برداشتهای خاص صوفیه از قرآن و سنت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی دیگر از مواردی که بهعنوان ریشه تصوف در قرن اول به آن اشارهشده است، برداشت خاص صوفیه از آموزههایی هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است که در قرآن و سنّت آمده است.
بیان انحراف صوفیان از اصول اسلام، موضوعی نیست که امروزه به آن پرداختهشده باشد، بلکه در آثار مختلف قدما، ازجمله آثار صوفیان از آن بحث شده است.
ازجمله آثاری که بهطور نسبتاً مفصل به انحراف صوفیان اشارهکرده است، کتاب اللمع است. کتاب اللمع که به زبان عربی و تألیف ابونصر، عبدالله بن علی سراج طوسی است، بین سالهای ۳۴۰ تا ۳۶۰ ق، به رشته تحریر درآمده است.[1] اللمع از اولین کتابها درباره تصوف است.[2]
در این مجال به برخی از اشارات ابونصر سراج اشاره میکنیم. وی در باب نوزدهم اللمع میگوید: «شیخ گفت: گروهی از پیشینیان در باب آزادگی و بندگی (حریت و عبودیت) سخن میراندند بدین مضمون که بنده نباید در احوال و مقامات خود با خدا چون آزادگان (احرار) رفتار کند زیرا که عادت آزاده پاداش طلبی و چشمداشت عوض در برابر کاری است که انجام داده است، اما بنده هرچه کند وظیفه اوست و چیزی نمیخواهد. چونکه اگر چیزی از اربابش بخواهد دیگر بنده نیست. بنده را اگر مولا چیزی بخشید، نه برای کاری است که میکند، بلکه از سر بخشش و بندهنوازی است، حال آنکه آزادمرد چنین نیست. یکی از شیوخ طریقت در باب مقامات بندگان و آزادگان کتابی نوشته و گروهی از گمراهان از آن برداشتی کردهاند و پنداشتهاند که آزاده را مقامی برتر از برده است چه عموم مردم چنین میپندارند که آزاده برتر و بلندمرتبهتر از برده است و بر همین قیاس آزادگی در برابر حق را بهتر از بندگی او میدانند و میگویند بنده تا وقتی که رابطه عبودیت با خدا دارد بنده اوست و چون به حق و به او رسید آزاده میگردد و چون آزاده گشت عبودیت از او ساقط میشود.
این گروه از اندکی فهم و علم و اصول دین ناشناسی به گمراهی لغزیدهاند چه بر درکشان پوشیده مانده است که بنده در حقیقت برده خدا نیست، مگر در وقتی که دلش از همهچیز جز خدا آزاد گردد و در بند او شود و در حقیقت فقط بنده او گردد.
خداوند هیچ نامی زیباتر از بنده برای مؤمنان برنگزیده است چه بارها در قرآن گفته است: «بندگان خداوند بخشنده»[سوره فرقان، آیه 63]؛ «و بندگانم را خبر کن»[سوره حجر، آیه 49]؛ «بنده نامی است که فرشتگان را هم بدان میخواند و میگوید: بندگان گرامیاند»[سوره انبیاء، آیه 26]؛ [3]
و در باب بیستم کتاب خود چنین میگوید: «شیخ گفت: گروهی گمراه از اهل عراق پنداشتهاند که اخلاص برای بنده راست نمیشود، مگر اینکه فرد از چشم مردم بیفتد و در هیچ کاری -چه درست و چه نادرست- با مردم موافقت نکند. این گروه ازآنجا گمراه گشتهاند که برخی از اهل فهم و معرفت آنگاهکه در معنای حقیقت اخلاص سخن گفتهاند، توصیه کردهاند که صوفی وقتی صاف میگردد که هیچ نشانهای از بزرگداشت مردم و هستی خود در او باقی نمانده و فقط خدا در او مانده باشد. این گروه از این سخن بهرهگرفته با ادعا و تقلید و تکلف خود را آنچنان نمودهاند که مشایخ گفتهاند. پیش از آنکه راههای طریقت را بروند و آداب آن را بیاموزند و از حالی به حالی و از مقامی به مقامی دست یابند به راه افتادند تا به مقصد برسند. ادعاها و آزهای دروغ و گزاف آنان را به بیمبالاتی و ترک ادب و حدودشکنی کشانده و برده شیطان ساخته است و نفس و هوا را بر آنان چیره ساخته و بدانها وانمود که شما از مخلصانید حالآنکه در عین ضلالت و تباهی هستند و نجاتی هم برایشان به ذهن نمیآید.
این گروه از شدت شقاوت درنمییابند که بنده مخلص کسی است که مهذّب و آدابدان و دور از زشتیها و چابک در عبادتها و پاک در ارادات باشد و احوال و مقامات را پلهپله بگذراند تا به صفای اخلاص رسد. اما آنکس که اسیر هوی و گروگان نفس و برده شیطان است و در ظلماتی به سر میبرد که پارهای فراپارهای هستند و اگر دستش را دراز کند چهبسا که آن را نبیند[سوره نور، آیه 40] و نیز کسی که آغاز راه را نمیبیند چگونه به انجام کار میرسد؟ این کس همانند کسی است که نام گوهری گرانبها را شنیده که گرد و روشن است، بعدها خرمهرهای شیشهای به چنگش میافتد و پای میکوبد که زهی این هم گرد و روشن است و در روز نیاز آن را به جواهرفروش عرضه میکند. جوهری به او میگوید آنچه در دست داری شیشهای بیش نیست. این کس را جز جهل و طمع بدان سو نراند که خرمهره و گوهر را به هم بیامیزد و یکی داند.»[4]
و بالاخره در باب بیست و یکم اللمع اینچنین اشاره میکند: «شیخ گفت: برخی دیگر ولایت را بر نبوت برتری دادهاند و به ضلالت افتادهاند و بنیاد خطای خود را بر قصه موسی و خضر در قرآن نهادهاند چه خداوند در آنجا فرموده است: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا [سوره کهف، آیه 65] یکی از بندگان ما که به او از نزد خود رحمت و علم بخشیدهایم.»
موسی به خضر میگوید -با اینکه موسی همسخن خداست و پیامبر او و دارنده الواح که در آنها از هر پندی بوده و هر چیزی را خدا برایش بازنموده [سوره اعراف، آیه 145]- و تو توانایی بردباری همراهی مرا نداری[سوره کهف، آیه 73]. و موسی به او گفت: برای فراموشیم سرزنشم مکن و نسبت به من سخت مگیر [سوره کهف، آیه 73].
این گروه پنداشتهاند که این نکته نقصی در پیامبری موسی و برتری و فزونی برای خضر است. بر همین قیاس اینان اولیاء را بر انبیاء برتری میدهند حالآنکه فراموش کردهاند که خدا هرکس که را بخواهد برمیکشد هرگونه که بخواهد و هرگاه که بخواهد چنانکه آدم را با سجده فرشتگان برکشید و نوح را سفینه بخشید و صالح را ناقه، و بر ابراهیم آتش را سرد و سالم ساخت و عیسی را با زنده کردن مردگان ممتاز ساخت و پیامبر (صلی الله علیه و آله) ما را با شق قمر و جوشش آب در بین انگشتان برتری بخشید.
درباره آنها که پیامبر نبودهاند نیز مثلاً خداوند به مریم گفت: «درخت خرما را تکان ده تا بر تو خرمای تازه فروریزد.»[سوره مریم، آیه 25] حالآنکه مریم پیامبر نبود و این شگفتی فقط او را بود و هیچ پیامبری آن را نداشت. بنابراین درست نیست که گفته شود که مریم از انبیاء فراتر است و مثلاً آصفبن برخیا که دارنده دانشی از کتاب (علم من الکتاب) بود و تخت بلقیس را در چشم برهم زدنی آورد. چگونه میتوان گفت که او از سلیمان برتر است آنهم با همه آنچه خدا از نبوت و فهم و سلطنت به او داده بود.
و اما آنکس که میگوید پیامبران باواسطه وحی میگیرند و اولیاء بدون واسطه الهام میپذیرند، باید به او گفت که پندارش خطاست چونکه انبیاء الهام را بهصورت مداوم از خدا میگیرند و این حال آنهاست بر دوام، و فیض حق یعنی الهام و مناجات بدون واسطه بر قلبشان همیشه میریزد درحالیکه اولیاء گاهبهگاه چنین هستند؛ و پیامبران با جبرئیل رسالت و نبوت را درمییابند حالآنکه اولیاء چنین ویژگی ندارند و اگر پرتوی خرد از انوار موسی بر وجود خضر میتابید خضر را ناچیز میساخت اما خدا به خضر این مرتبه را نبخشیده بود تا موسی را پاکتر و برتر سازد. بکوش تا نکته را دریابی و بدان که ولایت و دوستی، روشنی خود را از انوار نبوت میگیرند و هرگز بدان نمیرسند چه رسد که از آن برتر پنداشته شوند.[5]
باید توجه داشت که کتاب اللمع، درزمانی نوشته شد که فشارها و مشکلات بسیاری برای صوفیه پدید آمده و حتی برخی از صوفیان، مانند حسین بن منصور حلاج در سال ۳۰۹ قمری، محاکمه و اعدامشده بودند. این وضعیت، نویسندگان صوفی را واداشت که از عقاید و اعمال خود دفاع کنند. از سوی دیگر، انحرافات اعتقادی و اباحیگری عملی برخی از مدعیان تصوف، دفاع پذیر نبود و عارفان و صوفیان درصدد برآمدند که حساب خود را از آنان جدا سازند.[6]
بنابراین ذکر انحرافات صوفیه از اوایل تاسیس این فرقه ناشایست در میان اقشار مختلف جامعه وجود داشته است و گاهی انحراف این دسته آنقدر زیاد شده است که بزرگان تصوف مجبور به صف بندی علیه انحرافات این دسته شده و سعی کرده اند تا خط خود را از منحرفین جدا نمایند.
پینوشت:
[1].سراج طوسی ابونصر، اللمع فی التصوف، تهران، اساطیر، 1388، ص 35
[2].سجادی سید ضیاء الدین، مقدمهای بر مبانی عرفان و تصوف، سمت، تهران 1372، ص ۷۸
[3]. سراج طوسی ابونصر، اللمع فی التصوف، تهران، اساطیر، 1388، ص 438
[4]. همان، ص 439 و 440
[5]. همان، ص 440 و 441
[6]. جمعی از مؤلفان، تاریخ و جغرافیای تصوف، کتاب مرجع، 1388، ص 25
افزودن نظر جدید