ممانعت عمر بن خطاب از به خلافت رسیدن حضرت علی(ع) در کتب اهل سنت
خلاصه مقاله
زندگی پر تلاطم خلیفه دوم یعنی عمر بن خطاب از دوران جاهلیت (قبل از اسلام) تا رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و بعد از آن، که با مصلحت اندیشی جلوی نوشتن وصیت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را برای خلافت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گرفت و بنای خلافت خودش را برای بعدها فراهم کرد، از جهاتی قابل تامل و حائز اهمیت است؛ او یکی از صحابه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) است که علاوه بر ضعفهای روحی، فکری، کاستیهای فراوانی از نظر دینی و اعتقادی داشت که در نوع خود منحصر به فرد است.
متن مقاله
در کتب تاریخی فریقین اگر نگاهی گذرا داشته باشیم و در خصوص زندگی و روحیات فکری و اعتقادی و ... عمر بن خطاب دقت کنیم، شاید برخی از جنبههای مثبت او را که علمای اهل سنت بر آن تاکید دارند را بتوانیم بیابیم، که در حقیقت افتخار محسوب نمیشود، اما اگر از زوایای دیگر بخواهیم بررسی کنیم، این علمای اهل سنت هستند که در کتابهای خود ضعفها و کاستیهای فراوانی را از عمر بن خطاب بیان میکنند؛ یعنی نکات منفی او به مراتب بیشتر از جنبههای مثبت اوست، و اگر منصف باشیم، آن وقت خواهیم دید که برخی از صحابه پیامبر اسلام، افرادی از جمله عمر بن خطاب و ابوبکر و عثمان و دیگرانی که توسط اینان به قدرت رسیدند، مانند معاویه و ... اشخاص سالم و معقول و با کفایت و لایق رهبری بر جامعه اسلامی نمیدانستند که خود نیز تصریح به آن کردهاند.
مثلاً از باب نمونه ابن ابیالحدید معتزلی به نقل از خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغدادش اینگونه در کتاب خود مینویسد که: گفتگوی عمر بن خطاب با ابن عباس در رابطه با امر خلافت حضرت علی (علیهالسلام) را این چنین نقل میکند: روزی عمر بن خطاب از ابن عباس پرسید: علی کجاست؟ ابن عباس گفت او را دیدم، در حالیکه قرآن قرائت میکرد و مشغول آبیاری نخلستان بود. عمر بن خطاب گفت: آیا سخنی از خلافت و حقش در این باره میزند؟ ابن عباس گفت: بله! و گمان میکند که رسول خدا بر این مسئله نصی در موردش فرموده و از پدرم در ادعای او سؤال کردم، گفت که علی راست میگوید؛ عمر گفت: در سخنان رسول خدا اشارهای که اثبات حجت و قطع عذر بدان نشود وجود نداشت و ایشان در پی فرصتی بود که کار خلافت علی (علیهالسلام) را عملی سازد و در مرض موتش میخواست تصریح به نام او کند، پس من با کلمهای (انّ رجل لیهجر- این مرد هذیان میگوید) از روی دلسوزی برای اسلام، بر آن مانع شدم!!! به خدای این بنا -کعبه- قریش بر علی اتفاق نخواهند کرد، و اگر او متصدّی امر خلافت میشد، عرب از هر سو علیه وی سر برمیتافت و سر و صدا به راه میانداخت. پس رسول خدا فهمید که من، به تصمیم او پیبردم و بدین جهت -از نوشتن آن- خودداری کرد.[1]
و همچنین مینویسد: عمر بن خطاب گفت رسول خدا به هنگام بیماری فوت، تصمیم گرفت امر خلافت علی (علیهالسلام) را مطرح کند، اما من به خاطر بیم از فتنه و متلاشی شدن امر اسلام مانع آن شدم!!! پس رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به نیّت قلبی من پیبرد و از انجام تصمیم خود صرفنظر و خودداری کرد.[2]
این مطالب چیزهایی است که علمای اهل سنت در کتب خود آن را ذکر کردهاند. حال سؤالی که به ذهن میرسد، این است که آیا این سخنان عمر بن خطاب را جزء نکات مثبت او باید قرار داد یا منفی او؟ آیا او از پیامبر آگاهتر به خلافت و جانشینی و مسائل دین و ... بود، یا خود پیامبر؟ آیا سخن خداوند بالاتر و با اهمیتتر است که در قرآن میفرماید: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى.[نجم/3] و از سر هوی و هوس سخن نمیگوید» و سؤالات دیگر...
در نتیجه با قطع نظر از دلایل فراوان قرآنی و حدیثی، بر خلافت بلا فصل حضرت علی (علیهالسلام) که نمونه بارزش واقعه یوم الانذار و بهویژه حدیث غدیر خم و ... است، همین اعتراف و اقرار صریح عمر بن خطاب کفایت میکند برای اثبات حقجویان و این ادعا که پیامبر اکرم فقط علی (علیهالسلام) را شایسته مقام خلافت و جانشینی خود میدانست و لذا تصمیم به مکتوب کردن خلافت آن حضرت داشت که عمر بن خطاب و برخی دیگر به هیاهو و سر و صدا نگذاشتند و مانع از این امر مهم شدند.
پینوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، مکتبه آیه الله مرعشی نجفی، قم، ایران، ج12 ص20-21.
[2]. همان، ج12 ص79.
افزودن نظر جدید