خصلت واقعی خلیفه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از خصوصیتهایی که توسط برخی بزرگان اهلسنت در مورد خلق و خوی خلیفهی دوم، عمر بن خطاب ثابت شده است، این است که وی فردی تندخو و بداخلاق بوده است و با مردم رفتار خوبی نداشته است. بهطور مثال ابن ابى الحديد معتزلى در معرفى خليفه دوم مىنويسد: «كان عمر شديد الغلظة، وَعْر الجانب، خشن الملمس، دائم العبوس، كان يعتقد أنّ ذلك هو الفضيلة وأنّ خلافه نقص.[1] عمر بسيار تندخو و نامهربان بود. او پيوسته عبوس و ترشرو بود و باورش اين بود كه اين تندخويىها فضيلت است و خلاف آن نقص و عيب است.»
تندخويى او آنقدر معروف بود كه وقتى از سوى ابوبكر به خلافت منصوب شد، مورد اعتراض مردم قرار گرفت؛ ابن ابى شيبه نويسنده معروف كتاب «المصنّف» مىگوید: ابوبكر نزديك مرگش دستور داد تا عمر را بياورند كه او را پس از خود به خلافت نصب كند. مردم به ابوبكر گفتند: «أتستخلف علينا فظّا غليظاً، فلو ملكنا كان أفّظ وأغلظ..[2] تو مىخواهى مردى خشن و تندخو را بر ما خليفه سازى؛ او اگر بر ما حاكم شود، خشنتر و تندخوتر خواهد شد.»
و دیگر اینکه مطابق نقل ابن ابى الحديد، طلحه نيز به ابوبكر اعتراض كرد و گفت: «ما أنت قائل لربّك غداً وقد وليّت علينا فظّاً غليظاً.[3] تو فردا به پروردگارت چه خواهى گفت، به سبب آنكه فردى خشن و تندخو را بر ما ولايت دادى؟»
امير مؤمنان، على (عليه السلام) نيز در خطبه شقشقيّه (خطبه سوّم نهج البلاغه)، با اشاره به همين نكته مىفرمايد: «فصيّرها في حوزة خَشْناءَ، يَغلُظ كَلمُها ويخشُنُ مَسُّها. سرانجام (ابوبكر) آن - خلافت- را در اختيار كسى قرار داد، كه جوّى از خشونت و سختگيرى بود.»
شايد به همين علّت بود كه خود عمر (مطابق نقل ابن سعد، دانشمند معروف اهل سنت در كتاب «الطبقات») پس از رسيدن به خلافت، نخستين كلماتى كه بر منبر گفت، چنين بود: «أللّهم إنّي شديد [غليظ] قليّني، وإنّي ضعيف فقوّني، وإنّي بخيل فسخّني، خدايا من تندخويم، پس مرا نرم و ملايم قرار ده! و من ضعيفم، پس مرا قوىّ ساز! و من بخيلم، پس مرا سخىّ گردان.»[4]
ولى از شرح حال او در دوران خلافت استفاده مىشود كه نتوانست تندخويى و خشونت خود را رها كند. حال داستانهایی را از کتب اهل سنت در این زمینه بیان میکنیم:
1. «روزى پسر بچهاى از عمر بن خطاب به نزد او آمد، در حالىكه سرش شانه زده بود و پيراهن زيبايى بر تن داشت. عمر او را با تازيانه زد، تا آنكه آن پسر گريان شد، حفصه (دختر عمر) كه شاهد ماجرا بود، گفت: چرا او را مىزنى؟ پاسخ داد: ديدم او از اين حالت، خوشش آمد، خواستم او را كوچك و تحقير كنم!»[5]
2. «در جایی دیگر آمده است که مالى را نزد عمر آوردند، تا آنها را تقسيم كند، مردم اجتماع كردند. سعد بن أبى وقّاص (صحابى معروف) مردم را كنار زد و خود را نزد عمر رساند. وقتى نزد عمر رسيد، وى سعد را با تازيانه زد و گفت: تو به گونهاى بهسوى من آمدى، كه گويا از «سلطان الله» در زمين نمیترسى؟»[6]
3. مورد دیگری که ذکر شده این است که شخصى به نام ربيع بن زياد حارثى مىگويد: «من در زمان عمر، والى ابوموسى اشعرى (استاندار بصره) در منطقه بحرين بودم. عمر نامهاى براى ابوموسى نوشت و از او خواست كه با واليان و كارگزارانش به مدينه بيايد. وقتى كه به مدينه آمديم، من قبل از آنكه نزد عمر بروم، از «يَرْفأ» غلام عمر پرسيدم كه عمر از چه خصلتى در كارگزارانش خوشش مىآيد؟ گفت: از خشونت. آنگاه من نيز با هيأتى خشن به حضورش رسيدم و او نيز از من خوشش آمد و از ابوموسى خواست تا دوباره مرا به همانجا بهعنوان والى بفرستد.»[7]
پینوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، کتابخانه مدرسه فقاهت، ج 6، ص 327 .
[2]. كشاف القناع، منصور بن يونس بهوتى، تحقيق ابوعبدالله محمد حسن اسماعيل الشافعى، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل، 1418ق.
[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، کتابخانه مدرسه فقاهت، ج 1، ص 164. جالب است بدانيم تعبير «فظّ» و «غليظ» را عمر درباره پدر خود نيز به كار برده و او را تندخو و خشن معرّفى مى كند. مورّخان نقل مى كنند: هنگامى كه عمر از آخرين سفر حجّ خود برمى گشت وقتى كه به ضجنان (كوهى است كه تا مدينه 25 ميل فاصله دارد) رسيد گفت: «زمانى بود كه من براى خطّاب در اين منطقه شتر مى چراندم». آنگاه پدرش را اين گونه معرفى كرد: «وكان فظّاً غليظاً يتعبنى اذا عملت، ويضربنى اذا قصرت; او فردى خشن و تندخو بود، وقتى كار مى كردم، آنقدر به كارم وا مى داشت كه خسته مى شدم و هرگاه كوتاهى مى كردم مرا كتك مى زد».
[4]. الطبقات الكبرى، ابن سعد، کتابخانه مدرسه فقاهت، ج3، ص274.
[5]. مصنّف، عبدالرزّاق، ج10، ص416، ح19548.
[6]. طبقات کبری، ابن سعد، مدرسه فقاهت، ج3، ص287.
[7]. العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج1، ص14-15 (با تلخيص).
افزودن نظر جدید