گناه نخستین در قاموس اسلامِ شیعی و مسیحیت تبشیری
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از اشکالات جدی و نقدهای پایهای به مسیحیت پولسی مربوط به آموزهی گناه نخستین است. بر اساس این آموزه تمام ابنای بشر به علت سقوط آدم به گناه آلوده شدند. گناه، ذهن انسان را تیره و تار میسازد و باعث میشود که فرد گناهکار نتواند به درستی بیاندیشد. در واقع گنهکار بودن ما کاملاً از کنترل ما خارج است. گناه جزء طبیعت بشر شده است. گناه اولیه آدم یک بیماری ارثی است که به صورت ارثی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. این گناه، بشر را در اسارتی فرو برده است که خود قادر نیست از چنگال آن رهایی یابد.[1]
«به گفتهی پولس انسان قبل از گناه و سقوط رابطهای خاص و ویژه با خدا داشت. او فرزند خدا و عضوی از خانوادهی خدا بود. با گناه آدم، او و نسلش این مقام را از دست دادند و به صورت عبد و غلام در آمدند. اما این جایگاه واقعی انسان نبود. این حالت و وضعیت انسان سقوط کرده بود، اما برنامهی خدا این بود که او را به وضعیت اولیهی خود، که نوعی خدا گونگی بود، برگردد باید خدا را ببیند و از آن الگو گیری کند. او باید از موجودی الگو برداری کند که هم خدا و هم انسان باشد. به همین جهت خدا باید به صورت انسان در میآمد و جسم میگرفت. وظیفهی انسانها این است که شبیه مسیح یا پسر خدا شوند».[2] در نامهی پولس به رومیان چنین آمده است: «چنانچه گناه به وسیلهی یک شخص در جهان پدیدار شد و به گناه به همین قسم مرگ بر همه طاری گردید از آنجا که در وی گناهکار میبودند».[3] وی در جایی میگوید: «چنان چه به سبب یک شخص بسیار گناهکار شدند، به سبب اطاعت یک شخص بسیار کسان عادل شمرده میشوند».[4] به باور آگوستین هم خداوند انسان را به شکل خویش آفریده بود. آدم هویتی خدا گونه داشت؛ اما با گناهش تغییر هویت داد و از مقام اولیهاش تنزل کرد و در جایگاهی قرار گرفت که پایین تر از جایگاه اولیهاش بود.[5]
آموزهی گناه نخستین تالی فاسدهای بیشماری را در پی دارد. ولتر و ژان ژاک روسو معتقد بودند آموزهی گناه اولیه، انسان را نسبت به تواناییهایش بدبین میسازد، مانع رشد و توسعه اجتماعی و سیاسی است و هرزگی و بیبندوباری را ترویج میکند.[6] همان طور که گفته شد آموزهی گناه نخستین اشکالات فراوانی دارد که در حوزههای روانشناختی، معرفتشناختی، هستی شناختی و الهیات قابل تقسیم و ردهبندی است. برخی با طرح شبههای در پی مقایسه بین مسیحیت پولسی/تبشیری و اسلام برآمدهاند. میگویند در قرآن آمده که حضرت آدم (علیهالسلام) عصیان کرد [7] و در نتیجه از سوی خدای بزرگ از بهشت خارج شد و به زمین هبوط کرد.[8]
آیا بهراستی وجه اشتراکی میان این دو آموزه (گناه نخستین مسیحی و عصیان حضرت آدم در اسلام) وجود دارد؟ بگذارید مقایسه کنیم.
در آغاز بایستی به یک تفاوت اساسی اشاره کرد. این تفاوت به «انسان شناسی نظام الهیاتی مسیحی» و «انسان شناسی بر اساس قرآن» بر میگردد. انسانشناسی مسیحی، انسان قبل از هبوط را در مقام فرزندی خدا میبیند که با خطای خود به مرتبهی بندگی تنزل یافته است. بحث منجی هم از همین جا شکل میگیرد. خداوند متعال برای مدت زمانی مشخص، رسولانی میفرستد تا قوانین بندگی (شریعت) را برای انسان گنهکارِ بنده شده بیاورند؛ اما با این وجود، انسان نمیتواند به تنهایی به مقام اولیهی خود بازگردد در نتیجه نیازمند منجی است. در نقطهی مقابل، در انسانشناسی قرآن قدرت، توانایی، اختیار و منزلت انسان قبل و بعد از هبوط تفاوتی نکرده است. او قبل از هبوط بندهی خدای بزرگ است و بایستی از خدای متعال اطاعت کند، وقتی هم بر اثر ارتکاب خطا، نشئهی زندگی او تغییر مییابد باز بنده است. با این که خدای عالم توبهی حضرت آدم (علیهالسلام) را پذیرفت، ولی رابطهی او با خدا عوض نشد. خداوند حکیم قبل و بعد از هبوط از انسان میخواهد که عبد صالح او باشد و از شیطان تبعیت نکند و برای او پیامبرانی را میفرستد تا هدایت شود؛ بنابراین انسان هرگز محتاج منجی نیست، بلکه به هادی و راهنما نیاز دارد.
در ثانی اوامر و دستورات قانونگذار قدسی به دو گونه است. گاه خداوند عالم امری مولوی انشاء میفرماید و گاه امرش ارشادی است. امر مولوی (تکلیفی) آن است که مولا از مقام ولایت خویش، بر بندگانش دستوری صادر کند. اینکه چنین کاری را باید بکنید یا نکنید. به این دستورهای باید و نباید، امر مولوی اطلاق میشود.
امر ارشادی یعنی مولا با تکیه بر کرسی قدرت، حکومت این دستور را صادر نمیکند، بلکه صرفاً مصلحت حقیقی انسان را در نظر گرفته و از باب راهگشایی و دلسوزی به انجام کاری دستور میدهد. مثلاً اگر گفته پنیر نخورید مگر با گردو، به این جهت است که خوردن آن به تنهایی ضرری دارد و زمانی که با گردو همراه شد منتفی میشود. اینگونه دستورها صرفاً ارشاد است در ارشادی محض، اعتبار دیگری بر آن مترتّب نیست. امر ارشادی گاه ارشادی محض و گاه ارشادی همراه با مولویّت است؛ اما در ارشادی توأم با مولویت، مثل امر به مستحبات علاوه بر ارشادی بودن، نوعی امر مولایی نیز در دل آن به چشم میآید که قصد تعبد نیز از لوازم معتبر آن است، والا اثر آن الزامی را به دنبال ندارد. در قصهی حضرت آدم (علیهالسلام) نهی حضرت حق ارشادی و عصیان حضرت آدم مخالفت با ارشاد است نه مولویتِ مولا.[9]
خدای عالم امری را که برای حضرت آدم صادر فرمود ارشادی محض است. شارع مقدّس (خداوند تبارک و تعالی) به حضرت آدم فرمود: از این گندم –یا هر چیز دیگر- نخور! اگر حضرت آدم امر مولا را اطاعت میکرد و از آن میوه ممنوعه نمیخورد ارمغانی برای مولای خود به همراه نبرده بود بلکه خود از تبعاتش مصون میماند. شنیدن فرمان خدای عالم، اولین ارمغانی که برای آدم میتوانست داشته باشد آن بود که در بهشت از همه امکانات رفاهی و آسایش برخوردار گردد و با نادیده گرفتن فرمان خدا از موقعیت فراهم آمده محروم گشت و برای خدای جل وَ علَی نیز، تنها مصلحت و خیر آدم حائز اهمیت بود. پس با انجام دادن آن کار، ارمغانی از آن مولا نگردیده و ترک آن نیز هتک حرمتی نسبت به مولا نیست. حضرت آدم در ترک این دستور صرفاً به خودش ظلم کرد. «قالاَ ربنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا.[اعراف/ 23] خدایا ما به خودمان ستم روا داشتیم». ثالثاً اینکه از منظر اسلام هر کس خطایی کرد، وزر و وبالش با خود اوست. بر کسی دیگر تاوانی نیست.[10] گناه ژنتیک یا چیزی شبیه یا در معنای آن در قاموس قرآن جایی ندارد.
نتیجه آنکه کمترین نقطهی مشترکی بین دو نوع نگاه (انسان شناختی اسلام و مسیحیت پولسی/تبشیری) وجود ندارد. در نگاه اسلام، انسان در هر حال بندهی خداست ولی در مسیحیت قبل و بعد گناه دو گونه است. در مخالفت با امر مولا هم از نظرگاه اسلامِ شیعی حضرت آدم ترک امر ارشادی نمود که مخالفت با مولا نیست.
پانوشتها:
[1]. مک گراث، آلیستر، درس نامهی الهیات (بخش دوم)، ترجمهی محمدرضا بیات ... [و دیگران]، قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۹۲، ص 457.
[2]. سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، سرشت انسان در اسلام و مسیحیت، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب، 1389، ص 296.
[3]. رومیان 5: 12.
[4]. همان 5: 19.
[5]. مک گراث، آلیستر، درس نامهی الهیات (بخش دوم)، ترجمهی بهروز حدادی، قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳84، ص 64.
[6]. جستارهایی دربارهی مسیحیت، تهیه و تدوین دفتر تبلیغات اسلامی حوزهی علمیهی قم، معاونت فرهنگی و تبلیغی، قم، تا ظهور، ۱۳۹۰، ص 23.
[7]. «و عصی آدم ربه فغوی» (طه، آیهی 121).
[8]. «قلنا اهبطوا منها جمیعاً فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون» (بقره، آیهی 37 و 38).
[9]. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم، ص 128.
[10]. اسراء، آیهی 15.
افزودن نظر جدید