ادعای علم غیب جنید بن محمد قواریری
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ جنید بن محمد بن جنید قواریری، از عالمان حنبلی بوده و اهل حدیث و حنابله در مورد او مطالبی گفتهاند که روشن میشود او را در مورد علم و عمل قبول دارند و از بزرگان خود میدانند.[1] آنان در مورد افرادی که قصد بزرگ نمودن او را دارند غلو میکنند؛ ازجمله غلو آنان در مورد جنید، نسبتِ دانستنِ غیب به ایشان است.
ابنکثیر کلام جنید را در مورد اینکه خداوند مطالب را به قلب جنید بن محمد الهام میکرد و بر زبان او جاری میساخت، نقل نموده است.[2]
او کلام خود را، الهام از طرف خدا میداند و میگوید که سخنان او از مطالعه و تحصیل نیست، بلکه به فضل خدا بر او الهام شده و بر زبانش جاری میگردد. در همین زمینه از شخصی به نام «خیر» نقل شده است: «در خانه نشسته بودم. به دلم خطور کرد که جنید بن محمد پشت در است، و باید در را باز کنم. با خود گفتم که به این وسوسهها اعتنا نکن. دوباره به دلم افتاد که محمد بن جنید پشت در است. باز اعتنا نکردم. بار سوم همین مطلب به من الهام شد. فهمیدم وسوسه نیست، و حقیقت دارد. بلند شدم و در را باز کردم. ناگهان با جنید بن محمد مواجه شدم که پشت در ایستاده بود. به من سلام کرد و گفت: چرا بار اول که به دلت خطور کرد، در را باز نکردی؟»[3]
این قضیه به دو صورت تحلیل میگردد، یا اینکه جنید، ابتدا به دل «خیر» میانداخته که او پشتِ در است، تا او بیاید و در را باز کند، که لازمه این مسئله، ولایت و هدایت تکوینی است که حنابله آن را برای کسی جز خدا نمیپذیرند؛ یا طبق ظاهر قضیه، عالم به افکار «خیر» بوده و اهل حدیث علم غیب غیر خدا را اشکال میکنند.
همچنین شاگرد جنید، ابوعمرو بن علوان، میگوید: «برای تهیه جنسی به بازار رحبه رفته بودم. جنازهای را میبردند. من نیز برای شرکت در نماز، جنازه را دنبال کردم. پس از نماز مانند بسیاری از مردم، در گوشهای ایستاده بودم، تا جنازه را دفن کنند. بدون اینکه قصدی داشته باشم، چشمم به زنی که نقاب از چهرهاش برداشته بود، افتاد. به او خیره شدم. بلافاصله استرجاع گفته و استغفار کردم. وقتی به خانه برگشتم یکی از کنیزان به من گفت: چرا صورتت سیاه شده است؟ به آیینه نگاه کردم. دیدم تمام صورتم سیاه شده است. به اعمال آن روز خودم مراجعه نمودم تا ببینم چه گناهی مرتکب شده بودم که باعث سیاه شدن صورتم است؛ غیر از نگاه به آن زن، گناه دیگری مرتکب نشده بودم. خلوتی را انتخاب کردم و چهل روز از خداوند طلب مغفرت کردم. پس از چهل روز استغفار به دلم خطور کرد که به دیدار استادم، جنید بن محمد بروم. به بغداد آمدم و به حجره استاد رفتم و در زدم. جنید بن محمد فرمود: اباعمرو! داخل شو. تو در رحبه گناه میکنی و ما در بغداد برای تو طلب مغفرت میکنیم.»[4]
در این داستان ساختگی هم، مطالب غیر واقعی وجود دارد؛ اینکه کسی گناهی انجام دهد و سریعاً مورد عقوبت خداوند قرار گیرد، در امت اسلام گزارش نشده است، که اگر چنین بود و مشابهی داشت، داستانهایش معروف میگردید؛ و همچنین علم غیب جنید و دیدن رحبه که میدانی در کوفه است، از بغداد، از لوازم این داستان است، که اگر چنین مطالبی را دیگران نقل نمایند از طرف حنابله و اهل حدیث، به غلو متهم میگردند، ولی خودشان در مورد بزرگان و یا کسانی که قصد بزرگ نمودن او را دارند، این چنین غلو مینمایند.
پینوشت:
[1]. «ادعای سیر و سلوک جنید بن محمد قواریری»
[2]. «فقال الجنيد: لئن كنت أجريه فأنا أميله، أي إن الله هو الذي يجري ذلك على قلبي وينطق به لساني، وليس هذا مستفاد من كتب ولا من تعلم، إنما هذا من فضل الله عزوجل يلهمنيه ويجريه على لساني.» البدایة والنهایة، ابن کثیر، بیروت: دار إحياء التراث العربی، 1408ق، ج11، ص129.
[3]. «حدثني خير قال: كنت يوماً جالساً في بيتي، فخطر لي خاطر أن أباالقاسم جنيداً بالباب، أخرج إليه، فنفيت ذلك عن قلبي وقلت وسوسة، فوقع لي خاطر ثان يقتضى مني الخروج أن الجنيد على الباب فأخرج إليه، فنفيت ذلك عن سرى، فوقع لي خاطر ثالث فعلمت أنه حق وليس بوسوسة، ففتحت الباب فإذا بالجنيد قائم، فسلم علي وقال: يا خير! ألا خرجت مع الخاطر الأول؟!» تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، بیروت: دارالكتب العلمية، 1417ق، ج7، ص255.
[4]. «أباعمرو بن علوان يقول: خرجت يوماً إلى سوق الرحبة في حاجة، فرأيت جنازة فتبعتها لأصلي عليها، ووقفت حتى يدفن الميت في جملة الناس، فوقعت عيني على امرأة مسفرة من غير تعمد، فلححت بالنظر واسترجعت واستغفرت الله، وعدت إلى منزلي، فقالت لي عجوز لي: يا سيدي! مالي أرى وجهك أسود؟ فأخذت المرآة. فنظرت فإذا وجهي أسود، فرجعت إلى سرى أنظر من أين دهيت. فذكرت النظرة فانفردت في موضع أستغفر الله وأسأله الإقالة أربعين يوماً، فخطر في قلبي أن زر شيخك الجنيد فانحدرت إلى بغداد، فلما جئت الحجرة التي هو فيها طرقت الباب فقال لي: ادخل يا أباعمرو، تذنب بالرحبة، ونستغفر لك ببغداد!» تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، بیروت: دارالكتب العلمية، 1417ق، ج7، ص254.
طبقات الحنابلة، ابن ابی یعلی، بیروت: دارالمعرفة، ج1، ص128.
افزودن نظر جدید