برخورد شاپور با مردم نصیبین

  • 1403/04/24 - 10:25

شاپور دوم، شاهنشاه ساسانی به روم تاخت و طبق یک معاهده، شهر نُصَیبین را از روم گرفت، اما هنگامی که مردم نصیبین از معاهده آگاه شدند، سپاه ایران را به شهر راه ندادند، پس لشکریان شاپور، بسیار اهل نصیبین را کشتند و بسیاری را اسیر کردند. آنان نیز ناگزیر، چیرگی و سروریِ ایران را پذیرفتند.

 شاپور

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حکیم ابوالقاسم فردوسی (متوفای 403 هجری خورشیدی) تاریخ ایران باستان را روایت کرده است. اندیشمندان و شاهنامه‌‌پژوهان معتقدند که شاهنامه چکیده‌ای گویا و عصاره‌ای رسا از فرهنگ و تمدن ایران باستان است. این متن، دربردارنده باورها، آداب و رسوم جامعه باستانیِ ایران و ارائه‌‌کننده تصویری جامع از هویت ایرانیِ پیش از اسلام است.

در این میان، برخی بخش‌های شاهنامه، وجهه‌ای اسطوره‌ای و برخی دیگر، به متن تاریخ نزدیک‌ترند. از جمله بخش‌های شاهنامه که در ارزش تاریخی آن تردیدی وجود ندارد، حکایت شاهنشاهی ساسانی است.

حکیم فردوسی در شاهنامه، بدون تعصب و پنهان‌کاری، تاریخ را و آنچه را که به دستش رسیده؛ حکایت می‌کند. فردوسی روایت می‌کند که شاپور دوم شاهنشاه ساسانی به روم تاخت، بسیاری را کُشت و دست‌ها و پاها بُرید و غنایم بسیار به دست آورد:

از آن لشكر روم چندان بكشت
كه يك‌دشت سر بود بى‏‌پاى‌ و پشت

به هامون سپاه و چليپا نماند
به دژها صليب و سكوبا نماند [1]

پس بزرگان روم برای پوزش خواستن نزد شاپور رفتند. شاپور هم باج و خراجی سنگین بر اهل روم معیّن کرد و طبق یک معاهده، شهر نُصَیبین (Nusaybin) را از روم گرفت و به ایران بازگشت.

نُصَیبین (Nusaybin) که رومیان آن را Nisibis می‌نامیدند، شهری در شمال بین النهرین بود که اکنون در جنوب ترکیه قرار دارد. این شهر، یکی از مراکز مهم مسیحیت در شرق بود. این شهر، سالیانی دراز، موضوع مناقشه و درگیری شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری روم بود.[2] این شهر در برخی منابع به صورت نَصیبین نیز تلفظ شده است.

به هر روی حکومت روم، طبق معاهده شهر نُصَیبین را به ایران واگذار کرد. اما هنگامی که مردم نصیبین از معاهده آگاه شدند، سپاه ایران را به شهر راه ندادند. مردم گفتند: شاپور دین مسیحا ندارد و ما نیز دین زرتشت را نمی‌خواهیم:

چو اندر نصيبين خبر يافتند
همه جنگ را تيز بشتافتند

كه ما را نبايد كه شاپور شاه
نصيبين بگيرد بيارد سپاه‏

كه دين مسيحا ندارد درست
همش كيش زردشت و زند است و اُست

چو آيد ز ما بر نگيرد سخن
نخواهيم استا و دين كهن‏

شاپور فرمان جنگ داد. پس لشکریان ایران، بسیار اهل نصیبین را کشتند و بسیاری را اسیر کردند. آنان نیز ناگزیر، چیرگی و سروریِ ایران را پذیرفتند:

به يک هفته آنجا همى جنگ بود
در آن شهر از جنگ بس تنگ بود

بكشتند زيشان فراوان سران
نهادند بر زنده بند گران‏ [3]

پس از آن، شاپور با لشکریانش به سوی ایران بازگشتند.

پی‌نوشت:

[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 915-916.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 2، ص 878-880.
[2]. بنگرید به: Samuel Lieu, "NISIBIS", Encyclopædia Iranica, Last Updated: November 15, 2006
[3]. فردوسی، همان، ص 918.

تولیدی

دیدگاه‌ها

علت ستیزتان با تاریخ و فرهنگ ایران باستان چیست؟

ما با تاریخ ایران باستان ستیز نداریم. یک واقعیت تاریخی را به نقل از فردوسی بیان کردیم. آیا از دید شما فردوسی با تاریخ ایران باستان ستیز داشت؟

چنان ساختم کاخی بلند که از بد نیابدگزند فردوسی رستم را خلق کرد تا قدرت ایران را نشان دهد ستیز با باستان نیست حمایت یه باستان اساطیری هست هرکی با ایران جنگید اورا سرجایش نشاند گو و گو تن و گوسروگو نژاد....عزت ایرانیان

پاسخ به میر احمد: اولاً این نوشتار ربطی به رستم نداره. ثانیاً داستان شاپور دوم و فتح نُصَیبین، یک داستان تاریخیه. طوری حرف نزنید که شاهنامه حرف پای منقله. نه خیر. شاهنامه، یک اثر هویتی هست.

ادامه پاسخ به میراحمد: شاهنامه اگر افسانه هم باشد باز هم گویای باورها، آداب، آرزوها، آرمان‌ها و خلاصه، فرهنگ ایران باستان است و از این حیث، اهمیت دارد و خواندن آن سودمند است. برای نمونه در شاهنامه آمده که در حمله رستم به مازندران، او هر چه را که در اردوگاه لشکر مازندران بوده، به غنیمت گرفت. آنگاه فرمان داد تا سر از بدن دیوها جدا کرده؛ سرهای بریده و تن‌های بی‌سر را در راه‌ها رها کنند: «ز دیوان هر آن كس كه بد ناسپاس، و ز ایشان دل انجمن پر هراس‏ / بفرمودشان تا بریدند سر، فگندند جایى كه بد رهگذر»، در این داستان، شاهد حضور سه عنصر هستیم: نخست رستم به مثابه بزرگترین پهلوان شاهنامه، عنصر دوم، گنج و ثروتی که به دست رستم، تاراج شد، به غنیمت گرفته شد و عنصر سوم، دیوهایی که سر بریده شدند. در شاهنامه می‌خوانیم که این دیوها الزاماً موجوداتی عجیب‌الخلقه و دارای شاخ و دُم نبودند. بلکه مقصود از دیو، همان انسان‌ بد اندیش و بدکردار است. چنان‌که در شاهنامه آمده که منظور از دیوها انسان‌‌‌های زشت‌ سیرتی هستند که در برابر خداوند، ناسپاسی و سرکشی می‌کنند. پس ممکن است در بدترین حالت، رستم و آن دیوها، همگی افسانه و اسطوره باشند، لیکن این اسطوره، گویای باورها و آرمان‌های ایرانیان باستان است. به این صورت که در اندیشه سرکردگان سیاسی و دینی ایران باستان، تاختن به دیگر سرزمین‌ها و تحمیل حاکمیت به آنان، سر بریدن انسان‌های بدکردار و تاراجِ داشته‌های آنان، امری مشروع و مطابق با هنجارهای فرهنگی ایرانی شمرده می‌شد. به عبارتی اگر شخصیت‌های شاهنامه و توصیفات وقایع، افسانه و اسطوره باشند، لیکن بن‌مایه و عصاره داستان‌ها، دروغ و افسانه نیست؛ بلکه همان هنجارهای ایران باستانی است.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.