توبيخ ابوحامد غزالي توسط سران صوفيه
پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ فرقه صوفیه با اینکه ادعای سیر و سلوک الی الله را دارد، درعینحال مشاهده میکنیم کسانی که در این فرقه دارای اسم و رسم بلند و شأن و مرتبه رفیعی هستند، مورد طعن و نقد همکیشان خود واقعشده و تا سرحد تکفیر پیش رفتهاند.
از میان این افراد "ابو حامد محمد بن محمد غزالی" است که مورد انتقاد همکیشان خود واقعشده است. وی در سال 450 هجری قمری در طایران طوس به دنیا آمد. وی بعد از طی مراحل مختلف زندگی، در آخر عمر رویه خویش را تغییر داد و همین امر موجب شد تا وی مورد انتقاد و طعن شدید بزرگان صوفی مسلک واقع شود. انتقاد از وی تا جایی پیش رفت که حتی هممسلکانش وی را به درک نکردن مفاهیم و روش صوفیانه متهم کردند. در مورد او چنین آمده است: «زندگی او در سالهای آخر عمر در بین مدرسه و خانقاه طوس، صرف تدریس طالبان علم و مجالست با صوفیه و ارباب قلوب میشد و در عین اشتغال به تصنیف کتب، قسمت عمده اوقاتش مصروف عبادت و تفکر بود. بدینگونه تحول قاطعی که زندگی او را از قیل و قال مدرسه به خلوت و انزوای خانقاه کشانید، وی را از یک فقیه متکلم مجادله جوی به یک عارف انزواجوی وارسته تبدیل کرد.[1]
معهذا بسیاری از مخالفان این تحول فکری وی را نتوانستند درک کنند و بعضی در صدق مقال او تردید کردند. فلاسفه، متکلمین و فقها غالباً او را به تزلزل منسوب نمودند. حتی تصوف او را هم بعضی مبتنی بر تحقیق نشمردند. ازجمله ابن الجوزی از فقها و علماء حنبلی کتاب احیاء را بهشدت نقد کرد و پارهای روایات و اخبار آن را نادرست خواند. برخی فقها مالکی مثل ابوالولید طرطوشی و ابوعبدالله مازری هم کتاب را متضمن اقوال و احادیث بی اصل شمردند و حتی آنچه را غزالی در آنجا در علوم احوال بیان میکند مبتنی بر عدم بصیرت دانستند. فلاسفه اندلس، از جمله ابن طفیل و ابن رشد هم به سبب مطاعنی که او در باب فلاسفه داشت، از او انتقاد کردند. ابن حراز هم از مشایخ مغرب کتاب احیاء را سراسر بدعت خواند و به احراق آن فتوا داد. ابن سبعین اشبیلی عارف صوفی اندلسی در کتاب "بدا المعارف" یکجا به مناسبت ذکر حکما و فلاسفه اسلام، از غزالی سخن در میان میآورد و درباره او میگوید فقط لسانی بود بیبیان و صوتی بود عاری از کلام. گاه صوفی بود، گاه فیلسوف، سوم بار اشعری بود، چهارمین بار فقیه و بار پنجم محیر بود. ادراک وی از علوم قدیم از تار عنکبوت هم سستتر بود و همین حال را داشت در تصوف. از آنکه آنچه وی را به طریقت صوفیه درآورد اضطراری بود که ناشی میشد از عدم ادراک.[2]
با توجه به تهمتهایی که از سوی همکیشان غزالی به وی وارد شده است، جای سؤال باقی میماند که مگر تغییر رویه غزالی آنقدر مهم بوده است که بقیه وی را اینچنین به باد انتقاد ببندند؟ و دیگر آنکه پایه و اساس سنت ردیه نویسی که در صوفیه مرسوم بوده، به کجا برمی گردد؟ و سوم در مورد قسمتی از مطالبی است که در متن بدین نحوه آمده است: «تحول قاطعی که زندگی او را از قیل و قال مدرسه به خلوت و انزوای خانقاه کشانید، وی را از یک فقیه متکلم مجادله جوی به یک عارف انزواجوی وارسته تبدیل کرد»، یک نکته را اثبات میکند و آن این است که نویسنده سعی دارد تا با ظرافتی خاص، تحولی که بر غزالی غالب شده را مثبت ارزیابی نماید. در این دو سطر، نویسنده، فقیه را "متکلم مجادله جوی" معرفی میکند و عارف را "انزواجوی وارسته" معرفی کرده و سعی دارد که مقام عارف را از مقام فقیه بلندمرتبه تر جلوه دهد و نیز درصدد آن است که به مخالف خود بفهماند که عارف باید منزوی باشد و آنکسی که منزوی نیست، نمیتواند عارف باشد و حالآنکه وقتی از صوفیه در مورد برترینهای ایشان سؤال میشود، امام علی (علیهالسلام) را معرفی میکنند، درحالیکه ایشان بههیچوجه منزوی نبوده و همیشه در میان مردم میزیسته اند.
پینوشت:
[1]. غزالی، اعترافات غزالی ترجمه کتاب المنقذ من الضلال، عطایی، تهران، 1349 شمسی، صص 34 تا 38
[2]. زرين کوب عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، چاپ دهم، 1390 شمسی، ص 88؛ درباره اقوال مازری و ابوالولید طرطوشی و ابن حراز هم رجوع شود به سبکی، طبقات الشافعیه الکبری، الطبعه الاولی، ج 4، صص 122 و 123؛ در باب سخنان ابن طفیل در حی بن یقظان و اقوال ابن رشد در فصل المقال و کشف هن مناهج الادله و تهافت التهافت رجوع شود به: فرار از مدرسه، صص 276 و 277.
افزودن نظر جدید