شاه ایرانی زمان ساسانیان، مورد حمایت اعراب
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بعد از یزدگرد اول ، پسرش بهرام(420- 438م) به حکومت رسید. بهرام پنجم پادشاهى بود موافق سليقه اعيان، زيرا كه وقت خود را به سوارى و عياشى و تفريح و تفرج صرف مىكرد. لازم به ذکر است که انتخاب پادشاه مخصوص عاليترين نمايندگان طبقات روحانى و جنگجويان و دبيران و در صورت وجود اختلاف ميان آنان، منحصر به مؤبدان بود [1].
طریقه به پادشاهی رسیدن بهرام پنجم چنین بیان شده است که يزدگرد سه پسر بجا گذاشت، شاپور و بهرام و نرسى. شاپور را پدر به پادشاهى قسمتى از ارمنستان كه به ايران تعلق يافته بود، نصب كرد و وقتی بهرام به دنیا آمد برای پرورش او نیک نگریست و از بین رومیان، اعراب و مردم غیر ایرانی بهرام را پيش پادشاه عرب حيره، كه خراجگزار شاهنشاه بود، اقامت گزيد[2]. بنابر روایات او را از کودکی به آنجا فرستاده بودند، تا در هواى خوش حيره نشو و نما كند و بهرام از حيث حركات و سكنات شباهت تام به عرب پيدا كرده بود، ليكن اقامت ممتد اين شاهزاده در كشور مجاور گويا تبعيد بوده است، كه در نتيجه اختلاف نظر بين يزدگرد و آن فرزند پيش آمده بود. بارى اعيان و روحانيون، خواستند از فرصت استفاده كنند و قدرت خويش را استوار نمايند. پس بعضى از صاحبان مراتب بهيكديگر دست اتحاد دادند، تا همه پسران يزدگرد را از پادشاهى محروم كنند. شاپور پادشاه ارمنستان براى گرفتن تخت و تاج به تيسفون شتافت، ليكن بزرگان او را كشتند و به جاى او شاهزاده خسرو را، كه منسوب به شعبه از دودمان ساسانى بود، بر تخت نشاندند. اما شاهزاده بهرام نميخواست، كه بدون جنگ جان از كفش بيرون كنند و امير حيره، كه سرپرست او محسوب بود، كمك مؤثرى به او كرد. مؤلفين عرب گفتهاند، كه اين امير دو فوج سوار داشت، يكى موسوم به دو سر از اعراب تنوخ ساكن نواحى حيره تشكيل يافته بود، ديگرى كه دسته سفيد رخشان ناميده ميشد، مركب از افراد ايرانى بود. به هر صورت منذر قوايى مجهز در اختيار داشت و فرماندهى آنرا به پسر خود نعمان واگذار كرد. نعمان به طرف تيسفون راند و بزرگان ايران متوحش شده، با منذر و بهرام شروع به مذاكره كردند. عاقبت خسرو خلع شد و بهرام به تخت نشست. روايات ايرانى اين واقعه را با افسانه آميختهاند و گويند: بهرام نخست وعده داد كه بديهاى پدر را جبران كند و يكسال به عنوان آزمايش سلطنت نمايد، بعد انتخاب پادشاه را به مشيت الهى واگذارند، يعنى تاج و جامه سلطنتى را در ميان دو شير گرسنه قرار دهند. هر يك از دو تن مدعيان سلطنت كه آنرا بتواند ربود، شايسته پادشاهى گردد. خسرو امتناع كرد از اينكه وارد آن ميدان شود. بهرام پيش رفت و شيران را بكشت و علائم سلطنتى را برگرفت و آنگاه خسرو و باقى حضار بر او آفرين خواندند و تهنيت گفتند. اين افسانه را بلاشك از آن جهت ایجاد كردهاند، تا اين قضيه شرمآور را بپوشانند، كه سپاهى حقير از عرب توانسته است، تصميم بزرگان كشور را به هم زده و پادشاهى را، كه مردود بزرگان بوده، به تخت نشاند.[3] [4].
هيچيك از پادشاهان ساسانى به استثناى اردشير اول و خسرو انوشيروان و خسرو پرويز، مانند بهرام پنجم محبوب عام نبوده است. نسبت به همه خلايق خيرخواهى ميكرد و قسمتى از خراج ارضى را به مؤديان بخشيد.
بهرام پادشاهى نيرومند و كامران بود و همه كس را به استفاده از لذات زندگانى تشويق مىكرد و اشعارى به لسان عرب ميسرود و به چندين زبان سخن ميگفت. موسيقى را بسيار دوست داشت و به نوازندگان و خوانندگان دربار حتى مقلدين، مقامى عطا فرمود كه «روزِ بار»، در رديف عمال عالى رتبه دولت يا فروتر از آنها قرار ميگرفتند و به موجب يكى از افسانههاى مشهور، اين پادشاه بود كه قوم لوريان را كه اجداد فيوج فعلى هستند، از هند به ايران خواند تا عوام از لذتهاى موسيقى بىبهره نمانند [5].
طبع سركش و ناآرام او باعث شد كه او را ملقب به «گور» كردند. بعد اين تسميه را مربوط به واقعه دانستند، كه در شكار اتفاق افتاد از اين قرار كه روزى به يك تير گورخرى و شيري را، كه بر پشت او جسته بود، به هم دوخت [6]. گويند روزى بهرام سواره به دنبال گورى اسب مىتاخت، ناگاه در گودال يا چاهى عميق فرورفت و با تمام كوششهايى كه كردند، به یافتن جسد او موفق نشدند. ممكن است وفات پيروز كه در گودالى اتفاق افتاد، موجب تشكيل اين افسانه باشد و همچنين شباهت دو كلمه گور بمعنى قبر و گور به معنى حيوان وحشى كه لقب بهرام بود، در ظهور اين دخالت داشته باشد[7]. عمر خيام اين جناس را در يكى از رباعيات خود بكار برده است، آنجا كه گويد:
آن قصر كه بهرام در او جام گرفت آهو بچه كرد و روبه آرام گرفت
بهرام كه گور مىگرفتى همه عمر ديدى كه چگونه گور بهرام گرفت [8]
عيسويان ايران چون بواسطه وقاحت خود حسنظن يزدگرد را مبدل به بدبينى كرده بودند، آن پادشاه قبل از وفاتش فرمان زجر و تنبيه آنان را صادر كرد و مجرى فرمان را مهر شاپور، موبذان موبذ، قرار داد. پس از جلوس بهرام پنجم قتل و زجر شروع شد. سكنه عيسوى ممالك مجاور سرحدات غربى دستهدسته به سرزمين بيزانس فرار كردند. مهرشاپور قبايل عرب را بر ضد آنها تحريك كرد و جماعت بسيارى را از عيسويان به قتل رسانيد. اسپهبذ از عمال عاليمقام ايرانى ، كه اجراى سياست مسيحيان به او محول بود، از مأموريت خود متنفر شده، از امتثال اوامر دولت امتناع ورزيد و عيسويان را در فرار يارى داد و چون خود او ناچار فرار اختيار نمود، به آناتول سردار رومى پناه برد، آن سردار فرماندهى قبايل عرب را كه تحت تسلط دولت بيزانس بودند، به او واگذاشت. پادشاه ايران از دولت بيزانس تقاضاى استرداد پناهندگان را نمود، لكن اجابت نيافت [9]. بهرام پنجم طبق نظر فردوسی، در 438 يا 439م به مرگ طبيعى وفات يافت [10].
------------------------------------------------
پی نوشت:
[1] کریستین سن، کتاب ایران در زمان ساسانیان، نشر 1367 صفحه 182
[2] نولدکه ، کتاب تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب، صفحه 118
[3] کریستین سن، صفحه 192،191
[4]عبدالحسین زرین کوب، کتاب تاریخ ایران باستان ج4 صفحه 47،48
[5] کریستین سن، صفحه192
[6] همان، صفحه 193
[7] همان، صفحه195
[8] عمر خیام، رباعیات خیام، رباعی شماره 7
[9]کریستین سن، صفحه196
[10] فردوسی، شاهنامه ، بخش پادشاهی بهرام گور
دیدگاهها
عباس
1393/03/12 - 11:07
لینک ثابت
هر اتفاقی رو میشه صد جور
korosh
1393/03/17 - 23:24
لینک ثابت
در این پست فقط خواستیم بی
افزودن نظر جدید