نقد ادعای فاضل مازندرانی، پیرامون خاتمیت پیامبر اسلام
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ فاضل مازندرانی از مبلّغان سرشناس بهائی، پس از اشکال به واژهی "خاتم النبیین" در آیهی خاتمیت و ترجمهی آن به معنی "زینتبخش"، مدعی میشود که: «آیه مذکوره بهر ترفیع پیامبر از تودهی بشر و از حدّ والدیّت نسبت با نام بلکه انخراط (: داخل شدن ایشان) در سلک (:جمع) نبیین به نوعی ممتاز میباشد و توجهی به موضوع پایان نبوت نیست و اگر چنین منظوری مخالف ظواهر عقلیه و مداخل در ارادات و سنن الهیّه بود، حسب معقول و مرسوم بایستی مؤکد و مکرر تثبیت گردد در حالی که در هیچ محلی از قرآن ادنی (:کمترین) اشارهای به چنین معنی نشده، بلکه بالعکس در موارد کثیره معنی مقام رسالت و نبوت را بیان کرده که کیفیت استحقاق این نعمت را شمرده باب فیض را مفتوح مینمایاند و در محلّی که میفرمود: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ... [آلعمران/144]؛ محمّد (صلّی الله علیه و آله) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند».[1]
اما در پاسخ به این ادعای نویسندهی بهائی میگوییم:
اولاً: کلمهی «خاتم» در منابع لغوی، چه با کسر تاء و چه با فتح آن، به معنی: «عاقبة کل شیء؛ پایان هرچیز» و «ما یختم به؛ آنچه به وسیلهی او ختم میشود» میباشد.[2] از اینروست که: «به عقیده تمام مفسران و دانشمندان اهل لغت، خاتم النبیین چه به کسر تاء باشد و چه به فتح آن، به معنای آخرین پیامبران و ختم کننده آنان است و اصلاً دیده نشده که خاتم را بر انسانی اطلاق کنند و از آن، معنای زینت یا تصدیق کننده اراده نمایند».[3]
ثانیاً: حتی اگر خاتم به معنای زینت و برتری باشد، قرینهای بر کامل بودن و برتری حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله)، بر سایر انبیاء و لزوم بقای احکام اوست که این خود، نشانهای دیگر بر خاتمیت است.
ثالثاً: دین مبین اسلام، با دارا بودن ویژگیهای بینظیری چون: جامعیت؛ وسطیت؛ وارد نمودن عقل در حریم دین؛ اختیارات ویژهی حکومتی و... عملاً قادر به تأمین تمامی نیازهای بشری بوده و خواهد بود.[4] بنابراین هیچ محذور عقلی از خاتمیت دین اسلام به وجود نمیآید.
رابعاً: مبلّغان بهائی چگونه مدعی میشوند که هیچ نصّی مبنی بر خاتمیت پیامبر اسلام وجود ندارد، در حالی که بعلاوهی آیات متعدد قرآنی، اجماع مسلمین و احادیث فراوانی که از حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) و ائمهی معصومین (علیهم السلام) وارد شده، همگی ضرورت خاتمیت پیامبر گرامی اسلام را به اثبات میرسانند.[5]
خامساً: آیهی: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ... [آلعمران/144]؛ محمّد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند»، با توجه سیاق آیات قبل و بعد و شأن نزول آن، در جهت بیان این مطلب است که اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، دین او از بین نخواهد رفت و خود این آیه، قرینهای بر خاتمیت است. خصوصاً که در این آیه، از رسولان گذشته سخن به میان آمده، اما هیچ اشارهای به آمدن پیامبران پس از حضرت نشده است.
سادساً: فیوضات الهی، به واسطهی اهلبیت (علیهم السلام) و در زمان کنونی به واسطهی حضرت حجت بن الحسن العسکری (علیه السلام) و نیز خودسازی انسانها و عوامل دیگر به مردم میرسد و منحصر به راه پیامبر و نبوت نیست.
پینوشت:
[1]. فاضل مازندرانی، اسرارالآثار، بیجا: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 128 بدیع، ج 3، صص 165-164.
[2]. المنجد فی اللغه؛ به نقل از: حمید فلاحتی، مهدی فاطمینیا، دیدار با تاریکی، تهران: عابد، 1390، ص 204.
[3]. جعفر سبحانی، خاتمیت از نظر قرآن و حدیث و عقل، ترجمه: استادی، قم: مؤسسهی سیدالشهداء (علیه السلام)، تابستان 1369 ش، ص 24.
[4]. جهت مطالعهی بیشتر، بنگرید به مقالهی: چرا پس از اسلام نیاز به دینی جدید نیست؟!
[5]. جهت مطالعهی بیشتر بنگرید به مقالهی: پاسخ به شبهه بهائیان پیرامون، تنافی خاتمیت با سیر تکاملی انسان
افزودن نظر جدید