شیعه شدن آماندا اسمیت بانوی آمریکایی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ آماندا اسمیث در مصاحبهای با شبکه اهل البیت از نحوه آشنا شدن با اسلام و تشیع میگوید:
اسم من آماندا اسمیت (Amanda Smith) است و اهل ایالت یوتا (Utah) در آمریکا هستم. خانواده من چند ملیتی هستند. مادرم اهل جورجیا (Georgia) در آمریکاست و پدرم اهل کاناداست. والدینم در دانشگاه بریگهام (Brigham Young University) در ایالت یوتای آمریکا با یکدیگر آشنا شدند. این دانشگاه مربوط به مسیحیان هست و والدینم در آن زمان جزء فرقه مورمونها بودند. متاسفانه والدینم از همدیگر جدا شدند و مادرم با مردی به نام سالوادور ازدواج مجدد کرد که مرا بزرگ کرد.
من مورمون بودم و اکثر مردم یوتا نیز مورمون یا جزء کلیسای قدیسین روز آخر (Latter-day Saints) هستند. در جوانی خیلی مذهبی بودم و در فعالیتهای دینی خیلی فعال بودم. در فعالیتهای آموزشی و تحقیقی کلیسای مورمون شرکت میکردم. علاوه بر کتاب مقدس، کتابهای مورمونها را نیز مطالعه میکردم. «موعظه سرکوه» حضرت عیسی (علیه السلام) در کتاب مقدس برایم جالب بود و این جریان در کتاب مورمونها نیز آمده است. به ترجمههای کتاب مقدس که نگاه میکردم میدیدم که دقیق نیست و به چندین زبان ترجمه شده تا به انگلیسی رسیده است. مورمونها معتقدند که حضرت عیسی برادر داشته است و برای گناهان ما فدا شده است. برخی مسائل برایم قابل حل نبود؛ مثلاً چرا شخصی باید برای گناهان دیگری فدا شود؟ چرا خداوند بدون فدا کردن نمیبخشد؟ پاسخهایی که به سوالاتم داده میشد، قانع کننده نبود. گاه فکر میکردم علت شبهاتم راجع به ایمان مسیحی، بد بودنم است و روحم فاسد شده است. در شانزده سالگی به اردوگاهی جهت آموزش مسائل مذهبی رفتم. در متونی که به ما میدادند، آمده بود که شما لازم است که قلبتان را تغییر دهید تا همه مسائل ایمانی را باور کنید. من بسیار ناراحت بودم که چرا این قدر بد هستم و قلب و روحم مریض است که نمیتوانم مسائل ایمان مسیحی را باور کنم. دچار بحران روحی عجیبی شده بودم. قدم میزدم و با خدای خودم صحبت میکردم؛ میگفتم اگر این مسائل ایمانی صحیح است در فهم آن به من کمک کن، با خودم میگفتم که باید صبور باشم تا بفهمم. به سجده رفتم و احساس آرامش کردم ولی باز هم نمیتوانستم درستی ایمان مسیحی را باور کنم.
به مطالعه دیگر ادیان علاقهمند بودم. اولین برخوردم با اسلام متاسفانه حادثه ۱۱سپتامبر بود. من در آن زمان فکر میکردم که تمام مسلمانان تروریست هستند و چهره خوبی از مسلمانان در ذهنم نبود. اما در سال نهم تحصیلی بودم که علاقهمند شدم اسلام را مطالعه کنم چون درسی راجع به تمدنهای جهان داشتیم. ویدیوهایی که همکلاسیام راجع به اسلام از اینترنت جمع آوری کرده بود، خیلی وحشتناک بود و خیلیها میترسیدند که نگاه کنند اما من آنها را نگاه کردم و علاقمند شدم راجع به خاورمیانه، فلسطین و اسرائیل تحقیق کنم. عربی را از اینترنت یاد گرفتم و به مطالعه قرآن پرداختم اما هرگز به عنوان دینی که ممکن است روزی آن را قبول کنم، مطالعه نمیکردم.
وقتی به دانشگاه رفتم عربی را به عنوان زبان خارجی برای مطالعات بین المللی انتخاب کردم و با مسلمانان زیادی در کلاس برخورد کردم که خیلی خوب بودند و در برابر سوالاتم خیلی صبور. الحمد لله به سوی مسلمانان خیلی خوبی هدایت شدم که از سطح علمی و اخلاقی بالایی برخوردار بودند. قبل از اینکه مسلمان شوم سوره انشراح مرا به خود جذب کرد: «ان مع العسر یسری؛ همانا همراه با سختی راحتی است». در آن زمان با مشکلات زیادی در زندگی و دانشگاه مواجه بودم اما طبق این آیه در همان زمانی که با سختیها مواجه هستیم، راحتیهایی نیز وجود دارد که ما باید به آن توجه کنیم و به اصطلاح باید به نیمه پر لیوان نگاه کنیم.
مطلب جالب برایم، قبل از اینکه حجاب را انتخاب کنم، این بود که زنان محجبه را زیبا میدیدم اما دلیل حجاب و زیبایی آن را نمیدانستم. هنگامی که سال سوم دانشگاه بودم، شروع به تغییر کردم و به سمت مسلمان شدن حرکت کردم. در صحن دانشگاه با یکی از دخترانی که در کلاس عربی هر روز با هم بودیم روبرو شدم. پوشش او خیلی ساده بود و چادری به تن داشت و سرش را پوشانده بود و اصلاً تجملاتی نبود. روزی که در صحن دانشگاه دیدم با خود گفتم که او شبیه شاهزادههاست و من میخواهم مانند او باشم. احساس کردم تکان سختی خوردهام؛ ولی گفتم نه نه من نمیتوانم مانند او باشم من بیخدا هستم و نمیتوانم مانند او باشم و چنین حجابی به سر داشته باشم. اما با خودم گفتم اگر برای تحقیق به خاور میانه رفتم باید حداقل نحوه پوشیدن چنین حجابی را بلد باشم از این رو در اینترنت نحوه پوشش حجاب را تماشا کردم و راجع به فلسفه حجاب مسلمانان تحقیق کردم و چیزی که یافتم مربوط به تجربه زیبایی زنانه بود. من نیز که طرفدار حقوق زنان بودم علاقه بیشتری پیدا کردم و حجاب را بهترین روش اظهار خودم به عنوان مدافع حقوق زنان یافتم. نگاه من به حجاب این گونه بود. در اصل مسیر اصلی فمنیستها در حال حاضر مخصوصاٌ جنبشهای ضد فرهنگ هتاکی، بر این باورند که زنان مالک بدن خود هستند و دیگران حق ندارند با زنان رفتارهای سکسی بدون رضایتش داشته باشند. چیزی که در علت حجاب زنان یافتم این بود که آنها مالک بدن خود هستند و نمیخواهند دیگران با آنها رفتار جنسی داشته باشند. اما تفاوت ایده مسلمانان و فمنیستها در بروز بیرونی بود، در یک طرف شما میبینید که لباس کمی دارند و معتقدند که بدن خودم هست و میخواهم اینگونه لباس بپوشم و به خودم مربوط است و در طرف دیگر زنان مسلمان هستند که خود را میپوشانند ولی باید به مردان نیز توجه داشته باشیم که حق زنان را میگیرند و شما باید حق خود را به دست بگیرید چون ممکن است مردی بخواهد به زنی نگاه و رفتار سکسی داشته باشد اما حجاب مانع او میشود. بنابراین زنی که میخواهد مالک بدنش باشد و نگاه خوبی به او داشته باشند، باید حجاب داشته باشد. با اینکه من یک فمنیست بیخدا بودم اما حجاب را بهترین راه برای بروز خود به عنوان فمنیست میدانستم.
سبحان الله حجاب اثر قوی و سریعی بر من گذاشت که اصلاً انتظار نداشتم. فکر میکردم که با حجاب خیلی زشت میشوم و خیلی از غربیها نیز چنین تفکری دارند؛ مخصوصاً که رسانهها زنان آرایش کرده و با لباس تنگ را نشان میدهند و وانمود میکنند که زیبایی این است. من نیز فکر نمیکردم که حجاب زیباست. بدون حجاب، ظاهر من هر روز برای همه مردم بود و هیچ موقع احساس رضایت نمیکردم اما هنگامی که حجاب را انتخاب کردم، ظاهرم برای خودم بود و احساس خوبی داشتم و بدون آرایش جلوی آینه احساس بدی نداشتم. سبحان الله. من حجاب را نگاه داشتم و آن را از خود دور نکردم.
بعد از اینکه حجاب را انتخاب کردم برای مدتی به اردن رفتم. یک دوره انترنی در دانشگاه داشتم. در اردن نیز با مسلمانان با اخلاق و خوبی مواجه شدم و برای آموزش من خیلی وقت میگذاشتند و به سوالاتم جواب میدادند بعد از سه ماه که به آمریکا برگشتم از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و به کالیفرنیا رفتم و همیشه لبخند به لب داشتم و احساس آرامش داشتم ولی میگفتم تو که بیخدا هستی نمیتوانی مسلمان باشی. اما هر روز در اینترنت مطالعه داشتم و تلاش میکردم که پاسخهای بیشتری برای سوالاتم پیدا کنم. حدوداً شش ماه بعد، ساعت یک بامداد در اپارتمانم مشغول مطالعه راجع به اسلام بودم که در آن لحظه هیچ احساس شک و دغدغه و ترسی نداشتم ایستادم و گفتم اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله.
دیگر به قبل بازنگشتم. مشکلات زیادی در طول مسیر بود ولی فوایدی که به من رسید، خیلی بیشتر از مشکلات آن بود. الحمد لله من خیلی خوش شانس بودم. خانوادهام خیلی پذیرا بودند؛ مادرم بزرگترین پشتیبانم بود. بهترین کارها را برایم انجام داد. به مادرم گفتم از زمانی که حجاب را انتخاب کردهام دوست ندارم که عکسی سربرهنه در فیس بوک داشته باشم. مادرم خیلی مهربان بود و عکسهای سربرهنه مرا از فیس بوکش حذف کرد. بعد از آن به خانهمان رفت و تمام عکسهایی که داشتم به اتاق شخصی منتقل کرد که در دید میهمانان نباشد. او عکسهایی محجبه از من را در صفحه فیس بوکش گذاشت. عکس محجبه من را زیر میز کارش گذاشت. همکارش که عکس مرا دیده بود خیلی شوکه شده بود که عکسی از یک مسلمان در دفتر ما باشد؟! مادرم عکسم را جلوی همکارش بلند کرده و گفته بود این عکس دخترم هست و شما باید به آن نگاه کنید. او همیشه حامی و طرفدار من بوده است. الحمد لله.
اولین سال مسلمانی من خیلی مشکل بود. اولین مشکلم این بود که اطلاعات دقیقی میبایست دریافت کنم؛ از این رو هنوز تشنه علم بودم. اصرار و تلاش میکردم که چیزهای بیشتری راجع به اسلام یاد بگیرم. با سلفیها و وهابیهای زیادی با ایدئولوژیهای تنفرآمیز و زشت مواجه شدم و هرگز باور نمیکردم که عقاید آنها دین الهی باشد.
هنگامی که بزرگ شدم ناپدریام به آمریکا آمد و مرتب به من اهمیت احترام به دیگران از دیگر فرهنگها و ادیان را میآموخت و من حس قویای نسبت به حقوق انسانی داشتم اما هنگامی که راجع به ایدئولوژی وهابیون سلفی مطالعه میکردم، هیچ معنایی از حقوق بشر یا احترام به دیگران را نمیدیدم و در این کشمکش بودم که آیا این عقیده اسلام است؟ گرچه چنین احساسی نداشتم. چیزی که موجب تغییر در من شد یکی از برادران مقید و مهربانی بود به نام عبدالساده که متاسفانه بعد از چند هفته به عراق برگشت. من خیلی از او ممنونم. او با من راجع به کتاب نهج البلاغه صحبت کرد و راجع به امور دیگری مثل اینکه ما چگونه در نماز و دعا متحد میشویم و امور دیگری که ذهنم را به مطالعه شیعه کشاند.
سخنرانیهایش را در مراسم عزاداری در اینترنت یافتم و با مکتب اهل البیت آشنا شدم و معنای اخلاق مرا به مباحث اهلالبیت کشاند. معنای احترام به دیگران را یافتم. داستان امام حسین (علیه السلام) به من این حس را داد که او در کربلا برای مسلمانان یا شیعیان قیام نکرد؛ بلکه او برای تمام بشریت قیام کرد و یک مسیحی با او بود که زن و بچه داشت. هندوها امام حسین (علیه السلام) را دوست دارند. او الگویی است برای تمام بشریت و به همین دلیل است که افتخار میکنم شیعه امام حسین (علیه السلام) هستم.
دیدگاهها
ساعدی
1395/04/31 - 20:42
لینک ثابت
از این قبیل ماجراهای
ساعدی
1395/04/31 - 20:45
لینک ثابت
لطفا کپی کامل متن ها را ممکن
ناشناس
1399/03/09 - 08:54
لینک ثابت
سلام
افزودن نظر جدید