آغاز اختلاف مسلمین در کنار بستر
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب- برخی از برادران اهلسنت، شیعیان و علمای شیعه مثل مرحوم کلینی و علامه مجلسی و برخی بزرگان دیگر را عامل تفرقه و اختلاف بین مسلمین میدانند و تالیفات و روایات منقوله در کتب این بزرگواران را عامل اصلی جدایی جامعه اسلام معرفی میکنند. این عزیزان غافلند از اینکه با بررسی تاریخ میتوان به راحتی عامل اصلی اختلاف بین مسلمین را پیدا کرد. عملی که باعث شد در آن روزگاران بین صحابه طراز اول رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف شدیدی اتفاق بیفتد به گونهایی که با اعتراض و طرد آن حضرت مواجه شدند.
همه ما حدیث دوات و قلم را شنیدیم و با ماجرای آن آشنا هستیم. به اعتقاد ما سرچشمه اختلاف آن زمانی است که رسولخدا در بستر بیماری و در حال احتضار بودند و جمعی از اصحاب نیز در کنار بستر حضرت بودند، که آن اتفاق ناگوار رخ داد.
در کتب معتبر اهلسنت مثل بخاری و مسلم و برخی دیگر از منابع مهم اهل سنت به آنچه که در کنار بستر حضرت رسول اتفاق افتاد کاملا اشاره شده است.
در صحیح بخاری در شش یا هفت مورد و در صحیح مسلم در سه جا به حدیث دوات و قلم با اندک اختلافی اشاره شده است.
عن إبنعباس قال: «لما حضر رسولالله و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال النبی: هلم أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده، فقال عمر: أن النبي قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب الله، فإختلف أهل البيت فإختصموا منهم من يقول: قربوا يكتب لكم النبي كتاباً لن تضلوا بعده و منهم من يقول ما قال عمر. فلما أكثروا اللغو(اللَّغَط) و الإختلاف عند النبي. قال رسولالله: قوموا، قال عبيدالله: فكان إبنعباس يقول: إن الرزية كل الرزية ما حال بين رسولالله و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب من إختلافهم و لغطهم[1] هنگامى که رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) در آستانه رحلت از دنیا، قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی از جمله عمر بن خطاب در خانه آن حضرت حاضر شده بودند، فرمود: قلم و کاغذى بیاورید تا چیزی براى شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: بیمارى بر پیامبر غلبه کرده و (العیاذ باللّه) هذیان مىگوید و ما قرآن را داریم و براى ما کافى است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضى مىگفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید. و بعضى سخن عمر را مىگفتند، هنگامى که سر و صدا و غوغا در حضور آن حضرت و اختلاف زیاد شد، فرمودند: برخیزید و از نزد من بروید. عبیدالله گفت: ابنعباس بعد از این قضیه بارها میگفت: مصیبت و تمام مصیبت این است که نگذاشتند پیامبر چیزی را که میخواست برای آنها بنویسد تا اختلاف نکنند و گمراه نشوند.»
مسلم نیز در کتابش این روایت را به گونهایی دیگر از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل میکند: قال ابنعباس انه قال یوم الخمیس! و ما یوم الخمیس! ثم جعل تسیل دموعه حتی رایت علی خدیه کانها نظام اللولو[2]. قال: قال رسولالله ائتونی بالکتف و الدواه (او اللوح و الدواه) اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدا ابدا. فقالوا ان رسول الله لیجهر[3] روز پنج شنبه! چه پنج شنبه شومی! آنگاه سرشک از دیدگان ابنعباس جاری میشد و من اشکهای او را همچون رشتههایی از لولو بر گونههایش میدیدم. سپس میگفت: پیامبر گفت کتف گوسفند و دوات (یا لوح گلی و دوات) بیاورید تا برای شما بنویسم نوشتهای که هرگز گمراه نگردید. گفتند: رسولخدا هذیان میگوید.»
ابن جوزی نیز در کتاب تذکرة الخواص و برخی دیگر از مولفین اهلسنت به این حدیث اشاره میکند[3]
بعد از ذکر این روایت باید بگویم که این روایت بر چند مطلب مهم دلالت دارد:
1) ناراحتی زایدالوصف رسولخدا. به گونهایی که عذر همه حاضرین را خواست و به آنها فرمود: «قوموا عنی لا ینبغی عندی التنازع» از نزد من برخیزید چرا که نزاع در نزد من شایسته نیست. آیا این کار موجب ایذاء رسول خدا نشد؟ آیا طبق آیه «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا[احزاب/57]» اذیت کنندگان پیامبر مورد لعن واقع نشدند؟
2) دفع تهمت هذیان گویی توسط رسول خدا. پس از آنکه به رسولخدا اتهام هذیانگویی زده شده، حضرت تحمل این جسارت را نکردند و با ناراحتی فرمودند: «ذرونی فالذّی أنا فیه خیر ممّا تدعونی إلیه»[4] مرا به حال خودم واگذارید! چراکه این حالتی که من در آن هستم، بهتر از چیزی است که مرا بدان میخوانید.». مگر خلیفه دوم خبر از قرآن نداشت که خدا میفرماید: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[حشر/7] آنچه را رسولخدا براى شما آورده بگیرید و اجرا كنید، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید». پس چرا طبق این آیه از رسول خدا اطاعت نکرد و از آوردن قلم و دوات جلو گیری کرد؟ مگر غیر از این است که خداوند طبق صریح قرآن، کسانی را که از دستور پیامبر سر پیچی کنند را وعده عذاب داده است. خداوند میفرماید:«وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً[نساء/115] كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پیامبر مخالفت كند، و از راهى جز راه مؤمنان پیروى نماید، ما او را به همان راه كه مى رود مى بریم و به دوزخ داخل مى كنیم و جایگاه بدى دارد.»
3) توهینی که بر خلاف قرآن بود. چگونه میشود رسول خدا را متهم به هذیانگویی کرد در حالی که طبق صریح قرآن، رسولخدا « ما ینطق عن الهوی[نجم/3]» هستند.
4) آغاز اختلاف بین مسلمانان از همان جلسه منحوس شروع شد. در روایات مذکور آمده است که بعد بیان جسارت گونه آن جمله(قد غلب علیه الوجع) بین حضار اختلاف شدیدی افتاد برخی همچنان اصرار داشتند که رسولخدا نامه را بنویسد و برخی هم سخن عمر بن خطاب را که گفته بود کتاب خدا برای ما کفایت میکند، تایید میکردند و در نتیجه نزاع و اختلاف بالا گرفت و صداها و فریادها بلند شد که رسولخدا عذر همگی را خواست.
طبق این بیانات کاملا مشخص میشود که عامل اصلی اختلاف بین مسلمین چه کسی بوده و این اختلاف از چه زمانی آغاز شده است. اصلا سرچشمه همه جنگها و خصومتهایی که بین مسلمین رخ داد از همان جلسه نشأت گرفته است و باعث همه مصائب گردید. بنابراین متهم کردن شیعه و علمای آنها مبنی بر ایجاد شکاف و اختلاف، سخنی بیهوده است.
سؤالی که ذهن هر مسلمان منصف و غیر مغرض را درگیر میکند این است که مگر رسولخدا(صلی الله علیه و اله و سلم) میخواستند چه چیزی را بنویسند که مورد مخالفت عمر بن خطاب قرار گرفت و اعتراض او را برانگیخت؟ دوم اینکه چرا قبل از هر کس دیگر، خلیفه دوم این جرأت را به خود داد و مخالفتش با رسولخدا را اعلام کرد؟ مگر او میدانست که رسول خدا به چه امری میخواهد اشاره کند؟
شاید هم با خاطره ایی که از واقعه غدیر داشت، میدانست که حضرت چه می خواهد بگوید لذا تاب نیاورد و مخالفتش را در بین جمعی از صحابه آشکارا اعلام کرد.
پینوشت:
[1]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل، دارالفکر، بیروت: ج8 ص161، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب کراهیة الاختلاف.
صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل، دارالفکر، بیروت: ج7، ص9، کتاب المرضی و الطب.
صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، دارالفکر، بیروت: 5/76
السنن الکبری، بیهقی، دارالفکر، بیروت: ج4، ص433.
مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت: ج1، ص324.
[2]. ابن حجر فرافکنی و فرار از این روایت را به نهایت رسانده و در مورد گریه ابن عباس می گوید: « بکاء ابن عباس یحتمل لکونه یذکر وفاة رسول الله فتججد له الحزن علیه» گریه ابن عباس احتمالا به خاطر این بوده که مرگ پیامبر به یادش آمده بود.[فتح الباری، ابن حجر،دارالکتب العلمیة، بیروت: ج8، ص100.
[3]. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، دارالفکر، بیروت: ج5، ص76، باب الامر بقضاء النذر.
صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل، دارالفکر، بیروت: 4/31
احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت: ج1، ص355.
[3]. تذکرة الخواص، ابن جوزی، دارلکتب العلمیة، بیروت: ص62.
[4]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل، دارالفکر، بیروت: ج4، ص66
صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل، دارالفکر، بیروت: 5/137
السسن الکبری، بیهقی، دارالفکر، بیروت: ج9، ص207
المصنف، عبدالرزاق، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج6، ص57
السسنن الکبری، نسایی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص434.
افزودن نظر جدید