مناظره امام حسین(ع) با عمر بن خطاب
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ از آنجایی که هر پیامبری بعد از خود، خلیفه و جانشین به حق دارند و جانشینان او همانند اویند و از اسرار و علوم الهی آگاهی کامل دارند، لذا هر پیامبری بهصورت مستقیم و غیر مستقیم آنها را به مردم معرفی میکند، تا بعد از خود، او را پیروی کنند و گمراه و منحرف نگردند، و این موضوع بسیار مهم هم از اموری بود که پیامبر خاتم به آن ملزم شد، تا امتش دچار انحراف و گمراهی نشوند، و پیامبر اکرم هم قضیه خلافت و جانشینی را در حج سال آخر عمر شریفشان، به مردم ابلاغ کرد، اما در این میان حضور افراد نالایق و طماع باعث گردید، که این خلافت به نااهلش برسد و اسلام اصیل دچار گمراهی شود، هر چند که افراد لایقی بعد از رحلت پیامبر متذکر این موضوع به مردم بودند، که خلافت امری الهی است، که انتصابی میباشد، نه انتخابی؛ اما در آن مقطع گوش شنوا نبود و خلافت از اصل خود منحرف شد و افراد بیکفایت داعیهدار این سمت مهم الهی شدند، و خود را ولیّ و سرپرست بر مردم خواندند، افرادی که به ابتداییترین احکام دین و تاویل و تفسیر قرآن آگاه نبودند و معمولاً در جواب دادن مسائل دین دچار مشکل میشدند. ما در این نوشتار نیم نگاهی به کتب اهل سنت میاندازیم و یک حکایت تاریخی را بیان میداریم.
در کتاب احتجاج مرحوم طبرسی آمده است که عمر بن خطاب روزی بر منبر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود و برای مردم سخنرانی میکرد، در ضمن سخنان خود، یاد آور شد که من بر جان و مال مومنان ولایت دارم، در این هنگام امام حسین (علیه السلام) از گوشهی مسجد خطاب به عمر فرمود: «انزل ایها الکذاب عن منبر ابی رسول الله لامنبر ابیک.[1] پایین بیا ای دروغگو از منبری که به پدرم رسول خدا تعلق دارد، و منبر پدرت نیست.» عمر گفت: حسین جان! آری به جان خودم سوگند! که این منبر از آن پدر توست، نه پدر من، اما چه کسی این سخن را به تو یاد داده؟ حتماً پدرت علی این سخنان را به تو یاد داده است. امام حسین فرمود: اگر به فرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت کنم، به جان خودم سوگند! که او هدایتگری راستین است و بهوسیله او هدایت خواهم شد، پدرم علی (علیه السلام) طبق پیمانی که بهوسیله جبرئیل و از جانب خدا آورده است، بر گردن مردم بیعت دارد، و جز افرادی که منکر کتاب خدا هستند، کسی نمیتواند این بیعت را انکار نماید، مردم از این بیعت و پیمان الهی قلباً آگاهند، اما زباناً آن را انکار میکنند. وای بر آنان که حق ما اهل بیت را انکار مینمایند، اینان چگونه با پیامبر خدا روبهرو خواهند شد، با آنکه پیامبر بر آنان غضبناک خواهد بود، و برای خویشتن عذابی سخت در پیش دارند؟ عمر به آن حضرت گفت: ای حسین هر کس حق پدرت را انکار کند، لعنت خدا بر او باد، لکن بدان که مردم ما را به حکومت گماشتند و ما نیز این حکومت را پذیرفتیم، اگر مردم پدرت را امیر خود میساختند، ما نیز فرمان میبردیم، حضرت فرمود: «یا بن الخطاب فایّ الناس امرک علی نفسه قبل ان تومر ابابکر علی نفسک لیومّرک علی الناس بلاحجه من نبیّ و لارضی من آل محمد.[2] ای پسر خطاب! پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خویشتن امیر سازی، تا او هم در مقابل، بدون هیچگونه مدرکی از طرف پیامبر و بدون رضایت اهل بیتش، تو را بر مردم امیر سازد، کدام مردم تو را بر خود امیر کرده بودند؟»
و بعد فرمود: «فرضاکم کان لمحمد رضیاً و رضی اهله کان سخطاً؟[3] ای عمر! آیا تو چنین میپنداری، که رضایت تو موجب خشنودی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است، اما خشنودی اهل بیتش موجب غضب او خواهد بود.» و در دنباله کلام خود به او فرمود: «اما والله لو انّ للسان مقالاً یطول تصدیقه و فعلاً یعینه المومنون لما تخطّبت رقاب آل محمد و صرت علیهم بکتاب نزّل فیهم لاتعرف معجمه و لاتدری تاویله الاسماع الاذان.[4] به خدا سوگند! اگر زبانم باز بود که حقایق را بگویم، مردم نیز حقایق را تصدیق مینمودند، و اگر افراد با ایمانی بودند که وارد عمل شوند، تو نمیتوانستی روی منبری که مربوط به خاندان پیامبر است، قرار گیری، و روی سر آنان به سخنرانی پردازی، و با قرآنی که در این خاندان نازل گشته است، بر آنان حکومت کنی، با اینکه کلمات و حرف قرآن را از یکدیگر نمیشناسی و جز مسموعاتی اندک از تفسیر و تاویل آن سر درنمیآوری.» بعد فرمود ای پسر خطاب: «المخطی و المصیب عندک سواء، فجزاک الله جزاک، وسالک عمّا احدثت سوالا خفیاً.[5] در بیکفایتی تو، همین بس که بین خطاکاران و پاکان فرق نمیگذاری، خداوند تو را به سزای کردههایت برساند، و درباره این همه بدعتها که بنیان گذاشتی، سخت مورد باز پرسیات قرار خواهد داد.»
پینوشت:
[1].احتجاج، شیخ طبرسی، نشر اسلامیه، تهران، ترجمه جعفری، (1381ش)، ج2 ص292.
[2]. تاریخ دمشق، ابن عساکر، بیروت، لبنان، ج14 ص175، شماره 1566، شرح حال حسین بن علی(ع).
[3]. احتجاج، شیخ طبرسی، نشر اسلامیه، تهران، ترجمه جعفری، (1381ش)، ج2 ص292.
[4]. همان،
[5]. همان.
دیدگاهها
علیرضا پرتوی
1395/05/28 - 21:08
لینک ثابت
ای جونم به حسین ع، این کلام
افزودن نظر جدید