هم نشینی با یهود
.
در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که مومنان را از همنشینی با اهل کتاب منع میکند. این آیات هشدار میدهد که مصاحبت با آنان به قیمت از بین رفتن دینتان تمام میشود.
خداوند متعال در سوره مبارکه آلعمران صراحتاً میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقاً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ يَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إيمانِکُمْ کافِرينَ.[آل عمران/100] اى کسانىکه ایمان آوردهاید، اگر از گروهى که به آنان کتاب آسمانى داده شده است پیروى کنید، شما را پس از آنکه ایمان آوردهاید، به کفر باز مىگردانند.»
وقتی به تاریخ صدر اسلام مراجعه میکنیم میبینیم که برخی از صحابه با اینکه مورد مؤاخذه رسولخدا قرار میگرفتند، باز هم از رفت و آمد با یهود پرهیز نمیکردند.
به عنوان نمونه در تاریخ در مورد ارتباط و علاقه خلیفه دوم، عمربن خطاب با یهود مطالبی بیان شده است.
عبدالرزاق در کتاب المصنف آورده است: «عمر بن خطاب مردی را دید که کتابی را میخواند. مقداری گوش کرد و خوشش آمد. به آن شخص گفت: میتوانم از این کتاب بنویسم؟... نوشته را نزد رسولخدا آورد و برای حضرت خواند و رنگ چهره رسولخدا متغیر میشد. شخصی از انصار بر دست و کتاب عمر زد و گفت مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر خطاب! آیا نمیبینی که با خواندن تو چهره رسولخدا تغییر میکند؟... پیامبر فرمود: مبادا کسانیکه بدون فکر کاری را انجام میدادند، شما را گمراه کنند.»[1]
در روایتی دیگر آمده است: «عمربن خطاب آمد خدمت پیامبر رسید و گفت: یا رسولالله! من با برادری از بنیقریظه نشست داشتم و بخشی از تورات را نوشتم؛ آیا بر شما عرضه کنم؟ رنگ رخسار پیامبر تغییر کرد. عبدالله گفت: خداوند عقلت را زائل کند، آیا رخسار رسولخدا را نمیبینی؟...»[2]
البته انس بین خلیفه و یهود طرفینی بود و یهود هم خوش خدمتیهایی برای خلیفه دوم داشته است. نقل شده است که لقب فاروق را یهود بر خلیفه دوم نهاده است.
از ابنشهاب نقل شده است: «اهل کتاب نخستین کسانی بودند که عمر را فاروق نامیدند و مسلمانان تحت تأثیر سخن ایشان قرار گرفتند، و از پیامبر اسلام، چیزی در این خصوص به ما نرسیده است.»[3]
حال چگونه میتوان پذیرفت کسی که به کلاسهای تدریس یهود میرفت و با اهل کتاب حشر و نشر داشت، شایسته جانشینی رسول خدا را دارد؟
پینوشت:
[1]. «أن عمر بن الخطاب مر برجل يقرأ كتابا سمعه ساعة فاستحسنه، فقال للرجل: أتكتب من هذا الكتاب؟ قال: نعم. فاشترى أديما لنفسه ثم جاء به إليه، فنسخه في بطنه، و ظهره. ثم أتى به النبی فجعل يقرأه عليه، و جعل وجه رسول الله يتلون، فضرب رجل من الأنصار بيده الكتاب، و قال: ثكلتك أمك يا ابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله منذ اليوم، و أنت تقرأ هذا الكتاب، فقال النبي عند ذلك: إنما بعثت فاتحا و خاتما، و أعطيت جوامع الكلم و فواتحه و اختصر لي الحديث اختصارا، فلا يهلكنكم المتهوكون.» المصنف، عبدالرزاق، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج6، ص112، ح10163
المصنف، ابن ابیشیبة، دارالعلم، بیروت: ج7، ص440، ح134
الدرالمنثور، سیوطی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص148
روح المعانی، آلوسی، مؤسسة الرسالة، بیروت: ج21، ص7
[2]. «جاء عمر بن الخطاب إلى النبي فقال: يا رسولالله إني مررت بأخ لي من قريظة و كتب لي جوامع من التوراة، أفلا أعرضها عليك؟ قال: فتغير وجه رسولالله، قال عبدالله فقلت: مسخ الله عقلك، ألا ترى ما بوجه رسولالله؟...» المصنف، عبدالرزاق، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج6، ص113، ح10164
[3]. «عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبدالعزّى أبو حفص العدوی، الملقّب بالفاروق. قیل لقبه بذلک أهل الکتاب.» الطبقات الکبری، ابن سعد، دارالعلم، بیروت: ج3، ص270
تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دارالعلم، بیروت: ج44، ص51
تاریخ طبری، محمد بن جریر، دارالفکر، بیروت: ج3، ص267
افزودن نظر جدید