شبلی و شباهتش به حلاج
پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ از میان صوفیانی که در مکتب بغداد از شهرت و آوازه ای خاص برخوردار شدند، میتوان به شبلی اشاره کرد. وی یکی از بزرگان تصوف مکتب بغداد بود، هر چند وی اصالتاً خراسانی است. شبلی دلف بن جحدر نام داشت و به قولی جعفر بن یونس.[1] در سامراء به دنیا آمده بود. (حدود 247 هجری قمری) و اصل وی خراسانی بود از ولایت اشروسنه.[2] پدرش ظاهراً از اشروسنیهایی بود که با افشین –خیدر بن کاوس- به دستگاه معتصم خلیفه راه یافته بودند و خلیفه آنها را از بغداد به سامراء کوچ داده بود. اینکه خود وی بعدها در دستگاه خلیفه تقرب یافت و گویند به حکومت دماوند هم رسید میبایست به سبب خدماتی باشد که در جریان توقیف و محاکمه افشین، جنگجویان اشروسنه با اظهار انقیاد نسبت به خلیفه، به دستگاه خلافت کردند. وی بیش از آنچه برای یک والی دماوند و یک جنگجوی اشروسنی لازم باشد با فقه و حدیث سروکار داشت. می گویند فقیه و متکلم بود و در فقه مذهب مالکی داشت و در کلام بر طریقه محاسبی بود.
وی بعد از مدتی خدمت به خلیفه از مقام خود کناره گرفت. داستان عزل وی بدین قرار است که شبلی با حاکم ری نزد خلیفه رفت. خلیفه به هر دو خلعت داد و بازگشتند. در بین راه حاکم ری عطسه کرد و بینی و دهان خود را با خلعت خلیفه پاک کرد. وقتی این ماجرا را به خلیفه گزارش دادند خلعت را از وی پس گرفت و او را عزل کرد. هر چند روایت افسانه آمیز است اما از طبع تند خلیفه و از سعایت جاسوسان هم نباید غافل بود. میگویند این واقعه چشم شبلی را باز کرد. با خود اندیشید و گفت که: «وقتی خلفت یک سلطان عاریتی را بیالایند چنین عقوبت ببینند. آنکس که خلعت سلطان واقعی را بیالاید با او چه خواهند کرد؟» این اندیشه بود که او را واداشت تا حکومت و عنوان و جاه و حشمت را ترک بگوید. وی بعد از کنارهگیری از قدرت به بغداد بازگشت و نزد خیر نساج (متوفی 322 هجری قمری) از صوفیه و زهاد معروف قرن سه و چهار رفت و بر دست او توبه کرد.
اما استاد شبلی یعنی خیر نساج او را نزد جنید فرستاد. [3] جنید یک سال شبلی را به دريوزگی (فقیری، بی نوایی، گدایی) واداشت و یک سال دیگرش واداشت تا خدمت درویشان کند. وقتی شبلی در کار دریوزگی و خدمت به درویشان ایستادگی و ثبات از خود نشان داد نزد جنید عزت یافت و بعدها جنید در حق او چنین گفت: «هر قوم را تاجی هست و تاج این قوم شبلی است.»[4]
راه و روش شبلی همانند حلاج بود و اشتغال به علم و همصحبتی جنید که همواره به حفظ ظاهر شریعت سعی و اصرار داشت، شور و هیجان او را که به دنبال توبه و ترک برایش حاصلشده بود را فروننشاند و او را در مکتب صوفیه بغداد اقوال شطح آمیز، نظیر آن چیزهایی که مایه ناراحتی حلاج شد، اظهار کرد. اما چون برخلاف حلاج با عناصر شیعی و قرامطه ارتباطی نداشت، از این اقوال گزندی به وی نرسید.
در بیان احوال وی داستانهای غلوآمیزی ذکر کردهاند. البته صوفیه همواره از این داستانها برای بزرگان خویش دستوپا میکردند، داستانهایی که مملو از غلو و بزرگنمایی است. شبلی بنا بر مشهور ریاضتهای سختی بر خود رواداشت. میگویند در مدت ریاضت نمک در چشم خویش میریخت تا از سوز آن خواب به چشمش راه نیابد و نقل کردهاند که چندین من نمک در این کار صرف کرد؛ همچنین پاره ای از روزها درون حجره ای میرفت و با یک دسته چوب بر تن خود میزد تا چوبها بشکنند. و این کار وی به جهت آن بود که فکر میکرد لحظههایی را که از خدا غافل بوده است را میبایست با تنبیه خویش جبران کند. [5] و این در حالی است که دین مبین اسلام ضرر رساندن به بدن را منع کرده است.
در مورد حساسیت های روحی وی چنین نقل کردهاند که او چنان بود که هر واقعه ای ذوق او را تحریک میکرد و به هیجان در میآورد. یکبار چندین شبانهروز در زیر درختی دست افشانی میکرد و میگفت" هو، هو! دوستان که آنجا وی را به آن حال دیدند سبب آن بی خودیش را پرسیدند. وی فاخته ای [6] را نشان داد که بر شاخ درخت "کو کو" میکرد و شبلی به موافقت او در جوشوخروش آمده بود![7]
شبلی گه گاه همان سخنان حلاج را میگفت اما طرز بیان شاعرانه و حالت بی قید و جنون آمیز شبلی وی را عرضه سوءظن قاضی و وزیر نمیکرد. اما نکته جالب در زندگی این بزرگ صوفیه آن است که وی را بیست و دو بار به دیوانه خانه بردند. [8] در بیمارستان ظاهراً چند بار وی را زنجیر کردند و دراینباره بعضی حکایات نیز راجع به وی نقلشده است. از جمله میگویند یک بار یاران در بیمارستان به دیدنش رفتند. پرسید شما که هستید؟ گفتند دوستان تو. شبلی سنگ برداشت و بهجانب آنها پرتاب کرد. همه دوستان گریختند. گفت دروغگویان! دوستان به خاطر یک سنگ از دوست میگریزند؟ شما خویشتن را دوست میدارید نه مرا. [9] با توجه به مطالبی که در مورد شبلی نقلشده است، کدام عقل سلیمی حکم به تبعیت از چنین فردی میکند، آنهم در امر هدایت و دستگیری؟
پینوشت:
[1]. خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص 377
[2]. اُسروشَنِه (نامهای دیگر: استروشن، اشروسنه) ولایتی کهن در تاجیکستان کنونی بوده است.
[3]. جامي عبدالرحمن، نفحات الانس، ص 135
[4]. زرين کوب عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، 1390 شمسی، چاپ دهم، ص 154
[5]. تذکره الاولیا، عطار نیشابوری، تذکره الاولیا، ج ۱ ص ۲۳۵
[6]. فاخته یا کوکو، پرنده ای است خاکیرنگ شبیه کبوتر و کمی کوچکتر ازآنکه دور گردنش طوقی سیاه دارد. [فرهنگ فارسی معین، ذیل کلمه فاخته]
[7]. عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، بخش 75، ذکر شیخ ابوبکر شبلی، ص 424
[8]. عبداللّه انصاری، طبقات الصوفیه، تحقیق محمد سرور مولائی، نشر توس، تهران، ۱۳۶۲ شمسی، ج ۱، ص ۴۴۹؛ زرین کوب عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، 1390 شمسی، چاپ دهم، ص 156
[9]. عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، بخش 75، ذکر شیخ ابوبکر شبلی، ص 424.
برای مطالعه در مورد وی میتوان به "تذکره الاولياء عطار" و "اللمع سراج" و "طبقات الصوفيه خواجه عبدالله انصاري" رجوع کرد.
افزودن نظر جدید