صبری که همچون خار در چشم و استخوان در گلو بود
حضرت علی(علیه السلام) در مورد سکوت خود در قبال غصب حق خلافت ادله محکم و مستدلی را بیان نمودند. علاوه بر آن در منابع تاریخی دلایل دیگری نیز مطرح است. حضرت در چندین جا از نهج البلاغه به موضوع خلافت اشاره نموده و سکوتش در مورد خلافت را توضیح داده اند. مثلا در خطبه های پنج و بیست و شش و نامه شصت و دو به طور مفصل به آن پرداخته است.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در مقالهای تحت عنوان حضرت علی (علیه السلام) سکوت کرد، با استناد به منابع تاریخی و سخنان گوهر بار حضرت علی (علیه السلام)، چند دلیل از ادله سکوت ایشان در قبال غصب حق خلافت، اشاره شد.[1] بهخاطر اهمیت این موضوع، نیاز دیده شد که این بحث ادامه پیدا کند و چند دلیل دیگر را بیان کنیم، تا بهوضوح مشخص شود که چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن شرایط حساس سکوت کردند.
1) یکی از دلایل مهم سکوت حضرت علی (علیه السلام)، این است که ایشان نمیخواستند منصب امامت و جانشینیشان رنگ و بوی سیاسی و قبیلهگرایی به خود بگیرد.
در تاریخ ذکر شده است، عباس عموی رسولخدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت فرمود: «أمدد يدك ابايعك. فيقول الناس: عم رسول الله بايع ابن عمه، فلا يختلف عليك اثنان.[2] دست خويش را دراز كن تا با تو بيعت كنم، و مردم خواهند گفت: عموى پيامبر خدا با پسر عموى وى بيعت كرده است و ديگر پس از آن، دو نفر هم در كار شما مخالفت نخواهند كرد.»
همچنین ابوسفیان به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: «یا ابالحسن ابسط یدک حتی ابایعک.[3] ای ابالحسن دستت را دراز کن، تا با تو بیعت کنم.»
با کمی دقت میتوان یافت که پیشنهاد هیچکدام از عباس و ابوسفیان، مبنای شرعی نداشت، بلکه اصرار عباس، بر خلافت حضرت علی (علیه السلام) از آن جهت بود که ریاست در قبیله بنیهاشم باقی بماند و اصرار ابوسفیان به این خاطر بود، که خلافت نباید از آل عبد مناف خارج شود.
لذا وقتی ابوسفیان در کوچههای مدینه فریاد میزد که:
«بنی هاشم لا تطمعوا الناس فيكم و لا سيما تيم بن مرة او عدي
فما الامر الا فيكم و اليكم و ليس لها الا ابوحسن علي[4] ای بنی هاشم! مبادا مردم عموماً و قبيلههای تيم و عدی خصوصاً در شما طمع کنند. حکومت از آن شماست و کسی جز علی بن ابیطالب شايسته آن نيست.»
حضرت علی (علیه السلام) در جواب ابوسفیان فرمود: «به خدا سوگند! تو با این گفتار انگیزه فتنهگری داری. تو پیوسته بدخواه اسلام و مسلمانان بودهای. ما نیازی به خیرخواهی تو نداریم.»[5]
2) دلیل دیگر در سکوت حضرت در برابر غصب خلافت، بیم از تفرقه و جنگ داخلی بود.
حضرت دیدند که دو قبیله اوس و خزرج از انصار و دو قبیله تیم و عدی از مهاجرین، با به راه انداختن بازی سیاسی، او را از خلافت شرعی کنار زدهاند و از طرف دیگر ابوسفیان علم تفرقه را در دست گرفته و با تحریک بنی هاشم، درصدد آن است که آنها را در مقابل هم قرار دهد و نزدیک است که جنگ داخلی سختی بین قبایل مسلمین در گیرد، لذا سکوت را اختیار نمود.
ابوسفیان بعد از اینکه ابوبکر به عنوان خلیفه انتخاب شد، دست به تحرکات تفرقه افکنانه زد، و برای آنکه حضرت را تحریک کند، به ایشان گفت: «ما بال هذا الأمر في أقل حي من قريش والله لئن شئت لأملأنها عليه خيلا ورجالا قال فقال علي يا أبا سفيان طالما عاديت الإسلام وأهله فلم تضره بذاك شیء.[6] چه شده است که خلافت در دست کوچکترين قبيله قريش قرار گرفته؟ اگر بخواهى مدينه را پر از سواره و پياده مىکنم؛ امیرالمؤمنین فرمود: اى ابوسفيان! مدتى طولانى است که با اسلام و اهل آن دشمنى داری؛ اما نتوانستهاى به آن ضربه بزنی.»
تفرقه افکنی ابوسفیان ادامه داشت و در جایی که مسلمین تجمع کرده بودند وارد شد و گفت: «والله إني لأرى عجاجة لا يطفئها إلا دم يا آل عبد مناف فيم أبو بكر من أموركم أين المستضعفان أين الأذلان علي والعباس.[7] به خدا سوگند! من آشوبى مىبينم که آن را فقط خون آرام مىکند. اى فرزندان عبد مناف! ابوبکر در کداميک از کارهاى شما جايگاهى داشته است؟ اى دو ذليل! اى علی و اى عباس.»
حضرت علی (علیه السلام) در قبال این تحرکات ساکت ننشست و به ابوسفیان گفت: «إنك والله ما أردت بهذا إلا الفتنة وإنك والله طالما بغيت الإسلام شرا لا حاجة لنا في نصيحت.[8] تو از اين کارها جز فتنه چيز ديگرى نمىخواهی، و مدتى است طولانى که با اسلام به بدى رفتار کردهاى! و ما احتياج به خيرخواهى تو نداريم.»
حضرت علی (علیه السلام) در این خصوص فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ.[9] ای مردم! امواج فتنه را با كشتی نجات بشكنيد، و راه اختلاف و درگيری را سدّ كنيد، و تاج كبر و غرور را از سر برگيريد. پيروز آن كس كه به پشتيبانی ياران بپا خيزد و گرنه آرام گيرد و راحت گذارد.»
3) و دلیل دیگر در سکوت امیرالمؤمنین، حفظ موجودیت اسلام بود.
حضرت با علم اینکه اگر جنگ داخلی رخ دهد، امپراتوری روم و دشمنان اسلام از این فرصت استفاده کرده و به مدینه هجوم خواهند برد و اصل اسلام در خطر خواهد افتاد. لذا راه سکوت را در پیش گرفتند تا صدمهای بزرگتر بر پیکر نیمه جان اسلام وارد نشود. حضرت در این خصوص میفرمایند: «فما راعنی الاّ انثیال الناس علی فلان یبایعونه، فامسکتُ یدی حتی رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محقٍ دین محمد ـصلی الله علیه و آله ـ فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثَلْماً او هدماً تکون المصیبة به علیّ اعظم من فوت ولایتکم...[10] مرا به رنج نیفکند (یا به شگفت نیاورد) مگر شتافتن مردم بر فلان، [ابابکر] پس دست خود نگاه داشتم، تا اینکه دیدم گروهی از مردم مرتدّ شدند و از اسلام برگشته، میخواستند دین محمد (صلی الله علیه و آله) را از بین ببرند. ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد...»
این موارد تنها بخشی از مظلومیت مولای مسلمین، حضرت علی (علیه السلام) است که سبب شد، این مرد شجاع در میادین جنگ را، وادار به سکوت کند.
پینوشت:
[1]. «علی سکوت کرد چون...»
[2]. مروج الذهب، مسعودی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص200
تاریخ الاسلام، ذهبی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص329
الطبقات الکبری، ابن سعد، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص31
[3]. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص442
انساب الاشراف، بلاذری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج، ص598
تاریخ یعقوبی، یعقوبی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص105
شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت : ج1، ص52
[4]. تاريخ يعقوبي، یعقوبی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص126
[5]. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص449
[6]. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص105
[7]. تاریخ طبری، محمد بن جریر، دار الكتب العلمية، بيروت: ج2، ص237
[8]. همان
[9]. نهج البلاغة، انتشارات ستاد اقامه نماز: ص50، خطبه5
[10]. نهج البلاغة، انتشارات ستاد اقامه نماز: ص600، نامه62
نویسنده: محمد یاسر بیانی
افزودن نظر جدید