سیر جریان یک انحراف
پایگاه جامع فرق ادیان و مذاهب - برخی از بزرگان صوفیه نگاه کردن به صورتهای زیبارو و امرد را وسیلهای برای رسیدن به عشق الهی معرفی کردهاند و این شاهدبازی را مَجازی برای رسیدن به حقیقت دانستهاند و برای اثبات مدعای خود روایت: «إن الله جمیل و یحب الجمال[1] خدا زیباست و زیبایی را دوست میدارد.» را بهعنوان شاهد خود آورده و معتقدند که چون یکی از مظاهر زیبایی، صورت زیبا است، ماهم بهمانند خداوند زیبارویان را دوست داریم.
حتی اگر بپذیریم که این روایت اختصاص به زیبایی انسانی دارد، باید گفت که آنچه از زیبایی انسان محبوب خداوند است زیبایی سیرت است، نه صورت. طرفداران شاهدبازی معتقدند که شاهدبازی دریایی از معرفت و شهود است که مخالفان شاهدبازی از درک آن عاجز و ناتوان هستند و دراینباره روزبهان بقلی شیرازی میگوید: «در این چیزها(شاهدبازی) برای اهل عرفان، اسراری است که جز برای اهل آن نمیتوان فاش کرد.»[2]
ابن جوزی در المنتظم در مورد احمدغزالی از مشایخ و بزرگان صوفیه و استاد عین القضات همدانی آورده: مشهور است که احمد غزالی شاهد باز بوده و خدمتکاری امرد داشته که او را دوست میداشته است. وقتی شخصی نامهای در این باب به او نوشت، غزالی بالای منبر بود و وقتی نامه به دستش رسید، پس از خواندن نامه و اطلاع از متن آن، جوان ترک را صدا زده و بین دو چشم او را میبوسد و میگوید: این جوابه نامه! شمس تبریزی و عراقی هم حکایاتی از رفتارهای زنندهی او آوردهاند؛ اما ظاهراً تنها کسی که کار سخیف او را توجیه نکرده، ابن جوزی است.
ابوالقاسم قشیری، از مشایخ بزرگ قرن پنجم –که مخالف با شاهدبازی است- بزرگترین آفت تصور را در صحبت احداث (نوجوانان) و مجالست با کم سن و سالان دانسته است. وی به اجماع پیروان، نظر در شاهدان را مایه خواری و خذلان و دوری از خدا میشمارد و سالکان را از خُرد(کم _ کوچک) پنداشتن گناه نظربازی برحذر میدارد.[3]
همچنین یحیی باخرزی از دیگر بزرگان صوفی مخالف شاهدبازی است که از قول شیخ ابوالفتح موصلی مینویسد: با سی شیخ که همه از ابدال بودند صحبت داشتم و کل ایشان در وقت مفارقت مرا وصیت کردند که از معیشت و معاشرت با جوانان خردسال بپرهیز.[4]
پینوشت:
[1]. مجلسی محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، اسلامیه، تهران، ج 62 ، ص 125
[2]. بقلی شیرازی، روزبهان، عبهرالعاشقین، محقق هانری کربن، نشر منوچهر، تهران، 1366، ص 9
[3]. قشیری عبدالکریم بن هوازن، ترجمه رساله قشیریه، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1361، صص 295 و 296
[4]. یحیی باخرزی، فصوص الآداب، چاپ دانشگاه تهران، 1377 تهران، ص 119
افزودن نظر جدید