاه مازندران از آنچه گذشت آگاه شد. پس از دیو سپید، یاری خواست. دیو نیز، به وسیله جادو، چشمان کیکاووس و بخشی از سپاهیان او را کور کرد. سپس، دیو سپید، لشکری از دیوها را روانه کرد و کیکاووس و یارانش را به اسارت گرفت. کیکاووس، به هر طریق، پیامی برای زال فرستاد و داستان را برای او بازگو کرده؛ از وی یاری خواست. زال نیز، رستم را به سوی مازندران روانه کرد تا سپاهیان ایران را نجات دهد. رستم به سوی مازندران حرکت کرد و اینجا بود که ماجرای هفت خان رخ داد. یعنی رستم طی شش مرحله، به ترتیب بر شیر درنده، بیابانِ خشک و سوزان، اژدها، زن جادوگر، اولاد پهلوان و ارژنگ دیو غلبه کرد. پس به کیکاووس رسید. کیکاووس از رستم یاری خواست و به او گفت: چشمانم نابینا شده و درمان آن این است که 3 قطره از خون دیو سپید در چشمانم چکانده شود. پس رستم به سوی دیو سپید حرکت کرد (خان هفتم).
رستم با قلبی پر از کینه به سوی دیو سپید رفت: «بيامد پر از كينه و جنگ سر» و او را یافت. رستم غرّید. دیو سپید از خواب برخاست. رستم با شمشیر به پای دیو زد و پای او را از بدن جدا کرد. دیو و رستم، بر بدن یکدیگر چنگ زدند و گوشت از بدن همدیگر کندند. سرانجام رستم، دیو را بلند کرد و چنان بر زمین کوبید که در دم جان داد. پس دشنهای برداشت و جگر دیو سپید را از بدنش بیرون آورد. رستم به سوی کیکاووس بازگشت و خون دیو را در چشمان او ریخت و پادشاه در دم بینا شد. پس از آن، یک هفته را به شادی گذراندند و در روز هشتم، گرز برداشته و به شهر مازندران تاختند و همه جا را ویران و به آتش کشیدند.
برفتند يك سر بفرمان كى
چو آتش كه بر خيزد از خشك نى
ز شمشير تيز آتش افروختند
همه شهر يك سر همى سوختند [2]
با این سخن، دیو سپید شخصیتی منفی در شاهنامه نیست. کیکاووس، مهاجم و متجاوز بود. دیو سپید هم از خود و قلمرو خود دفاع کرد. اما نکته اینکه دیوها، بر خلاف تصور بسیاری از ما، موجوداتی شاخدار و دمدار نبودند. بلکه در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده که منظور از "دیو" همان مردم کافر و بیدین هستند: «تو مر ديو را مردم بد شناس، كسى كو ندارد ز يزدان سپاس، هرانكو گذشت از ره مردمى، ز ديوان شمر مشمر از آدمى».[3] موبد مانکجی نوشیروانجی دهالا نیز مینویسد که منظور از دیوها، همان اقوام چادرنشین و بدکار است.[4] خلاصه اینکه از نگاه اوستا، مردم غیر آریایی که در دین و سبک زندگی، با آریاییها مطابقت نداشتند، دیو نامیده میشدند. در هر صورت، دیو سپید در داستان هفت خان، شخصیتی منفی ندارد. اما این دیو، از آن جایی که دیو است، ذاتاً شخصیتی منفی است. چه اینکه فردوسی، مردم کافر ناشکر را به دیو تشبیه میکند. چون دیوها این گونه هستند. در اوستا هم آمده که دیوها مخلوق اهریمن و ذاتاً خبیث هستند.
پینوشت:
[1]. بنگرید به: «حمله کِیکاووس به مازندران» و «قتل عام مردم مازندران به دست کیکاووس»
[2]. حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 146.
[3]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات نور، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279. برگه 432 (در فهرست: آمدن افراسياب به ديدار اسپان خويش و كشتن رستم اكوان ديو را).
[4]. مانکجی نوشیروانجی دهالا، خداشناسی زرتشتی، برگردان به فارسی موبد رستم شهزادی، تهران: مؤسسه انتشارات فروهر، 1377، ص 26.
افزودن نظر جدید