کشیش مسیحی پروتستان که مسلمان شد
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در جنگ علیه اسلام، آمریکا میخواهد به ابرقدرتی شکستناپذیر نمایان شود که باقدرت ایمان و ارزشهای فرهنگی مسیحیت موفق شده است. یوسف استس، واعظ سابق مسیحی است. او در یک خانواده مسیحی بسیار محافظهکار در تگزاس متولدشده است که با وجود اطلاعات غلط، دروغ و توهینهای زیادی که علیه اسلام و پیامبر اسلام و همچنین قرآن روا میداشتند، وی به اسلام گروید و مسلمان شد. دین اسلام امروز در شمال آمریکا به سرعت در حال رشد و گسترش است. در اینجا فرصتی دست داد تا با یوسف استس در مورد چگونگی مسلمان شدنش گفتگو داشته باشیم.
صحبتهای ایشان را میخوانید: «نام من یوسف استس است، روحانی مسلمانان آمریکایی هستم، با تعدادی از مسلمانان در واشنگتن دی سی فعالیت میکنم. من به سفرهای زیادی در کشورهای مختلف جهان میروم تا برای همه پیام مسیح را که در قرآن کریم آمده است، انتشار بدهم. ما سعی میکنیم تا فضای خوبی برای گفتگو و تعامل ادیان ایجاد کنیم و با واعظان ادیان یهود و مسیحیت ارتباط برقرار میکنیم. یکسری آموزشهایی هم برای دانشگاهیان، زندانیان مراکز نظامی و سازمانی داریم. هدف اصلی ما این است که با آموزش و ارتباط صحیح، پیام درست اسلام و مسلمانان را نشر بدهیم. دین اسلام کاملتر و وسیعتر از مسیحیت است که باید بهطور صحیح ارائه شود.»
خانواده من: «من در یک خانواده مسیحی متعصب به دنیا آمدم. خانواده و اجداد ما ازجمله کسانی هستند که برای مسیحیان سراسر کشور مدرسه و کلیسا میسازند. ما از خانوادههای مهاجری هستیم که در سال ۱۹۴۹ به تگزاس نقلمکان کردیم. ما بهطور منظم روزهای یکشنبه به کلیسا میرفتیم. به عنوان یک نوجوان همیشه میخواستم دیگر کلیساها را هم ببینم و اطلاعات بیشتری کسب کنم. باپتیست، متدیستها، جنبش کاریزماتیک، ناصری، کلیسای مسیح، کلیسای خدا، کلیسای خدا در مسیح، کامل انجیل، کاتولیکها، مشایخی از دیگران شاخههای مسیحیت هستند و من تشنه واقعیت در «انجیل» بودم، درحالیکه به ما میگفتند تحقیقاتی درباره مسیحیت نداشته باشید. من به دنبال شناخت سایر ادیان بودم؛ مثل: آیین هندو، یهودیت، بودیسم، متافیزیک، باورهای بومی آمریکا که همه بخشی از مطالعات من بود.»
«در سی سال گذشته، به همراه پدرم در پروژههای زیاد کسبوکار، فعالیت کردهایم. برنامههای سرگرمکننده و جذاب داشتیم و میلیونها دلار هزینه این کارها میشد اما با این وجود احساس آرامش نداشتم و به دنبال گمشدهای بودم. مدام از این سؤالات در ذهنم مرور میشد که چرا خدا مرا خلق کرده است؟ خدا چه انتظاری از من دارد؟ دقیقاً خدا کیست؟ یا چیست؟ کمکم تناقضاتی در دین خودم دیدم اینکه چطور با وجود خدا، مسئله تثلیث مطرح است. چرا انسان گناهکار به دنیا میآید و...»
آشنایی اولیه با مسلمانان: «در سال ۱۹۹۱ بود که تازه متوجه شدم مسلمانان هم به کتاب مقدس ما اعتقاد دارند، بسیار متعجب شده بودم از اینکه آنها هم حضرت عیسی را به عنوان پیامبر قبول دارند، برایم عجیب بود؛ تا قبل از آن از مسلمانان و اسلام متنفر بودم و آن را دینی ترسناک و وحشی میدانستم. پدر من در کلیسا فعالیت میکرد؛ او یک کشیش قدیمی بود و مادرم هم به عنوان مبلغ انجیل در برنامههای تلویزیونی حضور مییافت. آنها در ساختوساز کلیسا، مدرسه، بیمارستان، خانههای سالمندان بسیار فعالیت داشتند. از زبان پدرم شنیده بودم که مسلمانان تروریست و آدمربا هستند، عامل بمبگذاری و کشتار مردم، مسلمانان هستند. آنها خدا را قبول دارند و تنها پنج بار زمین را بوسه میزنند برای همین من هیچوقت نمیخواستم مسلمان باشم و از آنها بدم میآمد.»
سفر به مصر: «ولی یکبار که به مصر رفته بودم، پدرم اصرار داشت تا مسلمانی مصری را ملاقات کنم، به من اطمینان داد او انسان خوبی است. او را ملاقات کردم اولین ارتباطم با یک مسلمان بود. من کلاه عیسوی بر سر داشتم، صلیبی به گردن و کتاب مقدس در زیر بغل گذاشتم، روز یکشنبه بود به همراه همسر و دو دختر جوانم برای دیدن آن مسلمان رفتم. وقتی او را دیدم تعجب کردم به هیچوجه شبیه تروریستها نبود؛ لباس بلند و سفیدی به تن داشت و عمامه بر سرش و ریش بلندی داشت به گرمی به استقبال من آمد و دست داد؛ برایم عجیب بود. بلافاصله از او پرسیدم: شما به خدا اعتقاد داری؟ گفت: بله.
گفتم: شما به آدم و هوا اعتقاد داری؟ گفت: بله.
شما به ابراهیم اعتقاد دارید که میخواست پسرش را بری خدا قربانی کند؟ گفت: بله.
سؤال کردم موسی چطور، ده فرمان موسی را قبول دارید و اینکه دریای سرخ برایش باز شد؟ باز پاسخ داد: بله.
بعدازآن پرسیدم به سایر پیامبران چطور مانند داوود، سلیمان؟ بازگفت: بله.
سؤال کردم شما کتاب مقدس را قبول داری؟ گفت: بله.
پسازآن زمان سؤال واقعی در ذهنم بود پرسیدم: آیا شما به عیسی مسیح اعتقادداری؟ دوباره گفت: بله.
این بار راحتتر فکر میکردم و این ابتدای راهی بود که از مسیحیت به اسلام گرویدم؛ از او پرسیدم چای میخوری؟ پاسخ مثبت داد و باهم به سمت یک قهوهخانه کوچک در بازار رفتیم تا بنشینیم و ضمن چای خوردن درباره باورهایمان حرف بزنیم. در حین گفتگو او را فردی آرام، متین و کمی ترسو دیدم، برای همین با خودم فکر کردم پتانسیل خوبی است تا با او حرف بزنم و مسیحی شود چون خودم واعظ مسیحی بودم.
بعدازآن در طول سفر خیلی با او رفتوآمد داشتم و درباره اعتقاداتمان حرف میزدیم؛ بعد از بازگشت به تگزاس با او همچنان ارتباط داشتم و سعی میکردم ایدههای کاری و تجاری خود را در اختیارش قرار بدهم، از پدرم خواستم تا او را به تگزاس دعوت کند تا بیشتر مرتبط باشیم. او پذیرفت و محمد به تگزاس آمد. با محمد برای بازدید به کلیساها و جلسات واعظان میرفتم. من مدام با محمد حرف میزدم و به این امید بودم که او را مسیحی کنم، ولی هیچوقت تحت تأثیر قرار نمیگرفت.»
آشنایی با یک کشیش کاتولیک: «یکبار مردی بیمار روی صندلی چرخ دار نشسته بود، برای وعظ پیش او رفتم، بسیار افسرده و غمگین بود، برایش از کتاب عهد عتیق خواندم و از خداوند حرف زدم؛ داستان یونس نبی را برایش تعریف کردم. او آرام شد و گفت کاتولیک است. من گفتم کشیش کاتولیک نیستم و نمیتوانی برایم اعتراف کنی و او خوب میدانست من خیلی ناراحت شده بودم. او گفت: کشیش کاتولیکی هستم که به مدت ۱۲سال در امریکای جنوبی و مکزیک حتی نیویورک مبلغ هستم. وقتی از بیمارستان مرخص شد از او دعوت کردیم تا همراه ما شود در طول مسیر با او صحبت میکردم از اسلام برایش گفتم؛ جالب بود که میگفت در خیلی از امور شبیه کاتولیک بود. او به من گفت کشیشهای کاتولیک در برخی امور حتی دکتری الهیات اسلامی هم درباره اسلام مطالعه دارند، این مسئله من را خیلی شگفتزده کرد. بعد از اقامت هر شب بعد از صرف شام ساعتها مینشستیم و درباره دین باهم صحبت میکردیم من و کشیش کاتولیک و محمد؛ ولی درعینحال سعی داشتیم تا محمد را متقاعد به مسیحیت کنیم. به او گفتم از کتاب مقدس کاتولیک و پروتستان چند نسخه وجود دارد، چطور است که میگویید قرآن بعد از ۱۴۰۰ سال تنها یک نسخه دارد و هرگز تغییری نکرده است او گفت: از همان ابتدای اسلام، صدها مسلمان قرآن را از حفظ میشدند و به هم منتقل میکردند. به نظر میرسید این دیدگاه غیرممکن باشد آخر چطور است که بعد از قرنهای زیاد هنوز قرآن دستنخورده باقیمانده است و تنها یک نسخه دارد؟!»
خانوادگی مسلمان شدیم: «یک روز کشیش کاتولیک از محمد سؤال کرد آیا میتواند همراه او به مسجد برود تا آنجا را ببیند و چند روز بعد باز از محمد درخواست کرد و به مسجد رفتیم. من به همراه همسرم طبقه بالای مسجد رفتم. همسرم گفت: میخواهد مسلمان شود، برایم تعجبآور بود شوکه شده بودم آن شب تا صبح با او بحث میکردم ولی حقیقت داشت، محمد او را بیدار کرده بود. فردا صبح همراه محمد به مسجد رفتیم، وقت نماز صبح بود دیدم مسلمانان نماز میخوانند؛ آنها سر به زمین میگذاشتند من به همراه آنها سرم را به زمین گذاشتم وقتی بلند کردم احساس کردم صدای موسیقی و ریتم زیبایی میآید؛ احساس خاصی در من ایجاد شد، من آن زمان آگاهتر و بیدارتر از همیشه شده بودم، گویی فرشتگان و پرندگان هم همنوا خدا را صدا میکنند.
در حال حاضر من وارد زندگی جدیدی شدهام، زندگی که بر اساس دروغ و تقلب و ریا نیست، بلکه از روی حقیقت و درستی است و شهادتین را گفتم. چند دقیقه بعد هم همسرم در حضور سه شاهد، شهادتین را گفت و مسلمان شد؛ فرزندانمان را از مسیحیت به اسلام آوردیم در حال حاضر ده سال از آن زمان میگذرد و آموزههای قرآن و اسلام را با تمام وجودم دنبال کردهام، دیگر میدانم عیسی پسر خدا نیست بلکه پیامبر و فرستاده خدا مانند سایر پیامبران است. فکر میکنم یک کشیش کاتولیک یا واعظی مثل من و یا کشیشی که مدارس مسیحی میسازد همه تحت رحمت خدا هستند ولی از دیدن حقیقت اسلام خود را محروم کرده و چشم روی حقیقت بستهاند.»
من تنها کشیشی نیستم که مسلمان شده است: در همان سال، زمانی که من در گراند دشت، تگزاس (در نزدیکی دالاس) بودم یک طلبه باپتیست از تنسی به نام جو بود او هم از شخصیتهای برجسته کالج باپتیست بود که بعد از خواندن قرآن مسلمان شد. خیلیها هستند به اسلام روی میآوردند. سال گذشته با یک کشیش کاتولیک که به مدت ۸ سال در آفریقا بوده است دیدار داشتم. او هم مسلمان شده بود و به دالاس، تگزاس نقلمکان کرده بود یا زمانی که در سن آنتونیو، تگزاس بودم. با یک اسقف اعظم سابق کلیسای ارتدوکس روسیه مواجه شدم که اسلام را مطالعه کرده بود و در آخر مسلمان شده بود. من تنها کشیشی نیستم که مسلمان شده است بسیاری از رهبران، معلمان و افراد باسواد، ادیان دیگر هستند که با مطالعه و شناخت اسلام آن را دین خود قرار دادهاند؛ مانند هندوها، یهودیان، کاتولیک، پروتستانها، شاهدان یهوه، یونانی و روسی ارتدکس، مسیحیان قبطی از مصر، کلیساها مذهبی و حتی دانشمندانی که دین نداشتهاند.
توصیه یوسف استیس به جویندگان حقیقت: «من به کسانی که به دنبال حقیقت هستند، توصیه میکنم اول ذهن خود را تصفیه و خالی از پیشداوری کنند. با باز کردن قفل ذهن خود، قلب و روح خود را به راه راست هدایت کنند. فارغ از تعصبات و پیشداوری شوند، قرآن را بخوانند، زمان به خود بدهند، فکر کنند و دعا، به این فکر کنند که از ابتدا حقیقت را طی کردهاند یا نه؟ چند ماه به خود فرصت بدهند و سپس دوباره تحقیق کنند و در آخر اجازه ندهند دیگران با افکار مسموم خود شما را تحت تأثیر قرار بدهند تا دوباره روح شما متولد شود.»
منبع: سایت رهیافته، 23 در 1394، مترجم: معصومه طاهری / گروه ترجمه سایت رهیافتگان.
افزودن نظر جدید