حقيقت عرفان و علم عرفان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در اين نوشتار سعي شده است تا درباره چيستي عرفان، علم عرفان و اختلافات اين دو و نيز تشابهاتي که ميان اين دو است، مطالبي گفته شود تا عرفان حقيقي از غير آن باز شناخته شود و مدعيان عرفان از عرفاي حقيقي بازشناخته شوند.
ما يک عرفان و يک علم عرفان داريم. اينها را بايد از هم متمايز کنيم.
سوال: در وجود عارف چه خصوصياتي بايد وجود داشته باشد که ما به او عارف بگوييم؟ وي بايد بهرهاي از شهود بيواسطه داشته باشد. به کسي که علم و دريافتهايش فقط همين دريافتهاي حسي و عقلي است و به لحاظ معرفتي با ديگران تفاوتي ندارد، عارف گفته نميشود. همينطور در رفتار و سلوک و نيتها و درونش نيز بايد چيز خاصي وجود داشته باشد که با او عارف بگوييم. اين خود عرفان است و به شخصي که اين خصوصيات را داشته باشد، عارف مي گويند. اما ما حق داريم در مورد عرفان، مثل هر چيز ديگري که در اين عالم پيدا شده، مطالعه کنيم، روي آن فکر کنيم. وقتي روي آن مطالعه و فکر ميکنيم، علم عرفان درست ميشود. علم عرفان خود عرفان نيست؛ يعني ممکن است کسي عارف باشد ولي علم عرفان نداشته باشد، يعني عارف واصل هم باشد، ولي اگر به او بگوييد به ما درس عرفان بده، کتاب فصوص ابنعربي را درس بده، او ميگويد: من بلد نيستم. اصلا عربي بلد نيستم؛ چه رسد به ابنعربي. شرط عارف بودن اين نيست. کسي که کتابهاي عرفاني را حفظ باشد و هزار بار هم درس گفته باشد، يا کسي که بتواند اين کتابها را بنويسد، ولي از آن شهود بيبهره باشد، عارف نيست. معرفتي که شخص را عارف ميکند، معرفت شهودي و حضوري است. علومي که ما در کلاسها ياد ميگيريم و در کتابها ميخوانيم، حصولي و آموختني است. خود عرفان به اين شيوه آموختني نيست؛ يعني به اين صورت نيست که کسي در مدرسهاي درس بخواند و عارف بشود. علم عرفان مثل فلسفه و هر علم ديگري از کتاب و معلم ياد گرفته ميشود، اما معرفت شهودي، حاصل نوعي سلوک و رفتار است و تا زماني که آن سلوک و رفتار و طهارت باطن نباشد، آن معرفت حاصل نميشود. اما علم عرفان ربطي به سلوک و رفتار ندارد و هر کسي ميتواند آن را ياد بگيرد، حتي کسي که اعتقاد به عرفان ندارد، ميتواند آن را بياموزد. مستشرقان بسياري وجود دارند که عرفان اسلامي با به خوبي ياد گرفته اند، نوشتهاند، تفسير کردهاند، ولي به آن اعتقادي ندارند.[1]
بعضي از تعريفهايي که در آغاز برخي کتابهاي عرفاني براي عرفا آمده است، تعريف علم عرفان است، نه حقيقت عرفان. بعضي از اين تعريفها نيز تعريف خود عرفان است. گاهي اينها را جدا نکردهاند؛ مثلا ميگويند:«التصوف علم يبحث فيه ...»[2] اين علمي که يبحث فيه، آن حقيقت عرفان نيست، علم عرفان است. درحقيقتِ عرفان از هيچ چيزي بحث نميشود، اصلا در آن بحثي وجود ندارد، بلکه عرفان همان طهارت دل است و دريافت يک معارف. يک غير عارف نيز ميتواند علم عرفان را ياد بگيرد، بحث کند و درس بگويد. اگر هزار سال نيز مشغول اين درسها و بحثها باشند، اين خود به تنهايي ذرهاي نور باطني براي انسان نميآورد، مگر اينکه فرد در کنارش درپي کسب خود عرفان هم باشد. ابنسينا در اشارات ميگويد: اتفاقا اگر آدم دنبال عرفان برود و مطلوبش عرفان باشد، اين اصلا مشرک است«من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني»[3] عارف، عاشق عرفان نيست، عارف، عاشق خداست. وقتي شما به آينه نگاه ميکنيد، يک وقت ميخواهيد آينه را ببينيد، عاشق آينه هستيد؛ يک وقت اصلا کاري با آينه نداريد و به آينه توجه نميکنيد، بلکه آن صورتي که در آينه منعکس شده، توجهتان را جلب ميشود. هر چند از خلال آينه نگاه ميکنيد، ولي آينه اينجا فقط نقش آلي دارد، ابزار است. بنابراين در تعريفهايي که در کتابها براي عرفان يا تصوف کردهاند، دقت کنيد. بعضي تعريفها براي خود عرفان و برخي براي علم عرفان است.[4]
با توجه به بيان شباهتهاي عرفان و علم عرفان و نيز شباهتها و تفاوتهاي عارف و کسي که عرفان را درس ميدهد و از علم عرفان آگاهي دارد، بايد فرق عارف واقعي و کسي که خود را عارف معرفي ميکند، ولي در واقع علم عرفان را ميداند، دانست و در طول زندگي مواظب افرادي که حتي به اسلام يا علم عرفان معتقد نيستند؛ ولي بعضا در مسند عرفا به گزاف تکيه زدهاند و مريداني دور خود جمع کردهاند، بود تا عمر گرانمايهمان را هدر نداده و در دام آنها گرفتار نياييم.
منبع:
1- شاخصههاي عرفان ناب شيعي، ص 31
2- المعجم، اللغة العربية المعاصر
3- ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، النمط التاسع
4- شاخصههاي عرفان ناب شيعي، ص 31
با استفاده از کتاب "شاخصههاي عرفان ناب شيعي" اثر استاد محمد فنايياشکوري
افزودن نظر جدید