ابن عربی: منشاء عرفان برداشت مردم است!
برخی معتقدند عرفانی که در میان مسلمانان وجود دارد، منشائی الهی نداشته و بوسیله «هدایت یافتگان به نور حق و متفکران در عالم امر و خلق بوجود آمده است.»[شرح فصوص الحکم، ص 510] این دسته معتقد هستند «"زهد" در دین اسلام فقط زمینه پیدایش عرفان است، وگرنه در ظاهر دین اسلام، دعوتی به اصول و مبانی عرفان مشاهده نمیشود.»[پژوهشی در نسبت دین و عرفان، ص 28]
در پاسخ به این عده باید گفت: اگر دین اسلام خالی از عرفان است، آیا مضامین ادعیهای که از حضرات معصومین (علیهم السلام) همانند دعای کمیل، دعای عرفه و دعای ابوحمزه ثمالی به ما رسیده است، عرفانی نیست؟ آیا سلوک ائمه دوازدهگانه شیعه، ظهور در عرفان ناب اسلامی ندارد؟ اگر اینگونه است، چرا معتقد هستید که اسلام منهای عرفان است؟
شاید بتوان گفت سخن این دسته در یک مورد درست باشد، و آن مصداقی که ایشان بدان اشاره میکنند، همان آموزههای معنوی اهل سنت باشد که بدون توجه به تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) به تعالیم باطنی مبتنی بر زهد روی آوردند و در ادامه سلوک ایشان تصوف بعنوان عرفان اهل سنت پدید آمد. در این صورت است که خدشهای به عرفان اسلامی شیعی وارد نشده و کلام منعقد خواهد شد.
پینوشت:
یثربی یحیی، پژوهشی در نسبت دین و عرفان، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1384، ص 28
قیصری داوود بن محمود، شرح فصوص الحکم، مترجم خواجوی محمد، مولی، تهران، 1387، فص یعقوبی، ص 510
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب- برخی عرفان را از اسلام جدا کرده و اسلام را منهای عرفان معرفی میکنند. این دسته تعالیم دین اسلام را بدون روح عرفانی دانسته و میگویند: «"زهد" در دین اسلام فقط زمینه پیدایش عرفان است، وگرنه در ظاهر دین اسلام، دعوتی به اصول و مبانی عرفان مشاهده نمیشود. البته و صد البته که باید حساب تاویل و تطبیقهای بعدی را از دلالت اولیه و صریح کتاب و سنت جدا کرد.»[1]
در پاسخ به این عده باید گفت: اگر دین اسلام خالی از عرفان است، آیا مضامین ادعیهای که از حضرات معصومین (علیهم السلام) همانند دعای کمیل، دعای عرفه و دعای ابوحمزه ثمالی به ما رسیده است، عرفانی نیست؟ آیا سلوک ائمه دوازدهگانه شیعه، ظهور در عرفان ناب اسلامی ندارد؟ اگر اینگونه است، چرا معتقد هستید که اسلام منهای عرفان است؟
شاید بتوان گفت ریشه اعتقاد این گروه به چنین نظری، نشات گرفته از سخن ابن عربی است. او در این باره مینویسد: «دین، دو دین است... اول آن دینی است که خداوند آن را برگزیده و به انبیاء داده و آنان را بدان آگاهشان ساخته و باقی مومنان هم بواسطه انبیاء آگاهی یافتند و بواسطه تعریف و تبلیغ و رسانیدن رسالت و بیان دین حجت الهی بر خلق شدند. دوم دینی است که هدایت یافتگان به نور حق و متفکران در عالم امر و خلق، نفوس خودشان را به تکالیفی از نزد خودشان مکلف میسازند، و این بدان جهت است که چون مقام عبودیت خود و مقام ربوبیت حق مر آنان را به انواری که از باطن پاکشان و از ضمیر صافشان روشن و آشکار گشته دانستند، نفوسشان را به عبودیت –به جهت شکر و سپاس نعمتهای پروردگاری که آفردیشان و هدایتشان کرد مکلف و متعهد ساختند.»[2]
در توضیح سخن ابن عربی گفته شده: «ابن عربی مکاتب عرفانی مبتنی بر سلوک و ریاضت را، از ادیان آسمانی جدا کرده است. اولی را "دین الهی" و دومی را "دین مردمی" نامیده است. با اینکه خود از شخصیتهای طراز اول و ممتاز عرفان بوده و اهل هرگونه تاویل و تطبیق نیز هست! اما به هر حال جدایی دین را از عرفان صریحا پذیرفته و اعلام کرده است. و دیگر اینکه چنانچه ابن عربی با اینکه مکاتب عرفانی را ابداع و اختراع بشر میداند، به پیروی از آن توصیه کرده، و رعایت اصول و قواعد آن را موجب خوشنودی خداوند میداند؛ اما ما هم با اینکه دین را به تاکید از عرفان جدا میدانیم، هرگز درصدد نفی و تحریم آن نبوده، بلکه آن را برای تکامل و تربیت انسانها سودمند میدانیم.»[3]
از نکات گفته شده مشخص میشود، ابن عربی و کسانی که عرفان را جدای از دین میدانند، معتقدند این قسمت از دین (عرفان) توسط افراد بشری به دین اضافه شده و ریشه دینی ندارند. اما قبلا گفتیم تعالیم ائمه معصومین و قرائت ایشان از دین به نقطه مخالف سخن این دسته اشاره داشته و اینان قائل هستند همین تکالیف شرعی که از جانب خدای متعال برای بشر وضع شده است، دارای روحی عرفانی و باطنی است، همانگونه که در سیره ائمه معصومین (علیهم السلام) چنین اموری به روشنی و وضوح دیده میشود و آنچه که اهل بیت (علیهم السلام) عنوان کردهاند، مطابق دستورات کتاب و سنت بوده و خارج از آن چیزی نیست. شاهد بر آن حدیثی از امام صادق(عليه السلام) از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله)است که میفرمایند: «براى هر امر حقّى حقيقتى است و براى هر امر درستى نورى است. پس آنچه را موافق قرآن است، اخذ كنيد و آنچه را مخالف قرآن است، ترک كنيد.»[4] همچنین امام صادق و امام باقر(عليهما السلام) فرمودهاند: «وقتى به شما از چيزى خبر دادم، دليل آن را از قرآن بخواهيد.»[5] بنابراین شاید بتوان گفت سخن این دسته در یک مورد درست باشد و آن مصداقی که ایشان بدان اشاره میکنند، همان اهل سنت باشند که بدون توجه به تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) به تعالیم باطنی مبتنی بر زهد روی آوردند و در ادامه سلوک ایشان، تصوف بعنوان عرفان اهل سنت پدید آمد. پس باید میان عرفان شیعی که برگرفته از تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) است و تصوف که عرفان اهل سنت است، فرق گذاشت، یا به این صورت مطرح کرد که عرفان اسلامی با عرفان مسلمین متفاوت است.
پینوشت:
[1]. یثربی یحیی، پژوهشی در نسبت دین و عرفان، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1384، ص 28
[2]. قیصری داوود بن محمود، شرح فصوص الحکم، مترجم خواجوی محمد، مولی، تهران، 1387، فص یعقوبی، ص 510
[3]. یثربی یحیی، پژوهشی در نسبت دین و عرفان، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1384، ص 28
[4]. ابوالفتح رازی حسین بن علی، روضالجنان و روحالجنان فی تفسیر القرآن، آستان قدس رضوی، مشهد، 1371، ج 3، صص 60 و 69
[5]. همان، ص 60
افزودن نظر جدید