بازخوانی ماجرای سقیفه در کتب اهل سنت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ وقتی به حوادث بعد از رحلت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) نگاه میکنیم به عیان میبینیم که یکی از دلائل وقوع مناقشات و منازعات بر سر خلافت و جانشینی آن حضرت، هوای نفس و قدرت طلبی برخی از اصحاب است.
هنوز کار کفن و دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) انجام نشده بود که عدهای در سقیفه تجمع کرده و خواهان تعیین جانشین برای وی شدند. در حالیکه هر گروه دیگران را تشویق و ترغیب به بیعت با خود میکرد.
طبری تاریخنویس سنی درباره ماجرای سقیفه اینطور مینویسد: «طایفه انصار پیکر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در میان خانوادهاش رها کردند تا آنان به تجهیز و دفنش بپردازند و خود در سقیفه بنیساعده گرد آمدند و گفتند: ما پس از محمد، سعد بن عباده را به حکومت خود انتخاب میکنیم. سعد بن عباده بعد از برزبان راندن سخنانی سرانجام گفت: «اینک شما گروه انصار زمام حکومت را خود به دست گیرید و آن را به دیگری واگذار نکنید.» بعد از تایید سخنان سعد توسط یارانش، شخصی سوال کرد: اگر مهاجران قریش زیر بار تصمیم ما نروند، چه جواب بدهیم؟ در جواب، گروهی از آنان گفتند؛ درآنصورت ما به ایشان خواهیم گفت، ما برای خود امیری انتخاب میکنیم و شما هم برای خود زمامداری انتخاب کنید.»[1]
آیا این حرکت برخی از انصار که خواستند بدون اجماع مسلمین و فقط بر اساس شرافت قبیلگی و پذیرش اسلام و همراهی با پیامبر (صلی الله علیه و آله) که دیگر مسلمانان هم در آن شریک بودند، حکومت را قبضه کنند و زمام امور مسلمین را در دست بگیرند، نوعی قدرت طلبی و دنیا خواهی محسوب نمیشود؟ آیا این سخن سعد بن عباده، صحابی پیامبر که گفت: ای گروه انصار زمام حکومت را خود بهدست بگیرید و آن را به دیگری واگذار نکنید، بیانگر همان تفکر جاهلی نیست که افراد قبیله همه امتیازات را برای قبیله خود طلب میکردند و دیگران را به حساب نمیآوردند، در حالیکه اسلام همه مسلمانان را برادر خوانده بود و بزرگی و عزت انسانها را در تقوا و علم و عمل معرفی کرده بود. آیا سعد بن عباده بر اساس تعالیم اسلام نباید میگفت که بیایید برترین خودمان را از حیث علم و تقوا و عمل برای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) انتخاب کنیم؟ اما در آن برهه حساس این هوای نفس بود که بر دلها سایه افکنده بود و سبب شد که سعد و یارانش حق را زیر پا گذاشته و سخنان دوران جاهلیت را تکرار کنند.
طبری در ادامه مینویسد: «چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید، به همراه ابوعبیده جراح شتابان، به سمت سقیفه آمدند. ابوبکر از سخن گفتن عمر در آن جمع ممانعت کرد و خود برخاست و بعد از حمد و سپاس به ذکر مناقب مهاجرین پرداخت و آنها را که خود از ایشان بود شایستهترین افراد برای خلافت معرفی کرد. حباب بن منذر که از انصار بود از جای برخاست و خطاب به انصار گفت: «ای گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی میکنند و هیچ گردنکشی را زهره آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. در این جا عمر از جای برخواست و گفت: «به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سر فرود نخواهند آورد. در حالیکه پیامبرشان از غیر شماست. اما عرب با حکومت و زمامداری کسیکه از خاندان نبوت و پیامبری باشد، مخالفت نخواهد کرد. ما در برابر کسیکه به مخالفت با ما برخیزد، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن اینکه چهکسی حکومت و فرمانروایی محمد را از چنگ ما بیرون میکند و با ما سر آن به ستیزه و مخالفت بر میخیزد، در صورتیکه ما از بستگان و خاندان او هستیم؟ مگر آن کس که به گمراهی افتاده یا به گناه آلوده شده، یا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟
دوباره حباب از جای خود برخاست و در پاسخ سخنان عمر گفت: «ای گروه انصار، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد. اگر اینان زیر بار خواسته شما نرفتند، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید. به خدا قسم اگر بخواهید جنگ و خونریزی را از سر میگیریم». بنا به نقل طبری اتفاقات بعدی درسقیفه، همه به نفع مهاجرین رقم خورد و سرانجام با بیعت یکی از انصار که به سعد حسادت میورزید و ترس قبیله اوس از به قدرت رسیدن خزرجیان همه به سمت ابوبکر برای بیعت کردن هجوم بردند و چیزی نمانده بود که در این گیرودار سعد بن عباده بیمار، در زیر دست و پای آنها لگدمال شود که یکی از بستگان وی فریاد زد: مردم! مواظب باشید که سعد را لگد نکنید. عمر در پاسخ او فریاد زد: بکشیدش که خدایش بکشد! سپس مردم را عقب زد و خود را بر بالای سر سعد رساند و گفت: میخواستم چنان لگد مالت کنم که عضوی از اندامت سالم نماند! قیس بن سعد که بالای سر پدرش ایستاده بود برخاست و ریش عمر را به چنگ گرفت و گفت: به خدا قسم اگرتار مویی ازسر او کم کنی، با یک دندان سالم برنمی گردی.»[2]
خوانندگان این سطور درباره عملکرد این اصحاب در شورای سقیفه چه قضاوتی میتوانند داشته باشند؟ آیا این سخنان و این رفتارها در شان کسانی بود که خود را صحابی پیامبر اسلام میدانستند؟
آیا جانشین بعد از پیامبر باید به این منصب نگاهی دنیایی داشته و آن را راهی برای رسیدن به هوای نفس و جاه طلبی بداند و در نتیجه برای بهدست آوردنش دیگران را به قتل و خونریزی تهدید کند؟ آیا منصب امامت و جانشینی بعد از پیامبر از قالب هدایت و راهبری امت تبدیل به ریاست و حکومت شد که این افراد اینطور به طمع افتاده و به یکدیگر اهانت و توهین کردند؟
آیا اگر خلیفه اول گفته خود را مبنی بر شایستگی خاندان پیامبر به جانشینی قبول داشت، پس چرا نزدیکترین شخص از لحاظ حسب و نصب یعنی امیرمومنان را بر خود برتری نداد؟
پس نتیجهای که می شود گرفت این است که او این برهان را وسیلهای برای خاموش کردن اعتراضات دیگران قرار داد و گرنه به آن پایبند نبود.
به همین علت وقتی امیرمومنان از این احتجاج ابوبکر با خبر شد فرمود: «احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره.[3] به درخت استدلال نمودند ولی میوه آن درخت را فراموش کردند.» و بنا به همین استدلال، ما که اهلبیت پیامبریم و میوه درخت رسالت، به خلافت سزاوارتریم از شما مهاجران، لکن شما ما را فراموش کردید و حقمان را ضایع نمودید.
در ادامه تاریخ طبری آمده است: «افراد قبیله اسلم، در روز سقیفه بنی ساعده، همگی برای خرید خواربار به مدینه آمده بودند. ازدحام ایشان در شهر به حدی بود که عبور و مرور در کوچههای آن به سختی صورت میگرفت. عمر در اینباره چنین میگوید: «ما ایقنت بالنصر حتی جائت اسلم، فملات سکک المدینه.[4] من به پیروزی یقین نداشتم تا اینکه قبیله اسلم آمدند و کوچههای مدینه را پر کردند.»
شیخ مفید در کتاب خود الجمل دراینباره مینویسد: «آن زمانیکه قبیله اسلم از صحرا به مدینه آمده بودند تا آذوقه تهیه کنند، بیعت با ابوبکر در سقیفه انجام شده بود. عمر و بقیه به آنان گفتند: بیایید کمک کنید برای خلیفه پیامبر بیعت بگیریم، آنوقت ما هم به شما خواروبار رایگان میدهیم. آنها خوشحال شدند. اول خودشان ریختند و بیعت کردند و بعد دار و دسته ابوبکر شدند. سپس دامنهای عربی خود را به کمر زدند و کوچههای مدینه را پر کردند. به هر جا میرسیدند، در بازار، کوچه، و... هر کسی را میدیدند برای بیعت با ابوبکر میآوردند. بدین ترتیب، ابوبکر به کمک قبیله اسلم خلیفه شد.[5]
آیا رسیدن به این تلاش برای رسیدن به خلافت و حکومت، نوعی کودتای سیاسی محسوب نمیشود؟ آیا میتوان سقیفه و بیعت مسلمین با ابوبکر را اجماع مسلمین و یا اهل حل و عقد نامید؟
دستگاه خلافت بعد از تثبیت جایگاه خود با مخالفین به شدت برخورد کرد. ازجمله این مخالفین حضرت زهرا (سلام الله علیها) و همسرش علی (علیه السلام) و متحصنین در خانه ایشان بودند.
عمر بن خطاب می گوید: «پس از اینکه خداوند پیامبرش را به سوی خود فرا خواند، از گزارشهایی که به ما رسید، یکی این بود که علی و زبیر و همراهانشان از ما بریدهاند و در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه گرد آمدهاند.[6]
بلاذری ادامه ماجرا را در کتاب خود یعنی انساب الاشراف این چنین نقل میکند: «ابوبکر، برای بیعت گرفتن از علی در پی او فرستاد، ولی او بیعت نکرد. آنگاه عمر، با شعله آتش، به سوی خانه وی رهسپار گشت. در آستانه در، فاطمه با او روبرو شد و گفت: ای پسر خطاب! آمدهای تا در خانه مرا آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری ... این کار، دینی که پدرت آورده را تقویت میکند.»[7]
این رویارویی عمر با فاطمه زهرا در مقابل در خانه را چندین تن از تاریخنویسان اهل سنت روایت کردهاند.[8] و اینکه عمر و ابوبکر تصمیم خودشان را در هجوم به خانه زهرا عملی کردند یا نه شواهد بسیاری به این مطلب دلالت دارد از جمله اعتراف ابوبکر در بستر مرگ که گفت: «من بر هیچ چیز دنیا متاثر و اندوهناک نیستم، مگر به سه کار که کردهام و ای کاش نکرده بودم ... ای کاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم، گرچه برای جنگ و ستیز با من آن را بسته بودند».[9]
حال اینکه شیعه در این ادعای خود مبنی بر هجوم به خانه حضرت زهرا چهمقدار صادق است را واگذار میکنیم به قضاوت منکرین وآن هم نه از طریق مصادر و منابع شیعه بلکه از متون خود اهل سنت که به پارهای از آنها در این متن و پینوشت آن اشاره شده است.
اگر مقداری اندیشه کنیم پیخواهیم برد که جریان وفات حضرت زهرا (سلام الله علیها) در سنین جوانی و وقایع بعد از رحلت پدر ایشان و همچنین مخفی ماندن قبر این بانوی بزرگوار و قرائن بیشمار دیگر همگی دلالت بر یک واقعه جانسوزی دارد. واقعه جانسوزی که بر اثر دنیا خواهی و قدرت طلبی بعضی از صحابه پیامبر بهوقوع پیوست.
پینوشت:
[1]. تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، اروپا، در ذکر حوادث سال 11 هجری، ج1، ص838
[2]. همان.
[3]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، مصر، چاپ اول، مطبعه الحلبی، ج2، ص2.
[4]. تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، اروپا، ج1، ص 1843
[5].الجمل، شیخ مفید، چاپ دوم، دارالمفید، لبنان، ص43.
ونیز بنگرید به: تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، اروپا.
[6]. مسند احمد، احمد بن حنبل، قاهره، 1313، ج1، ص55.
تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، اروپا، ج1، ص1822.
تاریخ ابن اثیر، قاهره، چاپ اروپا، ج2، ص124.
تاریخ ابن کثیر، اسماعیل بن عمربن کثیر، مطبعه السعاده، ج5، ص246.
تاریخ الخلفا، سیوطی، مصر، 1351ه، ص45.
سیره ابن هشام، ابومحمد عبدالملک بن هشام، تحقیق محمد محیی الدین، چاپ دوم، 1375ه، ج4، ص338.
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، مصر، چاپ اول، مطبعه الحلبی، ج1، ص123
[7]. انساب الاشراف، بلاذری، ابو جعفر، جزء یکم، دارالمعارف مصر، 1959م، ج1، ص 568.
[8]. سقیفه، علامه محقق سید مرتضی عسکری، تهران، مرکز فرهنگی انتشاراتی منبر، 1387، ص 100الی 103
[9]. تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، چاپ اروپا، ج1، ص2140.
مروج الذهب، مسعودی، تحقیق محمد محیی الدین، عراق، ج1، ص414.
العقد الفرید، احمد بن محمد بن عبد ربه اندلسی، تحقیق علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ج3، ص 69.
کنزالعمال، علاء الدین علی معروف به هندی، حیدر آباد، 1364ه، ج3، 135.
الامامه و السیاسه، دینوری، مصر، 1900م، ج1، ص 18.
الکامل، مبرد، چاپ لندن، برحسب روایت ابن ابی الحدید، ج2، ص 13-131.
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، مصر، چاپ اول، مطبعه الحلبی، ج9، ص130.
لسان المیزان، سبط ابن جوزی، چاپ اول، حیدر آباد، 1329ه، ج4، ص189.
تاریخ الاسلام، ذهبی، قاهره،1367ه، ج1، ص 388.
افزودن نظر جدید