اعتراض به پیامبر در صلح حدیبیه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در سال ششم هجری، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تصميم گرفت، به اتفاق مهاجرين و انصار و ساير مسلمانان، بهعنوان مراسم عمره، بهسوى مكه حركت كند و به مسلمانان اطلاع داده بود، كه من در خواب ديدم، همراه يارانم وارد مسجد الحرام شدهايم و مشغول مناسك عمره هستيم؛ رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بههمراه ياران خود كه بالغ بر 1400 نفر بودند، به حالت احرام از مسجد شجره به سمت مکه حرکت نمودند، اما مشرکین تصمیم گرفتند، از ورودشان به مكه، به هر نحوی كه شده، جلوگيری نمايند. لذا ماجرا به صلح حدیبیه ختم شد.
هنوز دو سال از پيمان صلح نگذشته بود، كه گسترش اسلام در سراسر شبه جزيره، به سرعت انجام میشد، تا اينكه اين پيمان توسط قريش ناديده گرفته شد و نقض گرديد؛ به همين دليل پيامبر تصميم گرفت، با لشكری بالغ بر دههزار نفر، جهت فتح مكه، روانه آن سرزمين مقدس گردد، كه بدون هيچ خونريزی، مكه در اختيار پيامبر و مسلمانان قرار گرفت.
با توجه به وقايع مهم صلح حديبيه و نحوه مذاكره و در نهايت عقد اين پيمان بين مسلمانان و مشركين، پيامبر توانست اسلام را در سراسر دنيا گسترش دهد و پس از گذشت 14 قرن از ظهور اسلام هنوز هم شاهد رشد و شكوفايی دين رحمت خداوند هستيم.
ابن ابیالحدید نقل میکند: «در صلح حديبيه یکی از اصحاب، به اين قرارداد و پذیرفتن پیامبر اعتراض كرد و گفت: يا رسول الله! مگر ما مسلمان نيستيم؟ حضرت فرمود: بلى! هستيم. گفت: مگر آنها كافر نيستند؟ فرمود: بلى! هستند. گفت: پس چرا در دين خود، تن به ذلت و زبونى میدهيم؟ فرمود: من به آنچه مأمورم عمل میكنم. اين شخص از خدمت پيامبر خارج شده، به جمعى از صحابه گفت: مگر پيغمبر بهما وعده نداده بود، كه وارد مكه شويم، در حالىكه الان ما را از آن بازداشتند و با ذلت و زبونى برمیگرديم، اگر يار و ياورى داشتم، تن به اين ذلت نمیدادم، ابوبكر به اين شخص گفت: واى بر تو، ملازم حلقه ركاب او باش، بهخدا قسم! او پيغمبر خداست و خدا او را ضايع نخواهد كرد. سپس ابوبكر گفت: مگر پيامبر به تو گفته بود، امسال وارد مكه میشويم؟ گفت: نه! ابوبكر گفت: حتماً وارد مكه میشوى؛ موقعى كه رسول اكرم مكه را فتح نمود، كليدهاى كعبه را بهدست گرفت و اين شخص را خواند و فرمود: اين را به شما وعده داده بودند.»[1]
ابن هشام، در سيره خود مىنويسد كه اين شخص اعتراض كننده، عمر بن خطاب بوده است.[2]
ابن ابیالحدید با اینکه نام این صحابه را نیاورده، با صحیح دانستن این نقل تاریخی، عمل او را توجیه نموده و گفته این شخص سؤال کرده و قصد داشته قلبش مطمئن شود و عمل او قبیح نیست.[3]
در جواب او میگوییم که اگر این شخص، فقط قصد داشته که مطمئن شود، و اعتراض او برای راهنمایی شدن بوده، دیگر نباید به ابوبکر میگفت که اگر یار داشتم، تن به اين ذلت نمیدادم؛ این کلام بهمعنی این است که به نظر من کار پیامبر اکرم اشتباه است، و من قدرت مخالفت ندارم، و اگر عدهای با من همراهی میکردند، جلوی این ذلت را خودم میگرفتم.
همچنین کلام امام حسن مجتبی (علیه السلام) را در جواب ابوسعید عقیصا که در «علل الشرايع» آمده، نقل میكنیم؛ او میگوید: «به حسن بن على (عليهما السلام) گفتم: يابن رسول الله! چرا در مقابل معاويه سستى نموده و مصالحه كردى، در صورتىكه خلافت حق تو بود و او گمراه و ستمگر است؟ فرمود: اى ابوسعيد! مگر من حجت پروردگار، و بعد از پدرم امام مردم نيستم؟ گفتم: بلى! هستيد. فرمود: مگر من همان نيستم، كه رسول خدا در حق من و برادرم، فرمود: حسن و حسين امامند، خواه قيام كنند و يا بنشينند؟ گفتم: بلى! هستيد. فرمود: پس من امامم، قيام كنم و يا خانهنشين باشم . اى ابوسعيد! علت مصالحه من با معاويه، همان علت است كه در مصالحه رسول خدا با بنى ضمره و بنى اشجع و با مردم مكه در حديبيه بود، آنها به نزول قرآن از جانب خدا كافر بودند، و اينها به تأويل آن كافرند. اى ابوسعيد! در صورتىكه من امام هستم، روا نيست رأى مرا سفيهانه شمرد و باطل دانست، خواه راجع بهصلح باشد و خواه راجع به جنگ؛ و لو اينكه حكمت آنرا ندانيد، آيا نمىبينى كه چون خضر، كشتى را سوراخ كرد و پسر را كشت و ديوار را مرمت كرد، حضرت موسى ناراحت شد و اعتراض كرد، چون حكمت آن را نمىدانست، ولى وقتى كه خضر حكمت آن را بيان كرد، موسى راضى شد، و شما هم نسبت به من خشمگين شده و ناراضى هستيد، چون حكمت آن را نمیدانيد، اگر صلح نمیكردم، معاويه احدى از شما شيعيان را، روى زمين زنده نمیگذاشت.»[4]
پینوشت:
[1]. «كما جرى يوم الحديبية عند سطر كتاب الصلح، فإن بعض الصحابة أنكر ذلك، وقال: يا رسول الله، ألسنا المسلمين؟ قال: بلى، قال: أو ليسوا الكافرين؟ قال: بلى، قال: فكيف نعطي الدنية في ديننا! فقال صلى الله عليه وآله: (إنما أعمل بما أومر به) فقام فقال لقوم من الصحابة: ألم يكن قد وعدنا بدخول مكة! وها نحن قد صددنا عنها ثم ننصرف بعد أن أعطينا الدنية في ديننا، والله لو أجد أعوانا لم أعط الدنية أبدا، فقال أبوبكر لهذا القائل: ويحك! الزم غرزه، فوالله إنه لرسول الله صلى الله عليه وآله، وأن الله لا يضيعه. ثم قال له: أقال لك: إنه سيدخلها هذا العام؟ قال: لا، قال: فسيدخلها. فلما فتح النبي صلى الله عليه وآله مكة، وأخذ مفاتيح الكعبة، دعاه، فقال: هذا الذي وعدتم به.» شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، مؤسسة إسماعيليان للطباعة والنشر والتوزيع، ج10، ص180.
[2]. سیره ابن هشام، ابن هشام، مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي وأولاده، 1375ق، ج2، ص317.
[3]. «واعلم أن هذا الخبر صحيح لا ريب فيه، والناس كلهم رووه، وليس عندي بقبيح ولا مستهجن أن يكون سؤال هذا الشخص لرسول الله صلى الله عليه وآله عما سأله عنه على سبيل الاسترشاد، والتماس الطمأنينة النفس.» شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، مؤسسة إسماعيليان للطباعة والنشر والتوزيع، ج10، ص180.
[4]. «عن ابى سعيد عقيصا قال: قلت للحسن بن علي بن ابى طالب، يابن رسول الله! لم داهنت معاوية وصالحته وقد علمت ان الحق لك دونه وان معاوية ضال باغ؟ فقال: يا أباسعيد! ألست حجة الله تعالى ذكره على خلقه وإماما عليهم ابى (ع)؟ قلت: بلى. قال: ألست الذي قال رسول الله صلى الله عليه وآله لي ولاخى الحسن والحسين إمامان قاما أو قعدا؟ قلت: بلى. قال: فانا إذن إمام لو قمت وأنا إمام إذ لو قعدت، يا أبا سعيد! علة مصالحتي لمعاوية علة مصالحة رسول الله صلى الله عليه وآله لبني ضمرة وبني اشجع ولاهل مكة حين انصرف من الحديبية أولئك كفار بالتنزيل ومعاوية وأصحابه كفار بالتأويل، يا أبا سعيد! إذا كنت إماما من قبل الله تعالى ذكره لم يجب ان يسفه رأيى فيما أتيته من مهادنة أو محاربة وان كان وجه الحكمة فيما أتيته ملتبسا؛ ألا ترى الخضر (ع) لما خرق السفينة وقتل الغلام وأقام الجدار سخط موسى (ع) فعله لاشتباه وجه الحكمة عليه حتى أخبره فرضى، هكذا أنا، سخطتم علي بجهلكم بوجه الحكمة فيه ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الارض أحد إلا قتل.» علل الشرائع، شیخ صدوق، نجف: منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها، 1385ق، ج1، ص211.
افزودن نظر جدید