سیر تطور مفهوم ولایت در صوفیه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ همانطوری که میدانیم، مفهوم ولایت در میان شیعیان و اهل سنت، باهم متمایز است. از این رو شعب منشعب از هر یک از شیعه و سنی، متاثر از این دو مفهوم میباشند. فرقه صوفیه که در ابتدا با تفکر اهل سنت پا به عرصه وجود نهاد و در دامان همان تفکر رشد و گسترش یافت و تا امروز هم به حیات خود ادامه داده است، از مفهوم ولایت آن چیزی را می فهمد که از ولایت در اهل سنت فهمیده می شود. اما برخی از فرقههای صوفیه که به تبع دولت صفوی تغییر مذهب داده و به مذهب شیعه مشرف شدند، همزمان با تشرف ایشان، تغییری ماهوی در تفکرات خود را لازم و ضروری دیدند، از آن رو اقدام به تفسیر مفاهیمی که در میان خود داشتند، کردند.
از مفاهیمی که در میان فرقههای صوفیه تازه شیعه شده دستخوش تغییر شد مفهوم ولایت است. چرا که فرقههای مذکور دریافتند اگر قرار باشد در میان شیعیان به حیات اجتماعی خود ادامه دهند، باید تغییری در معنای ولایتی که از اهل سنت رخت بربسته و به شیعه آمده، ایجاد کنند تا با تعاریف بنیادینی که شیعی از ولایت می کند، متعارض نباشد. بدینمنظور مفهوم "ولی" را توسعه دادند و ولی را اعم از امام و غیر امام دانستند. با این کار مشکل ایشان در این حوزه حل شده، ضمن اینکه وجاهت اعتقادی و شرعی برای بزرگان خود دستوپا کردند. برای آشنایی با سیر تاریخی مفهوم ولایت در تصوف دقتی در اخبار تاریخی میکنیم تا نتیجه گفتهشده، حاصل آید. «صوفیان نخستین چون بایزید بسطامی و ابراهیم ادهم (م 161 هجری قمری) از ولایت بحث نکردهاند، اما این حکیم ترمذی بود که مفهوم ولایت را در قالب نظریهای نسبتا کامل و منسجم درآورد.»[1]
مسالهای که درباره سیر تطور ولایت قابل توجه است، اینکه در قرون اولیه و در آغاز پیدایش این نظریه کمتر میتوان رنگ شیعی در آن یافت. بعد از متاثر شدن افکار صوفیه از اسماعیلیه و نقشبندیه که به شیعه متمایل بودند، کمکم مفاهیم شیعی در میان صوفیه رواج یافت.
در عصر صفویه نیز مخالفت فقها و متشرعه با صوفیه افزایش یافت. به این دلیل که ادعای صوفیه درباره قطب و مقام ولایت –بدانگونه برخی از متصوفه به آن معتقد بودند- با مبادی عقاید شیعه که مذهب رسمی زمان بود، مغایر به نظر میآمد. اگر باب ولایت به وسیله اقطاب صوفیه باز میشد، مفهوم غیبت کبری و بسته بودن باب ارتباط مستقیم با صاحب ولایت یعنی امام زمان(عجل الله فرجه) نمیتوانست قابل توجیه باشد. به علاوه از نظر شیعه تنها کسی که شایستگی هدایت مردم را دارد، امام معصوم است و با وجود او تمسک به هدایت دیگران تحت عنوان اولیا جایز نیست.[2]
در اوایل عهد قاجار نیز بیشتر فقهای عصر مثل اواخر عهد صوفی نسبت به صوفیه بدبین بودند؛ زیرا دعوی مشایخ تصوف را در باب قطب به نوعی قول به مهدویت تلقی میکردند و نفی آن را لازمه تشیع میشمردند. در دوره بعد از فتحعلیشاه و تقریبا مقارن سلطنت محمدشاه و با وجود وزیر صوفی او، حاج میرزا آغاسی، تصوف دوباره احیا شد، اما دیگر مشایخ صوفیه اعتبار گذشته را نزد مردم نداشتند. به طوری که مثلا کرامات که در عهد تیموریان و قبل از آن به مشاخص صوفیه منسوب میشد، از عهد صوفی به بعد به زهاد و فقها و کسانی که نزد امام غایب مشرف میشدند، منسوب شد و مقام ولایت با پارهای اختلاف نسبت به آنچه نزد صوفیه متقدم معمول بود، در این دوره به علما و مجتهدان بزرگ نسبت داده می شد.[3]
با شروع نهضت مشروطیت، تصوف به عنوان مسالهای که مانع پیشرفت و سبب انحطاط بود، مورد طعن روشنفکران واقع شد. از صوفیان این عصر که در باب ولایت نظریاتی دارد، سلطان علیشاه گنابادی (متوفی 1327 ش) است که کفر و ایمان را عبارت از تصدیق یا عدم تصدیق ولایت حضرت علی(علیه السلام) میداند. او غایت خلقت عالم و آدم را پیوند ولایت میداند که بیعت مشایخ آن را تحقق میدهد و به معصوم متصل میکند. بدون پیوند ولایت درخت ایمان ثمره مطلوبی ندارد.[4]
بدینگونه تصوف در مساله ولایت به نوعی تجدید عهد با تشرع و تعبد باز میگردد. و بدین طریق سیر مفهوم ولایت از میان صوفیان که سنی مذهب بودند، در میان شیعیان ظهور یافت و مبدا انحرافی جدید با رنگ و لعابی تازه گشت تا بار دیگر فرقهای جدید در صف فرقههای مدعی مهدویت ظهور یابد.
پینوشت:
[1]. زرین کوب عبدالحسین، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه کیوانی مجدالدین، تهران، سخن، 1383، ص 101
[2]. زرین کوب عبدالحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، تهران، 1362، ص 261
[3]. همان، ص 338
[4]. گنابادی محمد بن حیدر(سلطان علیشاه)، ولایتنامه، تهران، حقیقت، 1384، ص 15
افزودن نظر جدید