یک بام و دو هوا
بعد از رحلت رسول خدا (ص) اتفاقات بسیاری در حاشیهی تعیین خلافت رخ داد. یکی از آن حواشی برخوردهای تند با مخالفین خلافت ابوبکر بود. البته این امر طبیعی بود، که خلیفه اول با مخالفتهای زیادی روبهرو شود، ولی برای حفظ وجهه خود، برای مقابله با مخالفان دست به ترفند عجیبی زد و آن هم برچسب ارتداد و کفر بود.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اتفاقات بسیاری در حاشیه تعیین خلافت رخ داد. یکی از آن حواشی برخوردهای تند، با مخالفین خلافت ابوبکر بود. البته این امر طبیعی بود که خلیفه اول با مخالفان زیادی روبرو شود ولی برای حفظ وجهه خود، برای مقابله با مخالفان دست به ترفند عجیبی زد. خلیفه اول و اعوانش برای اینکه راحتتر بتوانند مخالفین را سرکوب کنند، ابتدا به آنها برچسب ارتداد زدند و بدین سبب در صدد جنگ با آنان برآمدند.
ابناعثم که یکی از مورخان متقدم تاریخ اسلام است، در کتابش به برخی از این جنگها اشاره کرده است.
او در کتابش آورده است، شخصی به نام حارث بن معاویه نزد زیاد بن لبید که نماینده ابوبکر بود، رفت و گفت: «انک لتدعوا الی طاعه رجل لهم یعهد الینا و لا الیکم فیه عهد؟ ... لا والله ما ازلتموها عن اهلها الا حسدا منکم لهم. و ما یستقر فی قلبی ان رسول الله خرج من الدنیا و لم ینصب للناس علما یتبعونه. فارحل عنا ایها الرجل فانک تدعوا الی غیر رضا...[1] تو ما را به اطاعت کسی میخوانی، که از ما و شما نسبت به او هیچ تعهد و پیمانی گرفته نشده است. به من بگو چرا خلافت را از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) دور کردهاید؟ در حالیکه به گفته قرآن، آنها به این امر از دیگران سزاوارتر بودند. زیاد گفت: مهاجر و انصار نسبت به امور خود از تو آگاهترند. حارث گفت: نه به خدا قسم اینگونه نیست، بلکه شما از روی حسادت نسبت به اهل بیت از آنها عدول کردید. و من هرگز نمیپذیرم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دار دنیا برود و کسی را بهعنوان جانشین خود منصوب نکند. ای زیاد برخیز و از اینجا دور شو که تو ما را به غیر رضای حق میخوانی...»
بعد از سخنان حارث شخصی برخاست و فریاد زد که سخن او (حارث) را گوش ندهید، چرا که او مرتد است و شما را به کفر دعوت میکند.
میبینیم که به صرف نپذیرفتن خلافتی که غاصبانه صورت گرفته بود، برچسب ارتداد و کفر به حارث بن معاویه زده شد؛ این در حالی است که عجلی در شرح حال حارث بن معاویه مینویسد: «الحارث بن معاویة الكندی تابعی ثقة شامی من كبار التابعین.[2] حارث تابعی ثقه و اهل شام كه از بزرگان تابیعن بود.»
در واقعهای دیگر وقتی که نماینده ابوبکر به قبیله کنده آمد تا بیعت بگیرد، با مخالفت اشعث بن قیس مواجه شد. خبر به ابوبکر رسید و نامهای به اشعث نوشت. اشعث پس از قرائت نامه به فرستاده خلیفه گفت: «إن صاحبک أبابکر هذا یلزمنا الکفر بمخالفتنا له و لا یلزم صاحبه الکفر بقتله قومی و بنی عمی! فقال له الرسول: نعم یا أشعث! یلزمک الکفر لأن اللّه تبارک و تعالی قد أوجب علیک الکفر بمخالفتک لجماعة المسلمین.[3] خلیفه، ما را به خاطر مخالفت با خود کافر میداند، اما زیاد بن لبید را به خاطر کشتن طایفه و پسر عموهای من، کافر نمیداند. فرستاده گفت: بله تو را کافر میداند زیرا خداوند تو را کافر معرفی کرده است به خاطر مخالفتت با اجماع مسلمانان»
با بیان این دو مورد و بسیاری موارد دیگر، مشخص میشود که حربه مرتد خواندن مخالفین، یکی از بهترین ابزارها برای موجه جلوه دادن کشتار مسلمانان به بهانه مخالفت با خلیفه بود.
سؤالی که ذهن هر انسان آزادهای را مشغول میکند این است که ابوبکر با استناد به چه آیهای از قرآن، مخالفان خود را مرتد و کافر خطاب میکرد؟ اگر صرف مخالفت با ابوبکر سبب کفر است، پس بخش بزرگی از مسلمانان کافر بودند چراکه میدانیم در سقیفه، حداقل شش نفر از انصار و شش نفر از مهاجرین که از سران قبایل و ذی نفوذ نیز بودند، با خلافت ابوبکر مخالفت کردند پس در واقع اجماع مسلمین حاصل نشده بود تا مخالفت با آن، منجر به کفر شود.[4]
دیگر اینکه اهلسنت جنگهای ابوبکر را با معیاری که گفته شد(مقابله با خلیفه مسلمین)، مشروع میدانند؛ حال که اینگونه است آیا راضی میشوند صحابهایی همچون طلحه و زبیر و معاویه و عایشه که در مقابل خلیفه مسلمین قیام کردند، را کافر و مرتد بخوانند؟ چگونه است مخالفت با ابوبکر نتیجهاش کفر و ارتداد است ولی مخالفت با حضرت علی(علیه السلام) منجر به کفر نمیشود؟
نکته مهمتر اینکه افرادی مانند مالک بن نویره و حارث بن معاویه و اشعث بن قیس و قبیلهاش، هیچ پیمانی با ابوبکر نبسته بودند که نقض آن منجر به کفر شود در حالی که افرادی همچون طلحه و زبیر عهدی که با حضرت علی(علیه السلام) بسته بودند را شکستند.
چگونه است طلحه و زبیر با وجود ضرب و جرح نماینده امام در بصره و غارت بیت المال، کافر خوانده نمیشوند؟[5]
آیا این سخن، مصداق ضرب المثل یک بام و دو هوا نیست؟
پینوشت:
[1]. الفتوح، ابن اعثم کوفی، دارالاضواء، بیروت: ج1، ص60
[2]. معرفة الثقات، عجلی، مکتبة الدار، مدینه منوره: ج1، ص278
[3]. الفتوح، ابن اعثم کوفی، دارالاضواء، بیروت: ج1، ص68
[4]. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت: ج2، ص114
[5]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص319
الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، منشورات شریف راضی، قم: ج1، ص88
نویسنده: محمد یاسر بیانی
افزودن نظر جدید