اجماعی در کار نبود
موضوع اهل حل و عقد اولین بار در کتب اهل سنت برای توجیه کردن چگونگی به خلافت رسیدن خلفا بهخصوص خلیفه اول و دوم، مطرح شد. همانطور که میدانیم، شیعه امامیه تنها راه مشروع براى نصب امام را از طریق نص و نصب الهى، با ابلاغ رسول خدا یا امام منصوب پیشین میداند. ولى اهل سنت راه چنین مشروعیتی را اجماع مسلمین اعلام کردند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اهلسنت قائل هستند که ملاک تعیین خلیفه، اجماع امت است و چون مردم در انتخاب ابوبکر اجماع کردند، لذا او به عنوان خلیفه تعیین شد.[1] اما آنچه از متون تاریخی بهدست میآید و مورد اتفاق مورخین و محدثین بزرگ فریقین است، این است که هرگز اجماع همه مسلمین بر سر خلافت ابوبکر اتفاق نیفتاده است. بلکه گروه زیادی از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و آنچه که حائز اهمیت است این است که افرادی که بیعت نکردند، جزو بزرگان و خواص آن دوره بودند. این مطلب در بسیاری از کتب معتبر اهلسنت آمده است.[2]
شاهد این سخن کلام ابن ابیالحدید است که گفته: «عمر کسی است که برای ابوبکر از مردم بیعت گرفت و مخالفین را سرکوب کرد، او شمشیر زبیر را شکست و به سینه مقداد کوبید و سعد بن عباده را زیر دست و پا له کرد و گفت: او را بکشید؛ خداوند او را بکشد، او بینی حباب بن منظر را به خاک مالید و او بود که افرادی که به خانه فاطمه پناه برده بودند را به قتل و آتش زدن تهدید نمود و آنها را از خانه زهرا (سلام الله علیها) بیرون کشید، اگر او نمیبود خلافت برای ابوبکر صورت نمیگرفت.»[3]
در این کلام ابن ابیالحدید، به وضوح مشخص میشود که خلافت ابوبکر با مخالفت افراد شاخص و برجستهای همراه بود، بنابراین دیگر اجماعی صدق نمیکند. از مهمترین افرادی که ابن ابیالحدید نام برد، عدم بیعت حضرت علی (علیه السلام) با ابوبکر بود، تا جایی که با زور ایشان را به مسجد بردند و وادار به بیعت کردند و زمانی که حضرت امتناع ورزید، ایشان را به قتل تهدید کردند، و در این زمان حضرت فرمود: «و إذا تقتلون عبدالله و اخا رسوله و قال عمر اما عبدالله فنعم و اما اخا رسوله فلا.[4] در این صورت بندهی خدا و برادر رسولخدا را میکشید. عمر در جواب گفت: اینکه گفتی بندهی خدا، بله؛ ولی برادر رسولش هرگز.»
آیا بیعت با زور، نشان از اجماع است؟ آیا چنین بیعتی از سوی اهل حل و عقد را میتوان اجماع نامید، اصلاً کدام اهل حل و عقد؟ اهل حل و عقدی که خودشان محور اختلاف بودند، یا اهل حل و عقدی که از بزرگان اصحاب بوده و در جلسه سقیفه شرکت نداشتند.
دکتر محمود صبحی، دانشمند معاصر مصری میگوید: «اهل حل و عقد چه کسانی بودند؟ آنانی که خود محور اختلاف و نزاع بودند؟ آنانی که معتقد بودند، یکی برای خلافت شایستهتر از دیگری است؟»[5]
آیا واقعاً اهل حل و عقد ابوسفیان و سهیل بن عمرو و حارث بن حمام و عکرمة بن ابیجهل و عمر بن خطاب هستند؟ یا اهل حل و عقد افرادی مانند حضرت علی (علیه السلام) هستند که بارها رسول خدا از او تعریف و تمجید کرد؟ یا افرادی مثل سلمان، ابوذر، مقداد و عمار یاسر و دیگر بنیهاشم که از بزرگان صحابه بودند.
آیا میتوان گفت خزیمة بن ثابت و ابی بن کعب و خالد بن سعید و بسیاری از بزرگان اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که هر کدام دارای ویژگی خاصی هستند، جزء اهل حل و عقد بهشمار نمیآیند؟ آن هم فقط بهخاطر اینکه با ابوبکر بیعت نکردند؟
تاریخ تصریح دارد بر اینکه بسیاری با ابوبکر بیعت نکردند، در رأس آنان حضرت علی (علیه السلام) بود که از بیعت سر باز زد.[6]
افراد سرشناس دیگری هم به تبعیت از حضرت علی (علیه السلام) با ابوبکر بیعت نکردند، مانند بلال که نه تنها بیعت نکرد، بلکه بعد از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دیگر اذان نگفت و در مدینه نماند.[7]
یا فضل بن عباس که در سقیفه گفته بود: «صاحبنا علی اولی منکم.[8] سرور ما علی بر شما برتری دارد.»
یا منذر بن ارقم که در سقیفه فریاد زد و گفت: «ان فیه رجلا لو طلب هذا الامر لم ینازعه احدٌ فیه و هو علی بن ابیطالب.[9] در بنیهاشم مردی وجود دارد، که اگر به خلافت روی آورد، کسی تردیدی در حقانیت او ندارد.»
یا خالد بن سعید، مالک بن نویره، عمار بن یاسر، ابی بن کعب، عبادة بن ثابت، عباس بن عبدالمطلب، ابوذر غفاری و مقداد و برخی دیگر جزء افراد دیگری بودند، که با ابوبکر بیعت نکردند.
در پایان سؤال این است که با وجود افراد سرشناس نامبرده شده، چهطور شما اهلسنت قائل هستید، که برای خلافت ابوبکر اجماع کل مسلمین صورت گرفته است؟
شما کلام عمر بن خطاب را چگونه توجیه میکنید که گفته است: «کانت بیعة ابوبکر فلتة وقی الله شرّها.[10] بیعت ابوبکر یک اتفاق ناگهانی بود که خداوند شرش را برداشت.»
پینوشت:
[1]. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص215
[2]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص28
صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص152
تاریخ طبری، محمد بن جریر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص208
[3]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص174
[4]. الامامية و السیاسة، ابن قتیبة، انتشارات شریف رضی، قم: ص13
[5]. نظریة الامة لدی الشیعة الاثنی عشریة، محمود صبحی، ص101
[6]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص28
صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص152
تاریخ طبری، محمد بن جریر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص209
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص327
[7]. طبقات الکبری، ابن سعد، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص236
[8]. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص124
[9]. همان
[10]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، دارالکتب العلمیة، بیروت: 8ج، ص208
المصنف، ابن ابی شیبه، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص442
مسند احمد، احمد بن حنبل، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1،ص55
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص327
نویسنده: محمد یاسر بیانی
افزودن نظر جدید