توجیه خطیب بغدادی از ممنوعیت نقل حدیث
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در مورد اقدامات خلیفه دوم پیرامون منعِ نقل حدیث، روایات مختلف بیان گردیده است؛ خطیب بغدادی از عالمان قرن پنجم، در کتاب «شرف اصحاب الحدیث» دو روایت را آورده و بدون رد نمودن این دو نقل، به توجیه آن پرداخته است، که ما دو روایت و توجیه او را ذکر مینماییم:
یکی زندانی نمودن سه تن از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به جرم نقل حدیث: «ان عمر حبس ثلاثة ابن مسعود وأبا الدرداء وأبا مسعود الأنصاري، فقال: قد أكثرتم الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم.[1] عمر سه تن از صحابه (ابن مسعود وأبودرداء و أبومسعود أنصاری) را زندانی نمود و به آنان گفت: نقل حدیث شما از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) زیاد شده است.»
و همچنین توصیه عمر به هنگام بدرقه گروهی از مبلغان که به سوی عراق میرفتند، به پرداختن به قرآن به جای نقل روایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): «... جردوا القرآن، وأقلوا الرواية عن رسول الله صلى الله عليه وآله، وامضوا وانا شريككم. فقال قرظة: لا أحدث حديثاً عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أبداً.[2] به قرآن به تنهایی بپردازید و روایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را کم کنید. بروید و من پشتیبان شما هستم. پس قرظه گفت: دیگر هیچ حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل نکردیم.»
خطیب بغدادی پس از نقل این دو روایت به این صورت توجیه نموده است: «قال الشيخ: إن قال قائل: ما وجه إنكار عمر على الصحابة روایتهم عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وتشديده عليهم في ذلك؟ قيل له: إنما فعل ذلك عمر احتياطا للدين، وحسن نظر للمسلمين. لأنه خاف أن ينكلوا عن الاعمال ويتكلوا على ظاهر الاخبار، وليس حكم جميع الاحاديث على ظاهرها، ولا كلّ من سمعها عرف فقهها. فقد يرد الحديث مجملاً، ويُستنبط معناه وتفسيره من غيره. فخشي عمر أن يحمل حديث على غير وجهه، أو يؤخذ بظاهر لفظه والحكم بخلاف ما أخذ به ونحو من هذا المعنى الحديث الآخر.[3] خطیب مىگوید: اگر کسى گفت: ناخرسند بودن عمر از حدیث گفتن صحابه، به نقل از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و سختگیریش بر آنان به این خاطر، چه وجهی دارد؟ به او میگوییم: عمر این کار را به خاطر احتیاط در دین و نیکاندیشی برای مسلمین انجام داد، ترسید مردم از اعمال باز مانند و به ظاهر احادیث تکیه کنند، و این در حالی است که همه احادیث به ظاهرشان حکم نمىشوند، و اینگونه نیست که هر که حدیث را شنیده باشد، نسبت به آن آگاه باشد، چه بسا حدیثی به صورت مجمل وارد شده باشد، و معنا و تفسیر آن در حدیثى دیگر باشد. از این جهت عمر ترسید حدیث، بر وجه دیگرى برداشت شود، یا این که ظاهر لفظش را بگیرند، و بر خلاف آنچه باید باشد، حکم کنند.»
و نیز گفته است: «وفي تشديد عمر أيضاً على الصحابة، وفي روايتهم حفظ لحديث رسول الله صلى الله عليه وسلم، وترهيب لمن لم يكن من الصحابة أن يدخل في السنن ما ليس منها، لأنه إذا رأى الصحابي المقبول القول، المشهور بصحبة النبي صلى الله عليه وسلم، قد تشدد عليه في روايته، كان هو أجدر أن يكون للرواية أهيب، ولما يلقي الشيطان في النفس من تحسين الكذب أرهب.[4] سختگیری عمر بر حدیث گفتن صحابه نیز به خاطر حفظ حدیث رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود و به خاطر ترساندن کسانى که جزو اصحاب نبودند، از اینکه چیزى را در احادیث وارد کنند، که جزو آن نبوده است. زیرا وقتی غیرصحابه میبینند، که چگونه بر صحابهای که کلامش مورد قبول است و به مصاحبت با پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) شهرت دارند، سختگیری میگردد، مییابند که سزاوار است که آنها بیشتر مورد سؤال باشند، و هنگامیکه شیطان وسوسه کرد و دروغ را زینت داد، از نقل حدیث دروغ بترسند.»
بر این توجیهات، اشکالات مختلفى وارد است. درباره احتیاط عمر، در دین مىگوئیم:
اوّلاًً: هیچکس نسبت به دین متعهّدتر از خود پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) نیست، که منادى رسالت بود، و روایات از ایشان صادر شده است، و آن حضرت فرمان به نشر آنها نمود و نسبت به تبلیغ آنها ترغیب نموده و دستور داد از آنها پیروى شود. اگر در آن احادیث کمترین خطر یا ضررى براى دین وجود داشت، از جانب رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) صادر نمىشد.
ثانیاً: احتیاط عمر در دین چنین اقتضائى ندارد، که مانع گفتار حقّى شود، که صحابه بزرگوار از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدند، چه آنکه صحابه چیز باطلى را به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نسبت نمىدهند، به خصوص کسى همچون ابوذر غفارى، که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) دربارهاش فرمود: «آسمان سایه نیفکنده و زمین دربر نگرفته است، کسىرا که راستگوتر از ابوذر باشد.»[5]
چرا عمر فرض را بر این گذاشته که خودش نسبت به دین و محافظت برحدیث از دیگر صحابه متعهّدتر است؟ آیا صحابه در امر حدیث یا در امر دین سستى مىورزیدند؟ یا اینکه با نشر حدیث، حق را منتشر ساخته و واجب را اداء مىکردند و حدیثشان از دین بود؟ اگر فرض کنیم صحابه خطا مىکردهاند، این خطا شامل عمر هم مىشود.
وقتى صحابه بنا بر اجتهادشان نقل احادیث را (در همان حد که از ظاهر احادیث مىفهمیدند) واجب مىدیدند، آیا جایز است کسى آنان را مانع شده و نظر خود را بر آنها تحمیل نماید؟ وى از کجا حقّ سیطره بر فهم مردم از حدیث، و اجتهادشان در استنباط احکام از روایات را یافته است؟ آیا وى از آنان فهم بیشترى داشته یا داناتر بوده است؟! به خصوص با این ادعا که مسلمین در قرن اوّل (که به نظر اهل سنّت بهترین قرنها بوده است) پرهیزگارتر از آن بودهاند که بر خلاف دلالت نصوص تکیه کنند. و فرض این است، احادیث بر آنها حجّت بوده است، چرا که از دهان صحابه که جملگى در نزدشان عادل بودهاند، به آنان رسیده است. آیا عمر خواسته است، فهم نصوص را در انحصار خود درآورد؟ یا این که خطیب بغدادى، مىخواهد در انحصار او درآورد؟!
امّا درباره این ادّعاى خطیب که گفت: زندانى کردن صحابه و سختگیرى بر آنان به قصد ترسانیدن دیگران بوده است، مىگوییم: آیا در شریعت اسلام جایز است، بر کسى سخت بگیرند تا دیگرى ادب شود؟! اگر فرض کنیم، عمر حقّى در ادب کردن مردم داشته است، حقّ او در این حد بوده است، که خودِ مخالفین را ادب نماید، نه اینکه صحابه بىتقصیر را به قصد ادب کردن آنان ادب نماید! پس چرا عمر همسایه را به گناه همسایه گرفت؟ چرا بىگناه را به جای مجرم عقاب کرد؟ آیا مگر خداوند در پنج جاى قرآن نمىفرماید: «لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى.[انعام/164 واسراء/15 وفاطر/18 و زمر/7 ونجم/38] هیچکس بار دیگرى را به دوش نمىگیرد.»
سپس مىگوئیم آیا صحیح است که با چنین توجیهى مانع از حدیث پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) که دوّمین ستون این دین است، بشود؛ در حالىکه براى کسى که مىخواهد مردم را راهنمایى کند (نه این که فقط بترساند) این امکان وجود دارد، که براى آنان راهى صحیح را روشن نموده و برایشان نوع احادیث مورد قبول را تعیین نماید، یا اینکه مراجع خاصى را مشخص کند، تا فقط از آنجا بگیرند، نه اینکه اقدام به تهدید و سختگیرى صحابه بزرگوار نماید، آنان را نزد خود حبس کند، و مانع از ابلاغ احادیثى شود که از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دریافت کردهاند! قابل توجّه است که: خطیب بغدادى که از بزرگان اهل سنّت در علوم حدیث و نقد آن مىباشد، این حدیث را از نظر سند مورد نقد قرار نداده است و این دال بر صحّت و سلامت این حدیث از هرگونه اشکال رجالى یا علّتى است که موجب نقص آن در احتجاج گردد. چنانکه کوشش وى در توجیه این حدیث نیز، دال بر همین مطلب است و این پوشیده نیست.
پینوشت:
[1]. تذکرة الحفاظ، ذهبی، بیروت: دار إحياء التراث العربی، ج1، ص7.
[2]. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج1، ص102.
معرفة السنن و الآثار، بیهقی، بیروت: دار الكتب العلمية، ج6، ص523.
جامع بیان العلم و فضله، ابن عبدالبر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1398ق، ج2، ص120.
الدرایة فی تخریج احادیث الهدایة، ابن حجر، بیروت: دارالمعرفة، ج2، ص237.
کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، متقی هندی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1409ق، ج2، ص285.
أضواء على السنة المحمدية، محمود ابوریه، نشر البطحاء، ص55.
الطبقات الکبری، ابن سعد، بیروت: دارصادر، ج6، ص7.
[3]. شرف اصحاب الحدیث، خطیب بغدادی، دار إحياء السنة النبوية، ص88.
[4]. همان، ص91.
[5]. مسند احمد، احمد بن حنبل، بیروت: دارصادر، ج2، ص163.
سنن ابن ماجه، ابن ماجه قزوینی، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ج1، ص55.
المصنف، ابن ابی شیبه، بیروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1409ق، ج7، ص526.
افزودن نظر جدید