چند نکته درباره حدیث قرطاس (مخالفت با دستور پیامبر اکرم)
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ قضیه دوات و قلم امری مشهور است به طوری که در معتبرترین کتب اهل سنت این قضیه ذکر شده است. محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحش مي نويسد: «عن بن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما أَنَّهُ قال يَوْمُ الْخَمِيسِ وما يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ بَكَى حتى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فقال اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَجَعُهُ يوم الْخَمِيسِ فقال ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًافَتَنَازَعُوا ولا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه و سلم...[1] ابن عباس مي گفت که روز پنجشنبه و چه روزی بود آن روز. سپس آن قدر گريه كرد كه اشك چشمش سنگريزهها را خيس كرد، آنگاه گفت روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) شديد شد، پس امر کرد كاغذی بياوريد تا برای شما چيزی بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، حاضران اختلاف كردند در حالی كه چنين عملی در حضور پيامبر خدا شايسته و سزاوار نبود، گفتند او بيمار است و هزيان میگويد».
در روایت دیگر این طور قضیه نقل شده است: «أن رسول الله (صلى الله عليه و سلم) قال في مرض مرض موته أئتوني بدواة وبياض أكتب لكم كتابا لا تضلون به من بعدي فقال عمر إن الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله فكثر اللغط فقال رسول الله (صلى الله عليه وسلم) أخرجوا عني لا ينبغي التنازع لدي.[2] وقتی پیامبر درخواست کرد که قلم و کاغذی بیاورید که میخواهم چیزی بنویسم، عمر گفت که این شخص هذیان میگوید و کتاب خدا برای ما بس است. سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: از نزد من بیرون روید که تنازع در نزد من شایسته نیست».
اکنون ذکر چند نکته و چند سوال از موافقین سقیفه:
در سند این روایت خدشهای نیست، چرا که رد این حدیث یعنی رد کردن صحیح بخاری، و علمای اهل سنت قائل به حجیت تمام احادیث این کتاب میباشند. از سویی آیا عمر این آیه قرآن را نخوانده یا نشنیده بود که: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى.[نجم /۳-۴] پیامبر صلی الله علیه و سلم، هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد، آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.» با وجود این آیه، چطور عمر حاضر شد نسبت به دستور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بی اعتنا باشد و نسبت هذیان دهد؟مگر در قرآن نیست که: «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ [آل عمران/32] بگو از خدا و فرستاده (او)، اطاعت كنيد! و اگر سرپيچى كنيد، خداوند كافران را دوست نمىدارد.» با وجود این آیه که در آن امر میکند دستور داده بدون قید و شرط از رسول اطاعت کنید، پس چرا عمر با دستور پیامبر اکرم مخالفت کرد و گفت «کتاب خدا ما را بس است»؟
موافقین سقیفه میگویند که کلام عمر که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) گفت "لیهجر" یعنی پیامبر دار فانی را وداع میکند و این کلام هیچ گونه اهانتی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیست. در پاسخ باید ببینیم که این لغت را در منابع عزیزان اهل سنت چه معنی میدهد؟ ابن اثير در النهاية في غريب الحديث ميگويد: «أهجر في منطقه يهجر إهجارا، إذا أفحش. وكذلك إذا أكثر الكلام فيما لا ينبغي. فيكون إما من الفحش أو الهذيان. و القائل كان عمر، ولا يظن به ذلك.[3]يعني هجر به معناي فحش دادن است. تا جايی كه ميگويد: "گوينده اين سخن هم «عمر» بوده است و ما از او چنين انتظاری نداشتيم"».
موافقین سقیفه میگویند: «عمر به قصد استفهام گفت: "آیا این مرد هذیان می گوید"، و قصد توهین به پیامبر (صلی الله علیه و آله) را نداشت». در پاسخ میگوییم: «به فرض که بگوییم عمر به صورت استفهامی این جمله را گفت، ولی آیا این جمله خود نوعی بی احترامی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیست؟ گفتار عمر شبیه به کسی است که در محضر یک عالم بزرگ نشسته باشد و آن عالم سخنی بگوید و مخاطب به آن عالم بزرگ بگوید، آیا شما هذیان میگویید؟ آیا این نوع استفهام و سوال کردن، توهین به آن شخصیت بزرگ نیست؟ آیا همین کلام عمر که گفت «کتاب خدا ما را کافی است» خود حرفی ضد قرآن نیست؟ در کجای قرآن نوشته است که کتاب را از پیامبر (صلی الله علیه و آله)بگیرید و بعد پیامبر (صلی الله علیه و آله )را کنار بگذارید و بگویید کتاب خدا ما را کافی است و خودمان بهتر میفهمیم؟ کدام عقلی حکم میکند که آدمی کتاب را بگیرد و معلم را رها نماید؟ اگر هزاران کتاب را چاپ کرده و در اختیار مردمی بیسواد قرار دهند، آیا با نگاه به آن کتاب، علم میآموزند؟ اگر این ممکن بود که این همه مدرسه و دانشگاه تأسیس نمیشد.
دیگر نکته این است که چه طور اصحاب در نزد پیامبر نزاع کردند، در حالی که در قرآن میخوانیم که: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ [حجرات/49] اى كسانى كه ايمان آوردهايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىكنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمىدانيد». با توجه به این آیه، پاسخ کسانی که می گویند، چرا امام علی (علیه السلام) با کسانی که مخالف آوردن قلم برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند، مخالفت نکرد؟ در پاسخ می گوییم: «اگر اميرمؤمنان عليه السلام جواب آنها را مىداد و بر آوردن دوات و قلم اصرار مىورزيد، مجبور بود كه با آنها به نزاع بپردازد و نزاع و درگيرى در حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شايسته نبود؛ از اين رو اميرمؤمنان (عليه السلام) منتظر فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ماند و از نزاع و درگيرى با اهانت كنندگان و بلند كردن صداى خود در حضور رسول خدا (صلی الله عليه و آله) خوددارى كرد.
اما به راستی هدف رسول خدا صلی الله علیه و آله از نوشتن چه بود؟ بدر الدين عيني در شرح صحيح بخاري مينويسد: «واختلف العلماء في الكتاب الذي همَّ صلى الله عليه وسلم بكتابته، قال الخطابي: يحتمل وجهين . أحدهما : أنه أراد أن ينص على الإمامة بعده فترتفع تلك الفتن العظيمة كحرب الجمل وصفین.[4] علما در اين كه پيامبر (صل الله علیه و اله و سلم) چه میخواست بنويسد، دچار اختلاف شدهاند، خطابی گفته دو احتمال وجود دارد که یک احتمال این است كه پیامبر میخواست بر امامت بعد از خودش تصريح كند تا از فتنههای بزرگی همانند جنگهای جمل و صفين جلوگيری شود». قضاوت با خوانندگان...
منابع:
[1]. محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الجامع الصحيح المختصر، ج 3، ص1111، ح 2888 ، كتاب الجهاد والسير ، باب 176، باب هَلْ يُسْتَشْفَعُ إِلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُعَامَلَتِهِمْ، بیروت: دار ابن كثير ، اليمامة، 1987، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا ؛ مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، صحيح مسلم، ج 3، ص1259، ح1637، كتاب الوصية، باب ترك الوصية لمن ليس عنده شيء، بیروت: دار إحياء التراث العربي، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي.
[2]. أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس، منهاج السنة النبوية، ج 6، ص 19، مؤسسة قرطبة، 1406. تحقيق: د. محمد رشاد سالم
[3]. أبو السعادات المبارك بن محمد الجزري، النهاية في غريب الحديث والأثر، ج 5، ص 244، بیروت: المكتبة العلمية، 1979، تحقيق: طاهر أحمد الزاوى، محمود محمد الطناحي
[4]. بدر الدين محمود بن أحمد العيني، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 2 ، ص171، بیروت: دار إحياء التراث العربي.
دیدگاهها
علی
1393/08/28 - 08:53
لینک ثابت
با سلام
افزودن نظر جدید