بهائیت و ادعای نبود سخن از اعجاز بیانی قرآن در روایات!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مبلّغان بهائی در راستای توجیه عجز پیامبرخواندهی خود از انجام معجزه و انکار اعجاز بیانی قرآن، به انکار ذکر اعجاز بیانی قرآن در روایات پرداختهاند؛ همچنان که ابوالفضل گلپایگانی مدعی شده است: «اگر نفسی در احادیث نبویه و کلمات صحابه و تابعین و تبع تابعین نظر نماید، میبیند که در این موارد نیز اشارتی وارد نشده است که قرآن من حیث الفصاحة معجزه است و از این نکته میتوان فهمید که این قول زادهی افکار متأخرین است».[1]
اما در پاسخ به این ادعای مبلّغان بهائی میگوییم:
اولاً: بر فرض صحت چنین ادعایی، چگونه میتوان آیات تحدی و دعوت به هماوردی قرآن کریم را معنی نمود و در عین حال، از ذکر نشدن این وجه از اعجاز قرآنی در روایات معصومین (علیهم السلام)، عدم آن را نتیجه گرفت؟!
ثانیاً: حتی اگر به این وجه از اعجاز قرآن در روایات معصومین (علیهم السلام) تصریح نشده باشد، دلیلی بر عدم وجود آن نمیشود. چرا که قرآن کریم کتابی است که برای انسان تا به قیامت نازل شده و کشف جهاتی از جنبهی اعجاز آن در زمانهای واپسین، نه تنها به اصل اعجاز آن لطمهای وارد نمیسازد، بلکه خود نشانی بر عمق ظاهری و محتوایی آن است.
ثالثاً: مبلّغان بهائی از کجا به این نتیجهی قطعی رسیدند که معصومین (علیهم السلام)، صحابه و تابعین سخنی در رابطه با اعجاز بیانی قرآن نفرمودهاند؛ در حالی که روایات بسیاری بر این حقیقت اشاره دارند. همچنان که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در خصوص شگفتی قرآن کریم فرمودند: «ظاهرهُ أنیق و باطنه عمیق... [2]؛ ظاهر قرآن دلآرا و باطن آن پرمعنا، شگفتیهای قرآن قابل شمارش نیست و بر عجائب آن نتوان چیره شد؛ قرآن سرچشمهی هدایت و جایگاه حکمت است».
جالب آنکه بر خلاف ادعای بهائیت، امام هادی (علیه السلام) پس از یادآوری تناسب نوع معجزات پیامبران با علوم رایج در عصر ایشان، نزول قرآن شگفتآور را بر حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله)، موجب اتمام برهان بر کافران اهل شعر و ادب و سخنوری برمیشمارد؛ همچنان که ایشان فرمودند: «... خداوند، محمّد (صلّی الله علیه و آله) را زمانی مبعوث کرد که دانش غالب مردم سخن و سخنوری بود، پس او نیز از سوی خدا چیزی از مواعظ و حکمتهایش آورد که با آن، آنها را باطل و حجت را بر آنها تمام کرد».[3]
پینوشت:
[1]. ابوالفضل گلپایگانی، فرائد، هند: بینا، بیتا، ص 297-295.
[2]. شیخ کلینی، الکافی، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1388، چاپ سوم،ج 2، ص 599.
[3]. همان، ج 1، ص 25-24.
افزودن نظر جدید